نمونه اخلاق و فضايل‏
 
خداوند متعال رسولان و پيامبران خويش را از آدميان برگزيد تاحجّت بر مردم تمام شود و بديشان اقتدا كنند. اگر قرار بود كه خداوندحاملان رسالتهاى خويش را از ميان فرشتگان برگزيند مردم مى‏گفتند كه‏ما را با فرشتگان كه از جنسى ديگرند چه كار ؟ !
سرشت انسان بر فضيلت دوستى آفريده شده است و اگر اين فضيلت درشخصى تجسّم يابد، انسان بيشتر به آن عشق مى‏ورزد و انگيزه‏هاى خيرونيكى در ذات فرد، وى را به تبعيّت از شخص صاحب فضيلت‏وامى‏دارند و شخص مى‏كوشد به هر نحوى شبيه فرد صاحب فضيلت شود.
اگر شما در باره فضيلت "احسان" سخنرانى مفصلى ايراد كنيد، آن‏چنان سودمند نخواهد بود كه اگر داستان مردى نيكو كار را بيان نماييد!!
در واقع فضايل و مكارم اخلاقى ائمه اهل بيت‏عليهم السلام برترين روش‏تربيتى است و آنان به حق والاترين نمونه‏هاى خير و فضيلت به شمارمى‏روند و شيوه زندگى پر بار از كرامات آنان بهترين دليل بر سلامت شيوه‏تربيتى و خط مشى آنان در زندگى است و انديشه‏هاى آنان كه از سوى‏راويان نقل شده است، تفسيرى درست و به حق از قرآن است. آيا مگراين بزرگواران از جنس بشر نبوده‏اند، پس چگونه به اين عظمت‏رسيده‏اند ؟ و آيا مگر با اجراى همين انديشه‏هايى كه از آنان روايت شده‏جايگاه بدين بزرگى دست نيافته‏اند ؟ و آيا مگر ما خواهان رسيدن به‏بزرگى و عظمت نيستيم ؟ بنابر اين بياييد اين انديشه‏ها را بخوانيم‏وهماهنگ با آنها حركت كنيم.
واقعيّت آن است كه تاريخ تنها اندكى از سيره ائمه‏عليهم السلام‏را براى ما نقل‏كرده است، زيرا آنان هميشه از سوى حكومتهاى ستمگر در محاصره‏تبليغاتى قرار داشتند تا آنجا كه حتّى، نقل فضيلت آنان در برخى ازدوران، راوى را با خطر مواجه مى‏ساخت و شاعرى همچون دعبل به‏خاطر مدح و ستايش اهل بيت‏عليهم السلام‏به مدّت 25 سال چوبه اعدام خويش رابر پشتش حمل مى‏كرد!! با اين وجود، رواياتى كه در باره فضايل آنان به‏ما رسيده در حد خود دوره‏اى تربيتى و كامل از مكارم اخلاقى به شمارمى‏روند.
از آنجا كه امام كاظم‏عليه السلام در يكى از سخت‏ترين دورانهاى مبارزه‏ودشوارترين اوقات تقيّه و پنهانكارى مى‏زيسته‏است، ثبت ماجراهاوداستانهاى ايشان وگذر از حصار ممنوعيتهاى رژيم حاكم و رسيدن به‏نسلهاى بعدى در حد خود يك معجزه به حساب مى‏آيد. بر ماست كه براين داستانهائى كه به دست ما رسيده استدلال كنيم اگر چه مى‏دانيم آنچه‏به دست ما رسيده قطره‏اى از معجزات و داستانهاى شگفت انگيزآن‏حضرت مى‏باشد.

الف - عبادت و زهد امام
يكى از برجسته‏ترين نشانه‏هاى رهبران مكتبى، زهد و پارسايى‏وعبادت در درگاه خداست. روزگارى كه امام كاظم در آن مى‏زيست به"قرن طلايى" معروف بود. در آن هنگام كاخهاى فرمانروايان عبّاسى‏آكنده از ثروتهاى هنگفت و شاهد بر پايى جشنهاى پر خرج و هزينه بود. برخى از اين صحنه‏ها را مى‏توان در كتاب داستانهاى هزار و يك شب‏خواند. در چنين روزگارى ابراهيم بن عبدالحميد مى‏گويد :
"به خانه امام كاظم رفتم. او به نماز ايستاده بود. در خانه‏اش چيزى‏نبود مگر منسوجى از برگهاى درخت خرما (يا جامه‏اى بسيار خشن) و شمشيرى آويخته و يك قرآن!! (47)
آن‏حضرت از شدّت فروتنى و تواضع در برابر خداوند و عبادت به‏درگاه او پياده به زيارت خانه خدا مى‏رفت و اگر مسافت 400 كيلو مترى‏ميان مكّه ومدينه و نيز طبيعت صحراى عربستان را در نظر بگيريم آنگاه‏به نهايت تحمّل وبردبارى امام كاظم‏عليه السلام در برخورد با دشواريها در راه‏خداوند، پى خواهيم برد".
على بن جعفر گويد : با برادرم موسى بن جعفر و اهل و عيالش 4 بارپياده به حج رفتيم. يك بار آن‏حضرت در مدّت 26 روز و بار ديگر 25روز و سوّمين بار 24 روز و مرتبه چهارم 21 روز مسافت ميان مدينه‏ومكّه را پياده طى كرد. (48)
در باره علاقه وافر آن‏حضرت به نماز كه نور چشم مؤمنان و ساعت‏ديدار دو دوست با يكديگر است، حديث زير چنين مى‏گويد :
"روايت شده است كه امام موسى بن جعفرعليهما السلام نافله‏هاى شب را به‏جاى مى‏آورد و آنها را به نماز صبح متصل مى‏كرد و آنگاه تا طلوع آفتاب‏به تعقبيات مى‏پرداخت و سپس به سجده مى‏افتاد و تا نزديك زوال سر ازسجده وستايش خداوند برنمى‏داشت. بسيار دعا مى‏كرد وپيوسته مى‏فرمود :
"اللَّهُمَّ إِنّى اَسْأَلُكَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ، وَالْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسابِ". يكى ديگراز دعاهاى‏او اين بود كه مى‏گفت : "عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ‏عِنْدِكَ".
