متن ادبی «اندوه و اشک آخرین فرستاده»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

کوچه‏های شهر را غمی سنگین فرا گرفته است. فضای مکه گویی آکنده از اندوه است!
کعبه نیز چند روزی است بر فرشته‏ای لبخند نمی‏زند و مگر می‏توان چهره نورانی رسول‏خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را گرفته و اندوهناک دید و بی‏تفاوت بود؟!
وقتی شب پیش، یکی از اصحاب در کنار زمزم، آهسته در گوش دیگری گفت: «خدیجه همسر رسول‏خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله سخت بیمار است»، زمزم گویی دیگر نمی‏جوشید، اشک می‏افشاند! حتی سنگریزه‏های حرم نیز دریافته‏اند دل رسول‏خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از چه لبریز غم است.
این رسول‏خداست که از خانه بیرون می‏آید؛ چقدر شکسته شده! آه، این قطرات اشک است که از چشمان آسمانی‏اش می‏ریزد؛ چه شده؟ خدای من، چه بر زبان زمزمه می‏کند؛ «انّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ»
آخرین وصیت
ملائک، بی‏تاب و اشک‏ریزان بر گرد حجره‏ای کوچک، در اطراف بستری محقر، یکی از غمبارترین لحظه‏های تاریخ را به نظاره نشسته بودند. بزرگ بانوی اسلام، خدیجه کبرا، ساعات آخر عمر خویش را می‏گذراند. برترین مخلوق خدا، رسول خاتم کنار بستر او دل‏شکسته و محزون به وصایای خدیجه گوش فرا می‏داد. ناگهان خدیجه از سخن باز ایستاد و فرمود: «وصیت دیگرم را از زبان فاطمه به شما خواهم گفت که شرم، مانع گفتارم می‏شود».
پیغمبر خدا نیز با لبخندی تلخ، مادر و دختر را تنها گذاشت. چیزی نگذشت که فاطمه کوچک آکنده از اندوه، از حجره بیرون آمد و نگاه منتظر پدر را این‏گونه پاسخ گفت: «مادر فرمود به پدرت بگو من از قبر وحشت دارم؛ از شما می‏خواهم لباسی را که هنگام نزول وحی الهی به تن داشتید، به من عطا کنید تا آن را کفن خویش سازم ـ تا مایه آرامش من گردد ـ ».
و تو از اوج معرفت و عظمت بانویی که همه هست و نیست خود را در راه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و رسالتش فدا کرد، متحیر می‏مانی و بی‏اختیار، درودی خالصانه از وجودت نثار آن روح آسمانی می‏شود.
خدایا! به فاطمه صبر بده!
پیامبر، اندوهگین و افسرده، اما لبریز از رضا و صبر، به خانه می‏آمد. چشم‏های مبارکش هنوز نمناک از اشک بود و دلش سوگوار فراق خدیجه؛ اما اکنون به غم دیگری می‏اندیشید؛ غم تسلای دختر یتیم خدیجه. آیا قلب کوچک فاطمه، تاب فراق مادر را دارد؟ در را که گشود، نگاه نگران و به در دوخته فاطمه بود که انتظارش را می‏کشید؟ فاطمه با دیدن پدر به سوی او دوید و خود را به او چسباند: مادرم کجاست؟ پدر! مادرم خدیجه کجاست؟ و این تنها سؤالی بود که مدام از زبان کودکانه دختر، وجود رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را آکنده از اندوه می‏کرد. لحظاتی نگذشت که جبرئیل نازل شد و عرضه داشت: «ای رسول خدا! پروردگارت می‏فرماید سلام مرا به فاطمه برسان و بگو: مادرت در خانه‏ای بهشتی است که بند بند آن از طلا و ستون‏هایش از یاقوت سرخ است و در کنار آسیه (همسر فرعون) و مریم دختر عمران به سر می‏برد».
روح الله حبیبیان