اشارات :: شهریور 1385، شماره 88
دستهایش، نیامده بیتابی میکنند.
از حجاب قنداقه سپیدش، راه به بیرون میگشایند و کودکانه در پی دستان دیگری میگردند.
آن دستان رشید، به سوی دروازه امیدش هروله میکند و پیش از نوازش پدرانه، حلقه دیدگانش به حضور ناخواسته، اشکهای اندوه، دقالباب میشود.
این دستها، برای علی علیهالسلام ، چه میگویند که اینچنین عاشقانه نگاهشان میکند؟
این چشمان سیاه شبشکن، این نگاه دلربا، غزلسرایی چه مصیبتی را میکند که مولا، محو تماشا شده و در محفل اُنسش مرثیهخوان غربت خویش است؟
به چه فکر میکند؟
به سرهایی که بر فراز نیزهها خواهند رفت؟ به دستانی که فدیه شمشیرها خواهند شد؟ به سینههای سوخته، به جانهای تشنه؟ به چه فکر میکند؟!
اندوهگین مباش امالبنین!
کودک تو سالم است و لبخندهای بهشتیاش، بشارت سلامت اوست. پیشانی بلندش، اقبال نیکوی او را نشان میدهد. او ماه تمام است؛ ماه شب چهارده، قمر بنیهاشم.
مولود آب و آینه، آشنای سیب سرخ بهشتی، دانای راز آبها، بلد راه عاشقی، نامدار ایثار و استقامت و جانبازی و صبر و شکیبایی؛ این همه، فرزند توست، امالبنین!
میدانم که قصیده عاشقانه عباس را تو نیز خواهی خواند و صبورتر از همه مادران شهید، به ایثار او خواهی بالید و کنیزی مادر حسین علیهالسلام را افتخار خود خواهی دانست.
میدانم که شیرزنی، امالبنین! میلاد کودکت مبارک!
حورا طوسی
متن ادبی «دستهای آسمانی»
- بازدید: 1437