از ترس خدا بسيار مى‏گريست تا آنجا كه محاسنش از اشك خيس‏مى‏شد. بيشتر از ديگر مردمان صله رحم به جاى مى‏آورد و فقراى مدينه‏را مورد تفقّد قرار مى‏داد. (49)
آرى تلاش و كوشش امام كاظم‏عليه السلام در پرستش پروردگارش و تضرع به‏درگاه او با نماز و دعا، او را به مقام ومرتبه والا و عظيمى رسانيد.
همين امر به او قدرت تحمّل بار سنگين رسالت را بخشيده بود تا آنجاكه در راه تبليغ و گسترش آن با تمام امكانات خود فداكارى كرد. در دل‏سياهچالهاى جباران، نماز، يگانه مونس و همدم او بود.
احمد بن عبداللَّه از پدرش نقل مى‏كند كه گفت : نزد فضل بن ربيع رفتم. او بر بام بود. به من گفت : به اين خانه بنگر چه مى‏بينى ؟ گفتم جامه‏اى‏مى‏بينم كه روى زمين گسترده است. گفت : خوب بنگر. دقت كردم‏وگفتم : مردى در حال سجده است. گفت : آيا او را مى‏شناسى ؟ او موسى‏بن جعفر است. شبانه روز او را زير نظر دارم و او را هيچ گاه جز بر اين‏حالت نيافته‏ام. او چون نماز صبح را مى‏خواند تا طلوع خورشيد به‏تعقيبات مشغول مى‏شود. آنگاه به سجده مى‏افتد و تا زوال خورشيد درهمان حال مى‏ماند. او يكى را گمارده تا مراقب فرا رسيدن اوقات نمازباشد. چون آن شخص وى را از دخول وقت آگاه مى‏سازد او بدون آنكه‏تجديد وضو كند به نماز مى‏ايستد. شيوه او آن است كه چون نماز عشا راگزارد، افطار مى‏كند آنگاه دو باره وضو مى‏سازد، و تا طلوع فجر به نمازمى‏ايستد، يكى از كسانى كه آن‏حضرت را زير نظر گرفته بود، مى‏گفت : بسيار مى‏شنيدم كه آن‏حضرت اين دعا را مى‏خواند :
(اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّنى كُنْتُ أَسْئَلُكَ أَنْ تُفَرِّغنى. اللَّهُمَّ وَقَدْ فَعَلْتَ فَلَكَ الْحَمْدُ.) (50) خداوندا تو خود مى‏دانى كه من از تو وقت فراغت مى‏خواستم. . خداوندا به من ارزانى داشتى، پس سپاس تو را (اشاره به روزگارى است كه‏حضرت امام به اقامت اجبارى در منزل محكوم بود.)
در باره نحوه قرائت قرآن آن بزرگوار، حفص روايت كرده است كه : كسى را بر خويش بيمناك‏تر از موسى بن جعفرعليهما السلام و اميداورتر از او به‏مردم نديدم به حزن قرآن مى‏خواند و چنان تلاوت مى‏كرد كه گويى انسانى‏را مخاطب قرار داده است. (51)
قرآن كريم والاترين ارزشها را به آن‏حضرت آموخته بود. يكى ازبرجسته‏ترين اين‏ارزشها مراقبت‏از نفس و تلاش پيگير براى تزكيه ونجات‏آن از خشم پروردگار و اصلاح آن بود تا بدين وسيله آن را به جايگاهى‏براى محبّت وخشنودى خداوند تبديل كند. در عين حال او خير خواه‏مردم بود و خير خواهى‏اش چيزى جدا از عملكرد آن‏حضرت محسوب‏نمى‏شد، بلكه او با احسان به مردم به خداوند تقرّب مى‏جُست. از فقراى‏اهل‏بيت جستجو مى‏كرد و براى آنها پول و. . . مى‏برد و به دست آنان‏مى‏رسانيد بدون آنكه بدانند اين كمكها از سوى چه كسى انجام مى‏گيرد. (52)

ب - بخشش و كرم امام
با توكّل بر خدا و يقين به او، پاداش نكو كاران در پيشگاهش فزونى‏مى‏گيرد. اعتماد به‏اينكه خداوند روزى دِه ونيرومند است، به مؤمن غنايى‏مى‏بخشد كه از فقر و تنگدستى نمى‏هراسد. امامان ما نمونه‏هاى والا دربخشش و كرم هستند. امام موسى بن جعفرعليهما السلام با وجود سختى شرايطواوضاعى كه در آن مى‏زيسته است، در جود و كرم شهره آفاق بوده است.
