شعب ابیطالب را به زانو درآوردی و در طول زجرآور آن سه سال، چونان کوه نور، بر جای ماندی تا تکیهگاه مرد تنهای رسالت باشی.
ای بانوی بزرگ مکه! در آن نقطه دردآلود، چه بود که شما را از آن کبرا، به ورطه تنگ خویش کشید؟
در پی کدام تجارت میرفتید؟
اینبار چه کالای گرانبهایی را برای مکه به ارمغان میآوردید؟
هر چند جای سؤال نیست، حال آنکه بانوی آفتاب را سکههای زر، مسخّر نکرده بودند و روح حقیقتبین او، نشر اسلام را ارزشمندتر از حصر اموال در چند روز معلق دنیای فانی میدانست.
یکی از چهار زن
آسمان، با تمام شکوهش به استقبال تو میآید و روزهای اشکبار محمد صلیاللهعلیهوآله برای تو، در راهند.
خاک جزیرة العرب، بر پیراهن تاریخی خود، وزن گامهای بلندت را تا همیشه احساس میکند. مگر نه اینکه با یاری دستهای نورانی تو بود که تقویمها هوشمندانه به نفع سرزمینت و تمام جهان ورق خوردند؟!
تو ای بنت خویلد! سهم نخستین حجاز بودی از چهار زن به کمال رسیده.
تو بودی که در شب معراج، جبرئیل از جانب خود و خداوند، به واسطه شوی گرامیات، بر تو سلام فرستاد.
اما ای کاش میماندی تا شاهد فتح مکه باشی و صدای رسای اذان بلال را که بر بام بلند کعبه آوای رسالت شویت را سر داده است، بشنوی و هبل، این شوم پوشالی را تکه تکه شده، افتاده بر قدمهای محمد ببینی.
چه غریبانه میروی ای بانوی آفتاب!
محمدعلی کعبی
اصحاب اهل بیت علیهم السلام
متن ادبی «بانوی آفتاب»
- بازدید: 5115