اشارات :: مهر 1387، شماره 113
اينجا گورستان بقيع است و اين خاک، گنجينهدار فريادي است که قرنها، ارباب جور آن را در سينه ما محبوس کردهاند.
حکايت بقيع، حکايت غربت است، غربت اسلام
و با که بايد اين راز را باز گفت
که اسلام در مدينة النبي از همه جا غريبتر است.
اي چشم، خون ببار تا حجاب از تو بردارند
و ببيني که اين خاک گنجينهدار نوراست و مدفن عشق
و اينجا بقعهاي است از بِقاع بهشت!
و آن نفخهاي که در بهشت، روح ميدمد، از سينه اين خاک برميآيد
چرا که اينجا مدفن کليدداران بهشت است.
اي بقيع مطهر
اي رازدار صديق صديقه اطهر
و اي همنواي مولا مهدي(ع)
آنگاه که غريبانه آنجا به زيارت ميآيد.
اي بقيع با ما سخن بگو
با ما از رازهاي سر به مُهري که در سينه داري بگو
بگو، با ما بگو
لابد صداي گريه غريبانه آن يار را
هنگامي که بر غربت اسلام ميگريد، شنيدهاي؟
بگو، با ما بگو که حبيب ما
در رازگوييهاي عليوار خويش
و در مناجاتهاي سجادگونهاش، چه ميگويد
اي تربت مطهر!
اي آنکه بر تربت تو، جاي جاي، نشانه پاي حبيب ما و اثر اشکهاي غريبانه او باقيست
اي همنواي مولا مهدي!
اي کاش ما بجاي خاک تو بوديم
و هنگامي که آن يار غايب از نظر به زيارت قبور ميآمد
بر پاي او بوسه ميزديم
گفتي که هر جا دلتان شکست، قبر من آنجاست
سالهاست که من مزار ناشناس تو را
در شکستههاي دلم پنهان کردهام،
تا مبادا پاي غريبهاي خلوت محبت ما را بر هم زند
و تير نگاه نامحرمي از ملاقاتهاي شبانهمان باخبر شود.
خواستم بر مزارت گل بوتههاي اشک بکارم
اما استخوان در گلو، راه را بر بغض بست
و خار در چشم، راه را بر گريستن!
هر شب مشتي از تربت تو را با خود به خانه ميآورم
تا در روزهاي خانهنشينيام، براي پسر آخر الزمانمان
دانههاي صبر را به رشته تسبيح در آورم
عادت کردهام که بيچراغ و پاي برهنه به ديدارت بيايم
تا کسي نفهمد که اين زائر غريب که هر شب از کوچههايشان ميگذرد
از زيارت کدام قبر مخفي بازميگردد.
[شهيد سيد مرتضي آويني]
مقاله ها
متن ادبی «اينجا بقيع است»
- بازدید: 12358