متن ادبی «نخواه دست خالی برگردیم»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

امشب، به طواف دست‏ های تو می ‏آییم، دست‏ هایی که زمین و زمان از فیض زلالشان متبرکند.

ای سبط اکبر! نخواه دست خالی برگردیم. مگر تو نبودی که تنها دو بار تمام آنچه را داشتی بخشیدی و سه بار دارایی‏ات را با مستمندان به دو نیم کردی؟!
حالا ما زمینیان عصر پنهانی، در شبی که نام تو را در یاد خود دارد، به طواف دست ‏های تو آمده ‏ایم. یاری‏مان کن که تو را بشناسیم. بگذار به قطره شفابخشی از بی‏کران دریای وجودت دست بیاویزیم که سخت تشنه ‏ایم. تو خود بهتر می‏دانی که حاجت شناختنت فریاد می‏کند؛ هر چند از لیاقت آن تهی باشیم.
متولد شدی و...
متولد شدی و خاک، گویی دوباره آفریده شد! سرزندگی از سر و روی زمین می‏ بارید و طراوت روی تمام ذرات هوا پاشیده شده بود.
مدینه، به پیشواز ثمره قلب پیامبر می‏رفت و نخل‏ها انگار قدبلندتر شده بودند.
شاید به احترام او بود که از جایی برخاستند. فرشتگان، فوج فوج می ‏آمدند و بال بر گهواره تو می‏ساییدند.
زمین، متبرک شد و شانه ‏هایش زیر قدم‏ هایت، به یاد وزن مسیح افتاده بود.
یک میلیون زخم!
حجم ثنای شما در تنگ‏دستی چند واژه نمی‏گنجد؛ که فراتر از لیاقت و باور زمینید؛ هر چند تنهاترین مرد در تنگنای برهه‏ هایی ناجوان‏مردش...
بسیار می‏شود که به شما فکر می‏کنم؛ به جَمَل که در آتش حمله‏ های مهلکتان سوخت و به صدای ضربه ‏های توفانی شمشیرتان؛ به صفین، به نهروان، به روزهایی که در کنار پدر بودید...
پس با ما بگویید ای سردار، چه شد که یک روز با یک میلیون زخم از مدائن باز می‏گشتید؟ شما که روزی به ‏رغم کارشکنی ‏های ابوموسی اشعری و هم‏دستانش، متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر کوفه به میدان جنگ گسیل داشتید و در صفین، بارها تا مرز شهادت پیش رفتید؟
با ما بگویید چه شد که آتش جنگ فرو نشست و معاویه جان سالم به در برد؟
با ما از آن یک میلیون زخم که به همراه داشتید، به اندازه یک میلیون درهمی که با آن عبیداللّه ‏بن عباس را خریدند بگویید!
لب می‏گزیم و دندان می‏فشاریم از اینکه جگرتان هنوز می‏سوزد و پاره پاره در تشت می‏ریزد.
ولی با ما بگویید این از کدام زخم است؟ زخم زهر «جعده» که همسرتان بود یا همان یک میلیون زخم؟
جای سرزنش ندارد اگر در شب تولدتان، از درد سخن می‏گویم.
چه جای سرزنشی است وقتی تو می ‏آیی، ولی فراتر از لیاقت و باور زمینی؟
محمدعلی کعبی

اشارات :: مهر 1386، شماره 101