در اين باره از محمّد بن عبداللَّه بكرى روايت شده است كه گفت :
در طلب وامى به مدينه در آمدم. امّا (به مقصود خود نرسيدم) خسته‏شدم با خود گفتم : اى كاش نزد ابوالحسن‏عليه السلام بروم و حال خود را براى اوبازگو كنم. از اين رو به مزرعه آن‏حضرت رفتم. خدمت او رسيدم. آن‏حضرت به همراه غلامش به سوى من آمد همراه غلام ظرفى بود كه درآن مقدارى گوشت نيم پخته بود و جز آن چيز ديگرى نداشتند امام مشغول‏خوردن شد و من نيز خوردم. سپس از حاجتم پرسيد و من ماجراى خود رابراى او باز گفتم. پس آن‏حضرت به درون رفت و اندكى نگذشت كه به‏سوى من برون آمد و به غلامش گفت : برو. سپس دستش را به طرف من‏دراز كرد و كيسه‏اى كه در آن 300 دينار بود، به من داد. آنگاه برخاست‏و رفت من نيز بر مركب خويش سوار شده بازگشتم. (53)
ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين از يحيى بن الحسن نقل كرده‏است كه گفت : هر گاه موسى بن جعفرعليهما السلام مى شنيد كه مردى پشت سرآن‏حضرت سخن نا شايستى گفته است براى او يك كيسه پول كه در آنهابين 200 تا 300 دينار بود، مى‏فرستاد وكيسه‏هاى آن‏حضرت زبانزد بود. (54)
در تاريخ حكايت جالبى آمده‏است كه منصور خليفه عبّاسى‏از امام‏موسى بن جعفر دعوت كرد كه در مجلس شادباش نوروز بنشيند و هداياوتحفه‏هاى مردم را بستاند. آن‏حضرت فرمود :
من در اخبارى كه از جدّم، رسول خداصلى الله عليه وآله، روايت شده است، جستجو كردم، امّا در باره اين عيد خبرى نيافتم بلكه اين عيد سنّت‏ايرانيان‏است واسلام آن را محو فرموده پناه به خدا مى‏برم از اينكه بخواهيم‏چيزى را كه اسلام محو فرموده، احيا كنيم. منصور پاسخ داد : من اين كاررا به خاطر دلجوئى و جذب لشگر و سپاه مى‏كنم و تو را به خداوند عظيم‏سوگند مى‏دهم كه در اين مجلس بنشينى. آن‏حضرت نشست. سران‏وفرماندهان لشگر بر آن‏حضرت وارد مى‏شدند و به وى شادباش مى‏گفتندو هداياى خود را به آن‏حضرت پيشكش مى‏كردند. خادم منصور بالاى سرآن‏حضرت ايستاده بود. و هدايايى را كه آورده مى‏شد، آمار مى‏گرفت. درآخر همه پيرمردى سالخورده وارد شد و به آن‏حضرت عرض كرد : اى‏فرزند دخت رسول خدا! من مردى فقير و تنگدستم و مالى ندارم كه‏پيشكش كنم، امّا سه بيت كه جدّم در باره جدّ تو، حسين بن على‏عليهما السلام، سروده است تقديم شما مى‏كنم :
عجبت لمصقول علاك فرنده‏
يوم الهياج وقد علاك غبار (55)
و لا سهم نفذتك دون حرائر
يدعون جدّك والدموع غزار (56)
الا تغضغضت السهام و عاقها
عن جسمك الإجلال و الإكبار (57)
امام با شنيدن اين ابيات فرمود : هديه تو را پذيرفتم. بنشين كه خداى‏مباركت گرداند. آنگاه سر خود را به جانب خادم منصور بلند كردوفرمود : نزد منصور برو و به او بگو كه اين مقدار مال جمع‏شده و بپرس‏با اين مالها چه مى‏خواهد بكند ؟ خادم رفت و برگشت و جواب آورد كه‏منصور مى‏گويد تمام اين اموال را به شما بخشيدم. با آن هر كار كه‏مى‏خواهيد بكنيد. پس امام به آن پير مرد فرمود : تمام اين اموال را برداركه من آنها را به تو بخشيدم. (58)
آن‏حضرت با كرم و بزرگوارى خويش، با دشمنان و مخالفانش برخوردمى‏كرد و در نتيجه آنان را با خود دوست مى‏كرد. در روايات آمده است‏كه مردى از تبار خليفه دوّم در مدينه زندگى مى‏كرد و همين كه امام‏كاظم‏عليه السلام را مى‏ديد به آزار او مى‏پرداخت و ناسزايش مى‏گفت و به‏حضرت على‏عليه السلام دشنام مى‏داد. روزى يكى از اطرافيان آن‏حضرت گفت : بگذاريد اين فاجر را بكشيم، امّا آن‏حضرت به شدّت آنان را از اين انديشه‏نهى‏كرد، و پرسيد : آن مرد كجاست ؟ گفتند : در يكى از نواحى مدينه‏مشغول كشاورزى است. امام براى ديدار او روانه شد و او را در مزرعه‏اش‏يافت و با اسب خويش وارد مزرعه آن شخص شد. آن مرد صدا زد : زراعت ما را لگدمال مكن، امّا آن‏حضرت به او اعتنايى نكرد وهمچنان‏رفت تا به او رسيد. آنگاه از مركب خويش فرود آمد و بارويى گشاده‏وخندان در كنار آن مرد نشست و از او پرسيد : چقدر خرج زراعت‏خود كرده‏اى ؟ مرد پاسخ داد : صد دينار. فرمود : اميدوارى چقدر از آن‏بهره‏ببرى ؟ پاسخ داد : من‏به غيب دانا نيستم. امام پرسيد : من گفتم اميدوارى‏چقدر عايدت شود ؟
مرد گفت : اميدوارم دويست دينار عايدم شود.
پس امام كاظم كيسه‏اى بيرون آورد كه در آن سيصد دينار بود و فرمود : اين كيسه دينار را بگير و زراعت تو بر همان حال نيز باقى است و خداوندآنچه را كه بدان اميدوارى، به تو روزى خواهد فرمود.
مرد برخاست وسر امام را بوسه داد و از آن‏حضرت خواهش كرد كه ازتقصيرات او چشم‏پوشى كند. حضرت تبسم كرد و بازگشت. امام‏به‏مسجد رفت وديد كه همان مرد در مسجد نشسته است و تا امام را ديد، گفت : خدا داناتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد. اصحابش به‏طرف او رفتند وپرسيدند : داستان تو چيست ؟ تو پيش از اين سخن‏ديگرى درباره ايشان (امام كاظم) مى‏گفتى ؟ ! آن مرد به آنها پاسخ داد : اينك سخن مرا شنيديد.
آنگاه زبان به دعاى آن‏حضرت گشود. دوستانش باوى به مخالفت‏برخاستند و او نيز با آنها به ستيزه برخاست. چون آن‏حضرت به خانه‏اش‏بازگشت به دوستانش كه از وى در باره كشتن آن مرد اجازه خواسته‏بودند، فرمود :
كدام راه بهتر بود ؟ راهى كه شما در نظر داشتيد يا كارى كه من انجام‏دادم ؟ من كار او را با مقدار (پولى) كه مبلغ آن را مى‏دانيد سامان دادم‏وشرّ او را با آن مقدار كفايت كردم. برخى دانشمندان متذكر شده‏اند كه‏امام دويست تا سيصد دينار مى‏بخشيد و كيسه‏هاى دينار وى زبانزد همه‏بود. (59)

ج - علم و دانش امام
در باره دانش آن‏حضرت پيش از اين گفتگو كرديم در اينجا باز همين‏بحث را پى مى‏گيريم تا روايت جالبى را در باره علم و دانش آن‏حضرت‏نقل كنيم.
