متن ادبی «تو که آمدی...»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

ستاره ‏ها تکثیر می‏شوند و آفتاب، در شب‏ های تاریک رخنه می‏کند.

همه پیراهن‏ ها، بوی یوسف می‏گیرند و کبوتران از سقف خانه‏ ها لبریز می‏شوند.
آسمان، آن‏قدر آبی می‏شود که آب‏ها از یاد می‏روند.
زندگی از لبخند تو آغاز می‏شود و باران‏ ها ستاره می ‏بارند بر ایوان‏ های تاریک مانده ما. با آمدنت، غروب‏ ها کوتاه و کوتاه ‏تر شدند و آفتاب، بلندتر از همیشه، بر پنجره ‏های ما پدیدار شد.
تو که آمدی، گریبان‏ های غریب، بغض شدند و اشک ‏ها، باران‏ های بهاری. جاده ‏ها عاشقانه به تو ختم شدند و همه راه‏ها، صراط مستقیم.
بهارها در حاشیه سبز نام تو جان گرفتند.
تو که آمدی؛ غربت از تنهایی درآمد و عشق، در سینه‏ های کوچک ما جوانه زد.
پرنده ‏های بی ‏آشیانه بر شانه‏ هایت آشیان گرفتند و درخت‏ها به برکت نفس ‏های معطر تو شکوفه زدند و سیب شدند.
با آمدنت، بوی علی در کوچه‏ های غم ‏زده کوفه جاری شد و صدای گریه ‏های کودکانه ‏ات، در صدای بال فرشتگان پیچید تا شب‏ها، با لالایی آرام تو، کائنات به خواب بروند.
چشم‏ هایت، دورترین افق ‏ها را روشن کرده است.
سینه ‏ات، اقیانوسی است که همه اندوه ‏های عالم را پذیرا خواهد شد.
با تو، دنیای پدرانه علی علیه‏ السلام ، رنگین ‏تر و تنهایی‏ اش با رنگ مهربانی تو پر خواهد شد. تو که آمدی، آبشارها همه قد کشیدند تا در تن تو، خودشان را تطهیر کنند و رودخانه ‏ها به دنبال کوچه خانه پدری‏ ات دویدند تا بوی قدم‏ هایت را به دریاها سوغات ببرند.
از نام تو، تنهایی می‏تراود و پرنده ‏ها با آسمان آشتی می‏کنند.
چشمه‏ ها در تشنگی کویر، جاری ‏اند تا عطش تنهایی تو را تا کربلای غریب برادرت ببرند.
تو آمده ‏ای تا منادی عشق و مهربانی در دلتنگی دورترین کوچه‏ های شب‏زده باشی.
عباس محمدی

اشارات :: مهر 1385، شماره 89