عظيم پناه

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

مثل بهار بود ، آنچه در جان او دميد و روح زمستاني اش را سبز كرد . شاخه هاي پاكي و سعادت انگار به يك آن در فطرتش گل كرد و ميوه داد . خم شد ، صورت به سنگفرش حرم سائيد : خدايا ، اين صورت چطور تحمّل آتش بكند ؟ گريه كرد ، زار زد : خدايا جرأت نمي كردم ، رويي نداشتم در خانه ات را بكوبم . اين جسارت را خودت به من ارزاني كردي ، مگر نگفته اي ارحم الراحميني ؟ سپس پنجه در ميان ضريح فشرد كه : اي سيّدالكريم ،اي فرزند زهرا سلام الله عليها تو كه نزدش وجهه و آبرو داري ، بيا و آقايي كن براي اين گناهكار ، بيا و وساطت كن ، بين من و او . تو كه زيارتت ، زيارت ثارالله است . كسي متوجّه نشد ، آن شب به «داش ممد» چه گذشت ، به جز فرشتگاني كه تماشاگر حال او بودند . مضطّري كه به استغاثه تا سپيده دم بر در توبه كوبيد ، تا جواب شنيد . فرداي آن شب ، او ديگر «داش ممد» نبود . چرا كه به هر كس او را چنين ناميد گفت : ديگر به من «داش ممد» نگوئيد . اسم من «عظيم پناه» است . من به حضرت عبدالعظيم عليه السّلام پناه بردم و او وسيله نجاتم شد .«عظيم پناه» روانه كوچه و بازار شد . به در خانه همسايه ها ،‌مغازه ها ، محلّه هاي همجوار و هر كجا كه ممكن بود دلي لرزانده باشد ، چشمي گريانده باشد ، حقّي زايل كرده باشد و … بعد از اعاده حقّ النّاس ، ديدند لباس فراشي پوشيد ،جارو به دست گرفت ، تا زير پاي زوّاران را بروبد … . چند روز بعد از آنكه به خاكش سپردند ، يكي از معتمدين و محترمين شهر در عالم رؤيا او را ديد . در بهشت بود ، شاد و مسرور . به او گفت : «داش ممد» تو و اين مقام و منزلت ؟ گفت : هنوز هم مي گويي «داش ممد» ؟ مگر من «عظيم پناه» نبودم ؟ حالا هم عظيم پناه هستم . هر چه دارم از آقاست . قدرش را بدانيد … .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page