از محمّد بن نعمان معروف به ابو حنيفه، پيشواى حنفيان، نقل شده‏است كه گفت : موسى بن جعفر را زمانى كه كودك بود در تالار پدرش‏ديدم. از او پرسيدم : فردى غريب كه در شهر شما آيد، كجا قضاى حاجت‏كند ؟ كودك نگاهى به من كرد و آنگاه گفت : پشت ديوار نهان مى‏شودوخود را از چشم همسايه مى‏پوشاند و از كناره نهرها و ميوه‏ريز درختهاو سايه‏انداز خانه‏ها وراههاى باز و مساجد دورى مى‏گزيند و رو به قبله‏يا پشت به آن قرار نمى‏گيرد وجامه خود را بالا مى‏زند و هر كجا كه‏خواست كار خود را انجام مى‏دهد.
ابو حنيفه گويد : چون اين سخن را از او شنيدم، در ديده‏ام بزرگ شدودر دلم مقام يافت. پس از او سؤال ديگرى پرسيدم و گفتم : فدايت شوم‏منشأگناه كيست ؟ كودك به من نگريست و گفت : بنشين تا به تو بگويم. نشستم. او گفت : گناه يا بايد از بنده باشد يا از پروردگارش و يا از هر دو. پس اگر از خدا باشد پس او عادل‏تر و منصف‏تر از آن است كه به بنده‏اش‏ستم كند و او را به كارى كه مرتكب نشده، مؤاخذه نمايد و اگر از هر دوسر زده باشد خدا شريك گناه اوست در اين مورد شايسته است كه طرف‏قوى نسبت به بنده ضعيف خود انصاف را رعايت كند و اگر گناه فقط ازبنده سرزده باشد پس مجازات تنها بر بنده اعمال مى‏شود و نهى تنها متوجّه‏اوست و او به تنهايى مستحق پاداش وعقاب است و بهشت و دوزخ بر اوواجب مى‏شود.
من با شنيدن اين پاسخ گفتم : ذرية بعضها من بعض.

د - شجاعت و استقامت
امام كاظم با همان قدرت و اراده بزرگى كه پيامبران‏عليهم السلام‏از آن برخوردار بودند، رسالت انبيا را بر دوش گرفت. او با تمام مظاهر طغيان‏استكبار و فساد وتنها با اتّكا بر پروردگار جهانيان به رويارويى‏برخاست.
هنگامى كه فضل بن ربيع نزد آن‏حضرت آمد عرض كرد :
اى ابو ابراهيم! خداوند تو را رحمت كند براى مجازات آماده شو، آن‏حضرت به وى فرمود :
آيا "مالك دنيا وآخرت پشتيبان من نيست ؟ امروز نمى‏توانيد به من‏آسيبى برسانيد، انشاء اللَّه".
همچنين هنگامى كه بر هارون‏الرشيد، اين فرمانرواى سركش ومغروركه روزى با ابرها سخن مى‏گفت و به وسعت امپراتورى خويش مى‏نازيدومى‏گفت : چه شرق چه غرب، هر كجا كه ببارى خراج تو را براى من‏مى‏آورند! وارد مى‏شود. هارون از آن‏حضرت مى‏پرسد : اين دنيا چيست ؟ امام موسى بن جعفرعليهما السلام به‏او پاسخ مى‏دهد : اين سراى فاسقان است واين‏آيه را تلاوت فرمودند : ( سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِي الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِالْحَقِّ وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَيُؤْمِنُوا بِهَا وَإِن يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لاَيَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَإِن‏يَرَوْا سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ) (60)
"بزودى آن كسان را كه در روى زمين به نا حق تكبر كردند از آيات خويش‏بگردانم و اگر ايشان هر آيه‏اى را ببينند بدان ايمان نياورند و اگر راه راست‏ببينند آن را راه "خود" نگيرند و اگر راه گمراهى را ببينند، آن را راه "خود"مى‏گيرند. . "
هارون پرسيد : دنيا خانه كيست ؟ امام فرمود :
دنيا براى شيعيان ما يك فتره (برهه) و براى ديگران فتنه است.
هارون پرسيد : چرا صاحب اين سرا (خدا) آنرا پس نمى‏گيرد ؟
امام فرمود : خداوند اين دنيا را آباد به بشر تحويل داد بنابراين آنرا جز به‏حالت آباد پس نمى‏گيرد.
هارون پرسيد : شيعيان تو كجايند ؟ حضرت اين آيه را تلاوت فرمود :
( لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّى‏ تَأْتِيَهُمُ‏الْبَيِّنَةُ ) (61)
"آن كسان كه كافر شدند از اهل كتاب و مشركان باز نايستند تا وقتى كه‏حجّت پيدا بر ايشان بيايد. "
هارون پرسيد : آيا ما كافريم ؟ امام پاسخ داد : نه. . . ولى چنان هستيدكه خداوند فرموده است :
( الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ ) (62)
"كسانى كه نعمت خدا را به كفر مبدل كردند و قوم خود را به سراى تباهى‏فرود آوردند. "
هارون با شنيدن اين پاسخ خشمگين شد و بر او سخت گرفت.
