|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
- جزئیات
- هفتم امام شیعیان،موسی بن جعفر زندانی آل نبی ، سبط پیمبر در کنج زندان،با حی سبحان نالید و هر دم،گفتا به افغان انا فتحنا لک فتحا مبینا گفتا خدایا کنج این زندان افکارم از زهر هارون رفته از کف اختیارم در کنج زندان با حی سبحان نالید و هر دم،گفتا به افغان انا فتحنا لک فتحا مبینا جرمم بود حق گوئی و ترویج دینم هستم رضا در راه حق گر این چنینم در کنج زندان،با حی سبحان نالید و هر دم،گفتا به افغان انا فتحنا لک فتحا مبینا پایم اگر دبند و زنجیر خسان است در راه حق این شیوه آزادگان است در کنج زندان با حی سبحان نالید و هر دم،گفتا به افغان انا فتحنا لک فتحا مبینا یا رب نجاتم ده ، از این زندان هارون از ظلم و جور آن لعین،گشته دلم خون در کنج زندان با حی سبحان نالید و هر دم،گفتا به افغان انا فتحنا لک فتحا مبینا شاعر: علی رحیمی
|
|
- جزئیات
- آهسته گذارید روی تخته تنش را تا میخ اذّیت نکند پیرهنش را اصلا بگذارید روی خاک بماند زشت است بیارند غلامان بدنش را این ساق بهم ریخته کتمان شدنی نیست دیدند روی تخته در، تا شدنش را این مرد الهی مگر اولاد ندارد بردند چرا مثل غریبان بدنش را این مرد نگهبان که حیا هیچ ندارد بد نیست بگیرد جلوی آن دهنش را این هفت کفن روضه گودال حسین است ای کاش نیارند برایش کفنش را نه پیرهنی داشت حسین نه کفنی داشت مدیون حصیرند مرتب شدنش را
|
- جزئیات
- موسای طور غربتم و خسته و بیعصا مجروح عشق هستم و محکوم بیخطا افتادهام به گوشه زندان بی کسی در حسرتم به دیدن یک یار آشنا زندانی بدون ملاقات عالمم کز اهل و از عشیره خود گشتهام جدا در قعر تیرگی نفسم بند آمده از دود شعله ستم و قحطی هوا گاهی که خواب میبردم فکر میکنم هستم چو یک کبوتر آزاد در فضا پر میکشم ز دام و در آفاق میپرم در دست باد هر طرفی میروم رها ناگه ولی به ضرب لگد میپرم ز خواب جا میکند به پیکر من جای ردّ پا زخم فلز به گردن من دائمی شده سرتا به پا شکسته تنم زیر چکمهها در سجده بسکه پیکر من آب رفته است انگار روی خاک فتاده است یک عبا گیسوی من به پنجه دشمن گرفته خو مثل جنازه روی زمین میکشد مرا وقتی که خسته میشوم از لطمههای او میگریم از اسارت زنهای کربلا باران آتش و سر بر نیزه بود و سنگ آواز و رقص و هلهله شده پاسخ عزا مجتبی صمدی شهاب
|
|
|
|
|
|