|
|
|
|
|
|
|
|
- جزئیات
- صحبت از عاشقی و عشق جگر میخواهد دم زدن از لب معشوق شِکر میخواهد بال در بال مَلِک دور مَلَک چرخ زدن نظر حضرت حق، همّت پَر میخواهد به هواخواهی از یار، علمدار شدن سینهای همچو ابالفضل سپر میخواهد آسمان موهبتی باز فرستاد زمین صید این موهبت ای دوست هنر میخواهد نیست معلوم حسن باز نوه خواسته است یا دل حضرت سجاد پسر میخواهد دامن فاطمهای باز قمربار شده علی دوم زهراست، پسردار شده پسری آمده همنام رسول دو سرا احمد دوّمی از نسل علی و زهرا آمده تا که به اسلام اصالت بدهد آمده تا که بود پرچم دین پابرجا خاک میخورد علوم نبوی روی زمین آمده تا که تکانی بدهد دنیا را کیست او، آنکه بفرمود نبی در وصفش باقرالعلم نبییّن و به «اَیٍّ بقرا» شیعه شد زنده به هر جمله قال الباقر شیعه باقی است به ابقای کلام آقا آمده روشنی چشم رسول ثقلین نوه مشترک و وارث خون حَسَنین... امیر عظیمی
|
- جزئیات
- امشب میان گریه و لبخند خود گمم سرشار از طلوع بهار تبسمم دریایم و طپیده به لبهام نبض موج تا آسمان رسیده شعور تلاطمم جارو به برج و باروی اندیشه میزنم تا سائل مدایح معصوم پنجمم من شاعر صداقت گلهای قاصدک من جابر سلام رسولان مردمم هر جا که باز پنجرهای شد کبوترم هر جا که بسته است در مهر کژدمم صدها ابوبصیر شود طفل مکتبم دریای علم تو بچشاند اگر خمم پیچیده در تلاوت معصوم نام تو عطر گل محمدیت در تکلمم بر خاکهای مرقد نورانی تو ساخت گلدستهها و گنبد زرین تجسمم امشب دوباره شوق مرا بال و پر بده امشب که بین گریه و لبخند خود گمم میثم مؤمن نژاد
|
- جزئیات
- بــه ســر مى پــرورانــم مــن هــواى حـضـرت باقر بـه دل بـاشـد مـرا شـوق لـقــاى حـضــرت بــاقــر ز عشقش جان من بر لب رسيده ، كَس نمى داند كه نبود چـــاره ســاز من سواى حـــضــرت بــاقــر چــنـان بـگـرفته صـيت عـلميش آفــاق را يـك سـر كه پـيـچـيـده در ايـن عـالم صـداى حـضـرت بــاقـــر پـيـمـبـر گـفـت بـا جـابر، كـه خـواهى ديـد بـاقـر را سـلام از مـن رسـان آن گـه بــراى حضـرت بــاقــر سؤالاتــى كـه از وى كــرد دانـشـمـنـد نـصــرانى جـوابـش را شـنـيـد از گـفـتـه هاى حـضـرت بـاقــر مسلمان گشت راهب،ناگهان در مـحضـر آن شـه مـنــــوّر شـد دل او از ولاى حــضـــرت بـــاقــر بـه رسـتـاخـيز گـر خواهى نجات از گرمى محشر بـــرو در ســايــه ظــلّ همــاى حـضـرت بـاقــر جـلال و شــأن قـــدر آن امــام پــاك بـــازان را نمى دانــد كــسى غـيــر از خــداى حـضـرت بــاقر شاعر: آقاى رضائى
|
|
- جزئیات
- برخیز نگارا که بهار طرب آمد عید عجم و جشن نشاط عرب آمد از کثرت انوار یکی روز و شب آمد پایان جمادی شد و ماه رجب آمد ماهی که شود ملک جهان خُلد مُخلد از یمن قدوم دو علی و دو محمد بر اهل ولا عید مؤیّد شده امشب در جلوه رخ داور سرمد شده امشب لبخند عیان بر لب احمد (ص) شده امشب میلاد همایون محمد (ع) شده امشب در دامن خورشید، عیام قرص قمر شد فخر دو جهان سید سجاد (ع) پدر شد امشب صدف بحر ولایت گهری زاد یا دخت حسن فاطمه، زیبا پسری زاد در خانه خورشید ولایت قمری زاد یا بار دگر آمنه پیغامبری زاد این است که دو فاطمه را نور دو عین است پور دو علی باشد و نجل حسنین است این گوهر یکدانه دریای عقول است در مکتب دین دوستیش اصل اصول است ماه دو علی مهر دل آرای رسول است فرزند حسین است و عزیز دو بتول است مولای همه عبد خداوند مقام است تا حشر امام است امام است امام است این محور دین اختر تابنده علم است در قلب زمان نور فزاینده علم است آرنده علم است و نماینده علم است گوینده علم است و شکافنده علم است در کنیه ابوجعفر و باقر شده نامش پیغمبر اسلام فرستاده سلامش دشمن به عداوت خجال از کثرت خیرش فرقی نکند گاه کرامت خود و غیرش جبریل امین گم شده در وادی سیرش شیرینی جان قصه شیرین عُزیرش علم همه یک قطره ز دریای کمالش دیوانه شود عقل به توصیف جمالش ای گوهر شش بحر و یم و هفت دُر ناب ای سائل انوار رخت مهر جهانتاب بی مهر تو طاعات، چو نقش آمده بر آب خاک قدم طفل دبستان تو اقطاب فرزند پیمبر پدر هفت امامی هم فرش مکان هستی و هم عرش مقامی انوار دل از روی نکوتر ز مه تو جن و بشر و خیل ملائک سپه تو جان همه خوبان جهان خاک ره تو شد باعث بینائی جابر نگه تو ما را ز گنه نیست بجز روی سیاهی ای چشم خداوند، کرم کن به نگاهی از شوق تو چون مهر تو چون داغ به سینه چشمم به بقیع است و دلم سوی مدینه ای شمع دل پنج امین و دو امینه ما غرق به دریای گناه و تو سفینه غرقیم ولی چشم یه احسان تو داریم با دست تهی دست به دامان تو داریم مهر تو ثمر گشته بسی حاصل ما را حب تو صفا داده بقیع دل ما را وصف تو همی شور دهد محفل ما را اینگونه سرشتند از اول گل ما را تا حشر گُل مهر تو روید ز گِل ما آوای تو پیوسته برآید ز دل ما تو کعبهای و کعبه گرفتار بقیعت پیوسته ملک سائل زوّار بقیعت جان و دل ما شمع شب تار بقیعت تا چهره گذاریم به دیوار بقیعت این درد فراقی که به جان است دوا کن بر ما زره لطف گذر نامه عطا کن ای بوسهگه یوسف زهرا دهن تو نقل دهن ما همه نَقل سخن تو جان همه قربان تو و جان و تن تو صد شکر که میثم شده مرغ چمن تو غیر از گل مهر تو به گلزار نبوید جز مدح تو و عترت اطهار نگوید استاد حاج غلامرضا سازگار
|
|
|
|
|
|
|
|