آن‏حضرت از زندان، جايى كه دژخيمان جنايتكار هيأت حاكمه آن رااحاطه كرده بودند، نامه‏اى به هارون نوشت و در آن فرمود :
"روزى از بلا و سختى بر من سپرى نمى‏شود جز آنكه روزى از راحتى‏و رضا از تو سپرى مى‏گردد تا آنكه تمام روزهاى ما دو نفر به روزى‏مى‏رسد كه پايان‏ناپذير است و اهل باطل در آن روز زيانمند شوند". (63)

مرارت و شهادت

رنجها و غمهاى امام موسى بن جعفر بعد از فاجعه كربلا، دردناكتروشديدتر از ساير ائمه‏عليهم السلام‏بود. هارون الرشيد همواره در كمين ايشان‏بود، امّا نمى‏توانست به آن‏حضرت آسيبى برساند. شايد او از ترس اينكه‏مبادا سپاهيانش در صف ياران آن‏حضرت درآيند، از فرستادن آنان براى‏دستگيرى وشهيد كردن امام خوددارى مى‏ورزيد، زيرا پنهانكاريى كه‏افراد مكتبى در اقدامات خود ملزم بدان بودند، موجب شده بود كه‏دستگاه حاكمه حتّى به نزديك‏ترين افراد خود اعتماد نكند. اين على بن‏يقطين وزير هارون الرشيد و آن يكى جعفر بن محمّد بن اشعث وزير ديگرهارون است كه هر دو شيعه بودند همچنين بزرگ‏ترين واليان وكارگزاران‏هارون در زمره هواخواهان اهل بيت‏عليهم السلام‏بودند. از اين‏رو بود كه هارون‏خود شخصاً به مدينه رفت تا امام كاظم را دستگير كند. نيروهاى مخصوص هارون به اضافه سپاهى از شعرا و علماى دربارى‏ومشاوران، او را در اين سفر همراهى مى‏كردند و ميليونها درهم و ديناراز اموالى كه از مردم به چپاول برده بود، با خود حمل مى‏كرد و به عنوان‏حق‏السكوت به اطرافيان خود در اين سفر بذل و بخشش مى‏نمود. و دراين ميان به رؤساى قبايل وبزرگان و چهره‏هاى سر شناس مخالف توجّه‏ورسيدگى بيشترى نشان مى‏داد.
هارون الرشيد اين گونه عازم مدينه شد تا بزرگ‏ترين مخالف‏حكومت غاصبانه خويش را دستگير كند. اينك ببينيم هارون براى‏رسيدن به اين مقصود چه كرد :
اوّل : هارون چند روزى نشست. مردم به ديدنش مى‏آمدند و او هم به‏آنها حاتم بخشى مى‏كرد تا آنجا كه شكمهاى برخى از مخالفان را كه‏مخالفت آنان با حكومت جنبه شخصى و براى رسيدن به منافع خاصّى‏بود، سير كرد.
دوّم : عده‏اى را مأموريت داد تا در شهرها بگردند و بر ضدّ مخالفان‏حكومت تبليغات به راه اندازند. او همچنين شاعران و مزدوران دربارى‏را تشويق كرد كه در ستايش او شعر بسرايند و بر حرمت محاربه با هارون‏فتوا دهند.
سوّم : هارون قدرت خود را پيش ديدگان مردم مدينه به نمايش گذاردتا كسى انديشه مبارزه با او را در سر نپروراند.
چهارم : هنگامى كه همه شرايط براى هارون آماده شد، شخصاً به‏اجراى بند پايانى طرح توطئه‏گرانه خويش پرداخت. او به مسجد رسول‏خداصلى الله عليه وآله رفت. شايد حضور او مصادف با فرارسيدن وقت نماز بوده كه‏مردم و طبعاً امام موسى بن جعفرعليهما السلام براى اداى نماز در مسجد حضورداشته‏اند. هارون به سوى قبر پيامبرصلى الله عليه وآله جلو آمد و گفت : السلام عليك‏يا رسول اللَّه! اى پسر عمو.
هارون در واقع مى‏خواست با اين كار شرعى بودن جانشينى خود رااثبات كند و آن را علّتى درست براى زندانى كردن امام كاظم جلوه دهد.
امّا امام اين فرصت را از او گرفت و صفها را شكافت و به طرف قبرپيامبرصلى الله عليه وآله آمد و به آن قبر شريف روى كرد و در ميان حيرت و خاموشى‏مردم بانگ برآورد :
السلام عليك يا رسول اللَّه! السلام عليك يا جدّاه!
امام كاظم با اين بيان مى‏خواست بگويد : اى حاكم ستمگر اگر رسول‏خدا پسر عموى توست و تو مى‏خواهى بنابر اين پيوند نسبى، شرعى بودن‏حكومت خود را اثبات كنى بايد بدانى كه من بدو نزديكترم و آن‏حضرت‏جدّ من است. بنابر اين من از تو به جانشينى و خلافت آن بزرگوارشايسته‏ترم!
هارون مقصود امام را دريافت و در حالى كه مى‏كوشيد تصميم خود رابراى دستگيرى امام كاظم توجيه كند، گفت :
اى رسول خدا من از تو درباره كارى كه قصد انجام آن را دارم پوزش‏مى‏خواهم. من قصد دارم موسى بن جعفر را به زندان بيفكنم. چون اومى‏خواهد ميان امّت تو اختلاف و تفرقه ايجاد كند و خون آنها را بريزد.
چون روز بعد فرارسيد، هارون فضل بن ربيع را مأمور دستگيرى امام‏كاظم كرد. فضل بر آن‏حضرت كه در جايگاه رسول خداصلى الله عليه وآله به نمازايستاده بود، در آمد و دستور داد او را دستگير كنند و زندانى نمايند. (64)
سپس دو محمل ترتيب داد كه اطراف آنها پوشيده بود. ايشان را دريكى از آنها جاى داد و آن دو محمل را روى استر بسته بر هر يك عدّه‏اى راگماشت. يكى را به طرف بصره و ديگرى را به سوى كوفه روانه‏كرد تابدينوسيله مردم ندانند امام را به كجا مى‏برند. امام كاظم‏عليه السلام در هودجى‏بود كه به سمت بصره مى‏رفت. هارون به فرستاده خود دستور داد كه‏آن‏حضرت را به عيسى بن جعفر منصور كه والى وى در بصره بود، تسليم‏كند. عيسى يك سال آن‏حضرت را در نزد خود زندانى كرد. سپس عيسى‏نامه‏اى به هارون نوشت كه موسى بن جعفر را از من بگير و به هركه مى‏خواهى بسپار و گرنه من او را آزاد خواهم كرد. من بسيار كوشيدم‏تا دليلى و بهانه‏اى براى دستگيرى او پيدا كنم، امّا نتوانستم حتّى‏من گوش دادم تا ببينيم كه آيا او در دعاهاى خود بر من يا تو نفرين‏مى‏فرستد، امّا ديدم كه او فقط براى خودش دعا مى‏كند و از خداوندرحمت ومغفرت مى‏طلبد!
