بالهای سنگین فرشته وحی بر دوش محمد صلیاللهعلیهوآله فرود میآمد، تاب و توانش میزدود و اضطراب و خستگیاش میفزود، پس آنگاه تو با حضورت، حریری گسترده میشدی بر شقایقزارِ سرخ التهابهای روان او.
از همان روز که آخرین روایتگر بیانتهایی، آینهدار آفتاب شد، تو نخستین بودی در دفتر ایمانآوردگان و دلدادگان.
آنگاه که جاهلان و تیرهاندیشان، از شنیدن نام «زن» ابرو در هم میکشیدند و تلخی میکردند، تو با آن همه دور اندیشی و بزرگواری و توانگری و تدبیر، واژه «زن» را در سطرهای کتاب ذهنیت مردمان نشاندی.
گاه میاندیشم جز رود روان همنشینی با تو، خنکا و طراوت کدام باران بهاری میتوانست غبار ملال و سایه بیپناهی را از شیشه نازک احساس محمد صلیاللهعلیهوآله فراری دهد؟
شعب ابوطالب، هنوز از خاطره حماسه تو سرشار است؛ همان کارزار ایمانآوردگان با صخرهزار سترگ مصیبتها و محرومیتها را میگویم. آنجا و در آن دریای توفانی و موجهای بیم و گردابهای تاریک تنهایی، تو در شط خروشان و خشمگین ایستاده مردان، ملازم و همدم پیامبر خدا شدی.
اگر نبود رویش پروانههای شادمان و زیبای حضور تو، چه بسا سوره کوثر از فرود در دیار اندوهگین اعراب، سر باز میزد.
حالا که رفتهای، این رفتار نورانی و لرزان ستارگان است که در یکدست بیروزن شب، با محمد صلیاللهعلیهوآله همکلامی میکند.
مصطفی پورنجاتی
اصحاب اهل بیت علیهم السلام
متن ادبی «آینهدار آفتاب»
- بازدید: 5829