متن ادبی «بعد از تو...»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

بعد از تو، ستاره‏های خانه پیامبر کم‏سو شدند.
آینه‏ها در غبار، به فراموشی رسیدند و مهربانی اشک شد.
عطر خوش بودنت، هنوز از دیوارهای خانه برمی‏خیزد و مهربانی‏ات هنوز در آینه لبخند می‏زند.
هر طرف خانه که قدم می‏گذارد، چهره آشنای تو پدیدار می‏شود.
هر صبح، در این خانه، آفتاب با مهربانی‏های تو طلوع کرده و عشق، با عطر نفس‏های تو جوانه زده بود. حالا خزان در آستانه در ایستاده است تا غربت، اتاق‏های پر از مهربانی تو را محاصره کند.
بی‏شک، بعد از تو غریب‏ترین مرد قریش، محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله خواهد بود.
تو آمدی تا هم‏قدم و هم‏شانه شوی برای آخرین و والاترین پیامبران.
آمدی تا ستاره‏ها، لبخندهایت را رصد کنند و کوچه‏ها، عطر قدم‏هایت را نفس بکشند.
بعد از رفتن تو، دوباره گرد یتیمی، چهره معصومانه محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را می‏پوشاند و غربت و تنهایی، بی‏درنگ او را در آغوش می‏کشد.
این روزها، روزهای دیرگذرند؛ روزهایی که تلخ می‏گذرند. دیگر هیچ آوازی دل غمگین او را شاد نخواهد کرد.
می‏ترسم که تکان شانه‏هایش، شانه‏های اندوهگین خاک را بلرزاند.
بعد از تو، تحمل این روزهای دلتنگی و غربت در بین این همه دشمن آشنا، سخت‏تر از پیش خواهد شد.
بعد از تو، باران‏ها، بوی چشم‏های پیامبر را خواهند داد.
بعد از تو، حتی پرنده‏ها سر پرواز نداشتند؛ چه برسد به این درخت‏هایی که سال‏هاست هم‏بستر پاییزهای رنگارنگ شده‏اند.
آفتاب، بعد از تو داغ‏تر از پیش خواهد تابید و عطش تکثیر خواهد شد.
بی‏شک، بعد از تو تشنگی سال‏های نیامده فراوان است. بی‏شک بعد از تو، تنهایی پشت پلک‏های قریش جریان خواهد یافت.
بگذار تا همه ترانه‏های عاشقانه، به بدرقه تو بیاید.
بعد از تو عشق تنهاست؛ همچون پرنده‏ای که بی‏دانه، پشت برف‏ها مانده است. بگذار تا حنجره‏هامان بغض‏هایشان را برای تو آواز کنند و آوازهای عاشقانه ما، از دوری‏ات اشک شوند!
عباس محمدی