هارون پس از دريافت اين نامه، كسى را براى تحويل گرفتن امام‏موسى الكاظم روانه بصره كرد و او را روزگارى دراز در بغداد، در نزدفضل بن ربيع، زندانى كرد. هارون خواست به دست فضل آن امام را به‏شهادت برساند، امّا فضل از اجراى خواسته هارون خوددارى ورزيد، درنتيجه هارون دستور داد كه آن‏حضرت را به فضل بن يحيى تسليم كند و ازفضل خواست تا كار امام را يكسره سازد، امّا فضل هم زيربار اين فرمان‏نرفت. از طرفى به هارون كه در آن هنگام در "رقه" بود، خبر رسيد كه‏امام موسى كاظم در خانه فضل به خوشى وآسودگى روزگار مى‏گذارند. ازاين‏رو هارون "مسرور" خادم را با نامه‏هائى روانه بغداد كرد و به وى‏دستور داد كه يكسره به خانه فضل بن يحيى درآيد و در باره وضع‏آن‏حضرت تحقيق كند و چنانچه ديد همان‏گونه كه به وى خبر داده‏اند، نامه‏اى را به عبّاس بن محمّد بسپارد و به او امر كن تا آنرا به اجرا گذاردونامه ديگرى به سندى بن شاهك بدهد و به او بگويد كه فرمان عبّاس بن‏محمّد را به جاى‏آورد. (65)
اين ماجرا را از اينجا به بعد از يكى از روايات تاريخى پى‏مى‏گيريم :
اين خبر به گوش يحيى بن خالد (پدر فضل) رسيد. او بى‏درنگ سواربر مركب خويش شد و نزد هارون آمد و از درى جز آن در كه معمولاًمردم از آن وارد قصر مى‏شدند، پيش هارون رفت و بدون آنكه هارون‏متوجّه شود از پشت سراو داخل شد و گفت : اى اميرالمؤمنين به سخنان‏من گوش فراده. هارون هراسان به وى گوش سپرد. يحيى گفت : فضل‏جوان است، امّا من نقشه تو را عملى مى‏كنم.
چهره هارون از شنيدن اين سخن ازهم‏شكفت و به مردم روى كردوگفت : فضل مرا در كارى نافرمانى كرد و من او را لعنت فرستادم اينك اوتوبه كرده و به فرمان من در آمده است پس شما هم او را دوست بداريد.
حاضران گفتند : ما هر كس را كه تو دوست بدارى دوست مى‏داريم‏وهر كس را كه دشمن بخوانى ما نيز او را دشمن مى‏خوانيم!! و اينك فضل‏را دوست داريم.
يحيى بن خالد از نزد هارون بيرون آمد و شخصاً با نامه‏اى به بغدادرفت. مردم از ورود ناگهانى يحيى شگفت‏زده شدند. شايعاتى در باره‏ورود ناگهانى يحيى گفته مى‏شد، امّا يحيى چنين وانمود كرد كه براى‏سروسامان دادن به وضع شهر و رسيدگى به عملكرد كارگزاران به بغدادآمده و چند روزى نيز به اين امور پرداخت. آنگاه سندى بن شاهك راخواست و دستور قتل آن‏حضرت را به او ابلاغ كرد. سندى فرمان او را به‏جاى‏آورد.
امام موسى كاظم هنگام فرارسيدن وفات خويش از سندى بن شاهك‏خواست كه غلام او را كه در خانه عبّاس بن محمّد بود، بر بالين وى حاضركند. سندى گويد : از آن‏حضرت خواستم به من اجازه دهد كه از مال خوداو را كفن كنم، امّا او نپذيرفت و در پاسخ من فرمود : ما خاندانى هستيم‏كه مهريه زنانمان و مخارج نخستين سفر حجّمان و كفن مردگانمان همه ازمال پاك خود ماست و كفن من نيز نزد من حاضر است.
چون امام دعوت حق را لبيك گفت فقها و چهره‏هاى سرشناش بغدادرا كه هيثم بن عدّى و ديگران نيز در ميان آنها بودند، بر جنازه آن‏حضرت‏حاضر كردند تا گواهى دهند كه هيچ اثرى از شكنجه بر آن‏حضرت نيست‏ووى به مرگ طبيعى جان سپرده است. آنان نيز به دروغ به اين امرگواهى دادند. آنگاه پيكر بى‏جان امام را بر كنار جسر بغداد گذارده، ندا دادند : اين موسى بن جعفر است كه (به مرگ طبيعى) جان سپرده‏است. بدو بنگريد. مردم دسته دسته جلو مى‏آمدند و در سيماى‏آن‏حضرت به دقت مى‏نگريستند.
در روايتى كه از برخى از افراد خاندان ابوطالب نقل شده، آمده است : فرياد زدند اين موسى بن جعفر است كه رافضيان ادعا مى‏كردند اونمى‏ميرد. به جنازه او بنگريد. مردم نيز آمدند و در جنازه آن‏حضرت‏نگريستند.
