متن ادبی «جریان نور»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

پروردگارا!
به حریم تو نزدیک‏تر شده ‏ام.
ایستاده ‏ام تا با تمام امیدواری‏ ام، پنجه بر دریچه‏ های لطفت بسایم.
ایستاده ‏ام تا فراموشی را در جان من به زانو درآوری، تا بندگی ‏ام را چشم بگشایم.
از ویرانه‏ های روحم بیرون زده ‏ام. ایستاده ‏ام بر سجاده ‏ای گشوده تا راز بندگی، بارها بر لبانم تازه شود، تا زلال بندگی را جرعه جرعه بنوشم.
ایستاده ام تا حقیقت در من بوزد. «سبحان اللّه‏ والحمدللّه‏ و لا اله الا اللّه‏ و اللّه‏ اکبر».
اگر تو نخواهی هیچ‏گاه مرا یارای سر برافراشتن نیست. روبه ‏روی عظمتت، به خاک افتاده ‏ام تا لطفِ تو را چون چتر آرامشی آرام آرام بر سر بکشم. زلال ایستاده ‏ام؛ بندگی ‏ام را بپذیر.
احساس می‏کنم از طارمی ‏های آسمان، نجوای تازه‏ ای در گوشم طنین انداخته و شانه ‏هایم سبک‏تر شده است. تمام آفریدگان، در پرده عشق تو می‏نوازند. تو را به گواه نیاز نیست؛ این صدای بندگی من است. بر خاک افتاده ‏ام تا عظمتت را در بندگی خویش فریاد کنم.
بار خدایا!
مرا شایسته حلقه رستگاران گردان.
مقدّر فرما که از دوستان تو باشم؛ آنها که نمی ‏هراسند و اندوهگین نمی‏شوند، جز از خشم تو و دوری‏ ات.
می‏نشینم و می ‏ایستم به پاس لطف بی‏حد تو.
ذکر نامت بر لبانم می‏تراود. تسبیح، لابه ‏لای انگشتانم می‏لغزد. می‏سوزم؛ چون شمعی رو به پایان؛ نشسته در خاک و برخاسته از خاکستر. رها شده از بند تن و آویخته در سلسله بندگی.
نماز، از محدوده مکان و زمان فراترم برده است. هوای نماز را از تمام سمت‏ها و سوها نفس کشیده ‏ام. هنوز صدای مناجاتم، لابه ‏لای طارمی ‏ها می‏ پیچد. هنوز چشم‏هایم بر این ظلمت گستاخ بسته است و سجاده ‏ام گشوده؛ هنوز نور می‏وزد و نور.

حمیده رضایی

اشارات :: آبان 1385 - شماره 90