نیمه شب مکه عجیب دیدنی شده بود! در هوای مسمومِ شرک، برابر چشمان خواب آلودِ شهر رکوع و سجود پروانه وار آن نیک سرشت، دیده سیمین ستارگان را مبهوت قامت حق نمای خود کرده بود. گویی آینه ای، تمام قد در برابر خورشید نشسته باشد که ماه، اینگونه واله و مدهوش به تماشا آمده بود.
هنوز دیده افلاکیان بر گردِ آن وجود نازنین در طواف بود که محراب، آکنده از شمیم خوش دعوت شد.
«سپاس خداوندی را که بنده اش، محمد صلی الله علیه وآله ، را در یک شب [عرفانی]، از حریم پاک مسجدالحرام به سیاحت حرم مبارک مسجدالاقصی برد، تا آیات خویش را بر دیدگان روشن او جاری کند».
حبیب من؛ ای امین گفته های پنهانی ام، برخیز و پای بر رکاب نورانی «بُراق» واحد از پی واحد، به سویم بشتاب.
دل بر کَن از زمین؛ واگذار این ورطه پر جذبه خاکی را؛ بگذر از مرزهای واهی دنیا و به ضیافت پروردگارت بیا! نسیم وار، از فضای کاینات گذر کن و چون ساقه سبز طوبی، به سوی منبعِ الهیِ نور، بالا بیا!
«تحفه ای از معراج»
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: معبودا! اینک که حجاب ها را از میان برداشتی و بین من و تو غیری نیست، بفرما که کدام بنده ات را بیشتر دوست میداری؟
پروردگار فرمود: ای محمد! آن بندگانم را دوست میدارم که برای من، یکدیگر را دوست میدارند. شعله فروزان محبّتم برای آن بندگانی که به خاطر من مهربانند، بر من توکل دارند و بر آنچه قسمتِ آنان کرده ام، راضی و خشنودند، فروکش نخواهد کرد.
رسول اعظم صلی الله علیه وآله عرض کرد: الهی! مرا به عملی هدایت فرما تا به شفاعتِ آن عمل، با آستان رحمت تو همجوار و قرین شوم.
خداوند فرمود: «شب را در روز، و روز را در شب قرار ده؛ چنان کن که خواب تو نماز باشد و هیچ گاه شکم خود را به تمامی سیر نکن.» ای احمد صلی الله علیه و آله! محبت من در محبت به فقیران و محرومان است؛ به آنها نزدیک شو تا من به تو نزدیک شوم! از زرق و برق دنیا حذر کن و آخرت و اهل آن را محبوب بدار».
«فراتر از ادراک»
خار و خس بیابان را توان آویختن به ردای آسمانی سیر و هاله روحانیِ سلوک تو نیست؛ اگر چه دستی در نورانیّت محض و دستی در غربت خاکی زمین داشته باشی. گر چه از خشت آدم زاده شدی و گفتی: «من بشری هستم همانند شما»؛ ولی جان والای تو به آن رتبه عظیمی نائل شد که هیچ مخلوقی بدان مرتبه راه نیافت.
وسوسه دانستنمان بیهوده است! آن افق اعلی که پرهای پاکِ جبرئیل به حریمش راه نیافت؛ آنجا که میان شیفتگی جان تو و لقای پروردگار، تنها به قدر دو کمان و شاید کمتر، فاصله ماند؛ آن ملکوتِ محضِ جنةالمأوی و روشنایی سرشار در سایه گسترده سدرة المنتهی؛ این همه راز و رمز تا همیشه، میوه ممنوعه اولادِ آدم خواهد بود و اندیشه محدود بشر برای درکِ سیاحتِ شبانه تو، در تقلّای عاجزانه اش خواهد ماند.
اشارات :: مهر 1386، شماره 101
فاطره ذبیح زاده