گفتند : امام كاظم را در قبرستان قريش به خاك سپردند و قبرش دركنار قبر مردى از نوفليين به نام عيسى بن عبداللَّه قرار گرفت. (66)
روايات تاريخى نقل مى‏كنند كه امام كاظم از زندان با شيعيان‏وهواخواهانش ارتباط برقرار مى‏كرد و به آنها دستوراتى مى‏داد و مسايل‏سياسى و فقهى آنان را پاسخ مى‏گفت :
براستى امام كاظم‏عليه السلام چگونه با شيعيان خويش رابطه برقرار مى‏كرد ؟ شايد اين ارتباط از راههاى غيبى صورت مى‏گرفت، امّا احاديث بسيارى‏اين نكته را روشن مى‏كنند كه بيشتر كسانى كه امام در نزد آنان زندانى‏مى‏شد از معتقدان به امامت وى بودند. اگر چه حكومت مى‏كوشيدزندانبانهاى آن‏حضرت را از ميان خشن‏ترين افراد و طرفداران خودبرگزيند چرا كه خود آنها (زندانبانان) از نحوه عبادت امام كاظم‏عليه السلام‏ودانش سرشار و مكارم اخلاقى آن‏حضرت اطلاع داشتند و كرامات‏بسيارى را از آن‏حضرت مشاهده كرده بودند.
در كتاب بحارالانوار آمده است كه عامرى گفت : هارون الرشيد كنيزى‏خوش سيما به زندان امام موسى كاظم فرستاد تا آن‏حضرت را آزار دهد. امام در اين باره فرمود : به هارون بگو :
( بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ ) (67)
"بلكه شما به هديه خود شادمانى مى‏كنيد. "
مرا به اين كنيز و امثال‏او نيازى نيست. هارون از اين پاسخ خشمگين‏شد وبه فرستاده خويش گفت : به نزد او برگرد و بگو : ما تو را نيز به‏دلخواه تونگرفتيم وزندانى‏نكرديم وآن كنيز را پيش‏او بگذار وخود بازگرد.
فرستاده فرمان هارون را به انجام رساند و خود بازگشت. با بازگشت‏فرستاده، هارون از مجلس خويش برخاست و پيشكارش را به زندان امام‏موسى كاظم روانه كرد تا از حال آن زن تفحّص كند. پيشكار آن زن را ديدكه به سجده افتاده و سر از سجده برنمى‏دارد و مى‏گويد : قدوس سبحانك ‏سبحانك.
هارون از شنيدن اين خبر شگفت‏زده شد و گفت : به خدا موسى بن‏جعفر آن كنيز را جادو كرده است. او را نزد من بياوريد. كنيز را كه‏مى‏لرزيد و ديده به آسمان دوخته بود در پيشگاه هارون حاضر كردند. هارون از او پرسيد :
اين چه حالى است كه دارى ؟ كنيز پاسخ گفت : اين حال، حال موسى‏بن جعفر است. من نزد او ايستاده بودم و او شب و روز نماز مى‏گذارد. چون از نماز فارغ شد زبان به تسبيح و تقديس خداوند گشود. من از اوپرسيدم : سرورم! آيا شما را نيازى نيست تا آن را رفع كنم ؟ او پرسيد : مرا چه نيازى به تو باشد ؟ گفتم : مرا براى رفع حوايج شما بدين جافرستاده‏اند گفت : اينان چه هدفى دارند ؟ كنيز گفت : پس نگريستم‏ناگهان بوستانى ديدم كه اوّل و آخر آن در نگاه من پيدا نبود، در اين‏بوستان جايگاههايى مفروش به پر و پرنيان بود وخدمتكاران زن و مردى‏كه خوش سيماتر از آنها و جامه‏اى زيباتر از جامه آنها نديده بودم، بر اين‏جايگاهها نشسته بودند. آنها جامه‏اى حرير سبز پوشيده بودند و تاجها ودرّ و ياقوت داشتند و در دستهايشان آبريزها و حوله‏ها و هر گونه طعام‏بود. من به سجده افتادم تا آنكه اين خادم مرا بلند كرد و در آن لحظه‏پى‏بردم كه كجا هستم.
هارون گفت : اى خبيث شايد به هنگامى كه در سجده بودى، خواب‏تو را درگرفته و اين امور را در خواب ديده باشى ؟
كنيز پاسخ داد : به خدا سوگند نه سرورم. پيش از آنكه به سجده روم‏اين مناظر را ديدم و به همين خاطر به سجده افتادم.
هارون به پيشكارش گفت : اين زن خبيث را نزد خودنگه دار تا مباداكسى اين سخن را از او بشنود. زن به نماز ايستاد و چون در اين باره از اوپرسيدند، گفت : عبد صالح (امام موسى كاظم‏عليه السلام) را چنين ديدم و چون‏از سخنانى كه گفته بود، پرسيدند : پاسخ داد : چون آن منظره را ديدم‏كنيزان مرا ندا دادند كه اى فلان از عبد صالح دورى گزين تا ما بر او واردشويم كه ما ويژه اوييم نه تو.
آن زن تا زمان مرگ به همين حال بود. اين ماجرا چند روز پيش ازشهادت امام كاظم رخ‏داد.
اين ارزش و كرامت امام كاظم‏عليه السلام در پيشگاه خدا و اين هم فرجام‏هارون ستمگر و سركش!!
از خداوند بزرگ مى‏خواهيم كه ما را جزو دوستداران دوستانش‏وبيزاران از دشمنانش قرار دهد و ما را بر پيمودن راه ائمه هدى‏عليهم السلام‏توفيق‏ارزانى فرمايد.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1) بحار الانوار، ج‏48، ص‏4. المحاسن، ج‏2، ص‏418.
2) بحارالانوار، ج‏48، ص‏2.
3) بحارالانوار، ج‏48، ص‏6 به نقل از كافى، ج‏1، ص‏477.
4) و 2 - بحارالانوار، ج‏48، ص‏181.
5)
6) بحارالانوار، ج‏48، ص‏25.
7) 1- بحارالانوار، ج‏48، ص‏25.
8) بحارالانوار، ج‏48، ص‏21.
9) تاريخ اسلامى، نگارنده، ص‏229 - 228 به نقل از بحار الانوار، ج‏48، ص‏291.
10) مقاتل الطالبيّين، ص‏505.
11) از نواحى را مهرمز در خوزستان.
12) بحارالانوار، ج‏48، ص‏260.
13) بحارالانوار، ج‏48، ص‏227 - 226.
14) بحارالانوار، ج‏48، ص‏178 - 176.
15) بحارالانوار، ج‏48، ص‏179. شرح مشيخه فقيه، ص‏57 - 56.
