متن ادبی «در انجمن ملکوتیان»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

شب است. جبرئیل، اسب حادثه را زین می‏کند، تا قدم از دایره طبیعت بیرون بگذاری و اوج بگیری.
دست‏هایت را که بلند می‏کنی، ستاره ‏ها برای بوسیدن‏ اش هجوم می ‏آورند. بر قالیچه ابرها می ‏نشینی، ماه و خورشید را می‏بینی که به پایت افتاده ‏اند؛ کاینات، هماهنگ با تو، سرود نیایش سر داده ‏اند.

دریچه‏ های عرش را افتتاح می‏کنی و قدم می‏گذاری به آسمان ابراهیم علیه ‏السلام ، آسمان عیسی علیه ‏السلام ، آسمان موسی علیه ‏السلام ، آسمان نوح علیه ‏السلام ، آسمان آدم علیه‏ السلام . پیامبران صف بسته ‏اند تا ختم نبوت را در نقطه کمال تو تبریک بگویند. فرشته‏ ها، پیامبری‏ات را جشن گرفته ‏اند... تا رایحه حضورت را از باد بشنوند. اهالی انجمن ملکوت، حلقه زده ‏اند. درخشش جمال تو، ساکنان حرم ستر و عفاف را به وجد آورده است.
قرآن مکتوب، در شب قدر به پایین آمد و اینک قرآن مجسم در شب معراج بالا می‏رود «سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَی الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا».
معراج تو...
معراج تو، انسان را نجات بخشیده است از تنگنای مادیت؛ پنجره ‏های ناگشوده را برای خانه ‏نشین‏ های کوچه دانش باز کرده. زمین و آسمان، وصل شده ‏اند به هم. انسان، بادیه ‏های سلوک را درنوردیده و قله کمال خویش را فتح کرده است.
معراج تو، فتح باب تعالی است؛ ارمغان افتخار است بر تارک خلیفه الهی، کلید اسرار عرفان است در دست عاشقان دل‏سوخته.
معراج تو، به کوشش ‏های نامتناهی جویندگان نور، معنا بخشیده است؛ به مشتاقان مهجور لذت حضور چشانده و پاره‏ خط عروج را به نقطه پایان خویش رسانده است.
معراج تو، سرآغاز پیمایش راه‏ های طی نشده است؛ سرآغاز خوانش کتیبه‏ های کشف نشده؛ نویدبخش قدم‏ها و امیدبخش قلم‏ هاست.
شرف بنی ‏آدم
تو، شرف بنی ‏آدم را آشکار ساخته‏ ای. در مقام عظمت تو، پرهای جبرئیل خواهد سوخت.
درک حقیقت هستی، تنها شایسته قلب‏های آدمیان است که فرشته به مکان آدمیت راه نخواهد برد.
«سدرة المنتهی» با معراج تو مُبرهَن شده است. تو، قرب الهی را به بشر آموخته‏ ای «وَ هُوَ بِاْلأُفُقِ اْلأَعْلی ثُمَّ دَنی فَتَدَلّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی».
با حقیقت دل خویش، آیات جلال را دیده ‏ای و در اعماق قلب خویش سوره‏های جلال را شنیده ‏ای. اینک گسل ‏های میان ظاهر و باطن، پر شده ‏اند و میان صورت و معنا حجابی نیست.
نگاه تو، پر از چشمه ‏های نور است و شهد حکمت از زبانت می‏چکد.
به آسمان رفته ‏ای تا عشق را به زمین بیاوری، تا صلح را به زمین بیاوری، تا شادی را به زمین بیاوری.
از آستین ‏ات، صلوات تراوش می‏کند. فوج فوج معنویت با تو آمده است.
بوی بهشت را با خود آورده ‏ای تا از جهنم دنیای ما، آرمان‏ شهر انسانیت بسازی و به آدمیان بیاموزی که «توحید»، بهترین معنای زندگی است.

اشارات :: مهر 1386، شماره 101
میثم امانی