16) بحارالانوار، ج‏48، ص‏174.
17) على بن يقطين بن موسى، ساكن بغداد و اصلاً كوفى بود. او مولاى بنى اسد و كنيه‏اش‏ابوالحسن بود و او از چهره‏هاى بارز و سر شناس اين طايفه به شمار مى‏آمد. امام‏كاظم‏عليه السلام بهشت را براى او تضمين كرده و ضامن شده بود كه آتش دوزخ او رانخواهد سوزاند. در كتاب رجال كشّى احاديثى است كه بر عظمت شان و جلالت قدراو دلالت مى‏كنند. او اموال فراوانى كه شايد يكصد تا سيصد هزار بوده نزد امام كاظم‏مى‏برده است. او در هر سال كسانى را به نيابت از خويش به حج مى‏فرستاد. در يكى‏از سالها بنابر آمارى كه گرفته بودند 150 يا 300 نفر به جاى او حج به جاى‏مى‏آوردند و او به برخى از اينان مثل كاهلى وعبد الرحمن بن حجّاج ده هزار و به‏برخى 20 هزار درهم عطا مى‏كرد و كمترين مبلغى كه براى اين كار مى‏پرداخت لال هزار درهم بود. او صاحب كتابهايى نيز بود كه فرزندش حسن و احمد بن هلال آنهارا از وى روايت كرده‏اند. در سال 182 ه ق در زمانى كه امام كاظم در زندان هارون‏در بغداد به سر مى‏برد، دنيا را بدرود گفت.
باتلخيصى‏از شرح مشيخه‏من لايحضره‏الفقيه، ص‏47 وحاشيه بحارالانوار، ج‏178. 48.
18) بحارالانوار، ج‏48، ص‏60 - 59.
19) بحارالانوار، ج‏48، ص‏35.
به نظر مى‏رسد كه امام بدليل آنكه آن دو نفر جانشين پيامبر را ديده بودند، آنهارا از زيارت مرقد پيامبر منصرف ساخت و دستور داد كه بازگردند.
20) بحارالانوار، ج‏48، ص‏39 - 38.
21) بحارالانوار، ج‏48، ص‏241.
22) سوره آل عمران، آيه 49.
23) علاقه‏مندان مى‏توانند براى اطلاع بيشتر در اين باره به بحار الانوار، ج‏48، ص‏100- 29 مراجعه فرمائيد.
24) سوره انبياء، آيه 111.
25) بحارالانوار، ج‏48، ص‏66.
26) همان مأخذ، ص‏45.
27) بحارالانوار، ج‏48، ص‏44.
28) بحارالانوار، ج‏48، ص‏85.
29) بحارالانوار، ج‏48، ص‏46 - 45.
30) بحارالانوار، ج‏48، ص‏46.
31) بحارالانوار، ج‏2، ص‏174.
32) بحارالانوار، ج‏2، ص‏65 - 64.
33) بحارالانوار، ج‏2، ص‏70.
34) بحارالانوار، ج‏2، ص‏76.
35) بحارالانوار، ج‏2، ص‏58.
36) سوره حجرات، آيه 12.
37) سوره طه، آيه 82.
38) تو پروردگار منى هرگاه كه به‏آب تشنه شوم و نيروى منى هرگاه خواستار طعام شوم.
39) از شقيق بلخى درباره او )امام كاظم ( و كردارهايى كه از آن بزرگوار ديد، پرسش كن.
40) گفت چون حج گزاردم شخصى رنگ بريده و لاغر و گند مگون را ديدم.
41) تك و تنها مى‏رفت و او را توشه‏اى نبود و من در باره او پيوسته مى‏انديشيدم.
42) وخيال كردم كه او از مردم گدايى مى‏كند و نفهميدم كه او خود "حج اكبر" است.
43) آنگاه در حالى كه فرود آمده بوديم او را بدون هيچ تكبرى بر تپه شنى سرخى ديدم.
44) او شن را در كاسه مى‏ريخت و مى‏نوشيد پس در حالى كه به شگفت افتاده بودم، او راندا دادم.
45) به او گفتم : مرا نيز شربتى بنوشان او از آنچه مى‏نوشيد به من داد و نا گهان ديدم كه‏آنچه مى‏نوشد آرد و شكر است.
46) از حُجّاج پرسيدم : اين شخص كيست ؟ گفته شد : اين شخص، امام موسى بن‏جعفرعليه السلام است.
47) بحارالانوار، ج‏2، ص‏100.
48) 1- بحارالانوار، ج‏2، ص‏100.
49) همان مأخذ، ص‏152.
50) بحارالانوار، ج‏2، ص‏108 - 107.
51) بحارالانوار، ج‏2، ص‏111.
52) همان مأخذ، 108.
53) بحارالانوار، ج‏2، ص‏102.
54) مقاتل الطالبيّين، ص‏104.
55) در شگفت شدم از آن شمشير جوهر دار و صيقلى كه بر فراز تو بود در روز جنگ درحالى كه روى تو را غبار گرفته بود.
56) ونيز در شگفت شدم از تيرهايى كه در برابر زنان آزاده از بدن تو مى‏گذشت در حالى‏كه جدّ تو را مى‏خواندند و اشكها مى‏باريدند.
57) آيا سزاوار نبود كه به خاطر عظمت وشكوه تو تيرها به خطا مى‏رفتند. . تيرها كاستى‏گرفتند و بزرگى و شكوه تو آنها را از بدن تو باز داشتند و دور كردند.
58) مقاتل الطالبيّين، 108.
59) مقاتل الطالبيّين، ص‏103 - 102.
60) سوره اعراف، آيه 146.
61) سوره بيّنه، آيه 1.
62) سوره ابراهيم، آيه 28.
63) مقاتل الطالبيّين، ص‏148.
64) مقاتل الطالبيّين، ص‏213.
65) مقاتل الطالبيّين، ص‏233.
66) مقاتل الطالبيّين، ص‏234 به نقل از كتاب الغيبة شيخ طوسى، ص‏22.
67) سوره نمل، آيه‏36.