پاسخ : مقصود از آوردن آيه(كفى بالله حسيبا)اين است : با در نظر گرفتن اين آيه كه كفايت و محاسبه را منحصر در خدا مى كند با اينحال تعارضى بين اين آيه و آيه(قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب ) (135)نيست و ما در صدد اثباتتوسل و برآوردن حاجات نبوديم تا اشكال شما وارد شود و صرفا بيان اين بود كه از مجموعه آيات بايد برداشت كرد وگرنه ظاهر(كفىبالله حسيبا)با آيه(قل كفى بالله شهيدا)در تعارض است ؛ زيرا با وجود خدا ديگر نيازى به شهادت ديگرى نيست ، چرا كه خدا كافىاست . درباره روايات احتجاج كه در صفحه 57 آورده شده انتقاد نموده و مى گويد: تمام روايات كتاب احتجاج يا بيش تر محتواى آن احاديثمرسل است كه از تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام گرفته شده و در خود اين تفسير بحث و مناقشه است . پاسخ : در اثبات قدر و منزلت كتاب نخست آن چه مؤ لف قدس سره در اين باره ذكر كرده استنقل مى كنيم كه آن بزرگوار از اين كه اسناد روايات را نياورده پوزش مى طلبد و مى گويد: ما در بيش تر رواياتى كه نقل كرديم اسناد آنها را ذكر نكرديم ، يا به ايندليل است كه اجماع علما آنها را تاءييد كرده اند، يا عقل و خرد بر صحت آنها دلالت مى كند و بالاخره بهدليل مشهور بودن آنها در سيره و كتاب ها؛ چه در نزد دوستدار موافق و چه در نزد مخالف ، به جز آن چه من آن را از امام ابى محمد العسكرى صلىالله عليه نقل كرده ام روايت آن تفسير در اشتهار و معروفيت در حد غير آن نمى باشد ولو اين كه مشابه آن چه باشد كه ما آن را پيش ترنقل كرده و آورده ايم . به دليل آن چه خود مؤ لف بزرگوار فرموده اصحاب به ايشان اعتماد كرده اند. علامه مجلسى در آغاز كتاب بحارالانوار در فصل دوم مى گويد: كتاب الاحتجاج گرچه بيش ترين روايات آن مرسل است ، ليكن از كتاب هاى شناخته شده است . سيد بن طاووس كتاب را ستوده است و عده زيادى از علماى متاءخرين از اين كتابنقل كرده اند و در كتاب روضات الجنات آمده است : كتاب الاحتجاج با ارزش و مشهور بين طايفه است و مشتمل است بر تمام آن چه از احتجاجات پيامبر و امامان آمده ، بلكه تمام آن چه از اصحاب روايت شدهاست . علامه آقا بزرگ صاحب كتاب الذريعه پس از آن كه كتاب را مى ستايد چنين مى گويد: پس آن كتاب از كتاب هاى معتبر و با ارزشى است كه علماى اعلام و دانشمندانى چون علامه مجلسى و شيخ حر عاملى وامثال آنان بر آن كتاب اعتماد كرده اند. من مى گويم : كتاب احتجاج طبرسى در اعتبار و ارزش مانند نهج البلاغه سيد رضى قدس سره مى باشد؛ چرا كه در نهج البلاغه نيز همه آن چهسيد رضى از سخنرانى ها و نامه ها و كلمات قصار نقل كرده مرسل بوده و آنها را بدون سند آورده است . سيد رضى رضى الله عنه اسناد نهجالبلاغه را حذف نكرده ، مگر به دليل اين كه پيش شايستگان كاملا روشن و واضح بوده كه اين خطبه ها و نامه ها شناخته شده و نيز روايات آن باسندها همراه بوده است و اين مثل خبر مرسلى نيست كه به هنگام گفت وگو درباره آن خبر هيچ گونه سندى براى آن پيدا نشود. از اين رو مى بينيمخداوند سبحان تعدادى از علما و دانشمندان را موفق كرده و آنان در تك تك اسناد بحث و گفت وگو كرده اند. به عنوانمثال ، شرح علامه خويى و شيخ كاشف الغطاء و شيخ عبدالزهراء و ديگران و اين روش و عادت علماست . شيخ حر عاملى را مى بينيم كه در كتاب وسائل الشيعه رواياتى را با اسناد آنها آورده و پس از آن كتاب ديگرى تاءليف كرده و خود روايات را آورده، ليكن اسناد آنها را ذكر نكرده و نام كتاب را هداية الانام گذاشته است (قسمتى از اين كتاب در كتابخانه شخصى ما موجود و كتاب دست نوشته و ازمخطوطات است ). شيخ رضى الله عنه در اين كتاب به عنوان هاى قسمت ها و متن هاى روايات بدون ذكر اسناد آنها اكتفا كرده تا بدين ترتيب رعايت اختصار را كردهباشد. فقيه الهى ، محقق همدانى در كتاب مصباح الفقيه در پاسخ اشكال تعدادى از كسانى كه در پاره اى از روايات((كُر))كه با سند ضعيف وارد شده ،مى گويد: ضعف سند با وجود شهرت آن روايت ضرر نمى رساند و در بين فقها شاذ و نادر هستند كه اين چنين روايتى راقبول نكرده و طرح كنند، تا چه رسد به روايتى اين چنين كه مشهور و مقبول در نزد فقهاست . نقد كننده درباره سخن من كه گفته ام :((و آن را تاءييد مى كند، بلكه دلالت بر مشروعيت و جايز بودن طواف ، اعم از طواف واجب يا مستحب ، دور خانهكعبه دارد و آن نماز و پرستش و خضوع و تواضع در برابر سنگ هاست ش در((صفحه 58))چنين مى گويد: آرى ، طواف دور كعبه نماز است ، ولى نماز براى خدا و طواف براى خدا نه دور كعبه و اگر مجرد طواف براى كعبه باشد، پس مى بايد سجده همبراى زمين باشد نه خدا! پاسخ : هدف چنان كه بارها اشاره رفت اين است كه خضوع در برابر جسم ، كه طواف هم مصداق آن است همان خضوع و خشوع درمقابل سنگ است و در ظاهر تفاوتى با همان خضوعى كه در ميان مشركان رسم بود ندارد و اين كه خضوع در برابر خداقبول شده براى اين است كه به امر و دستور خداوند انجام پذيرفته است و در ظاهر خضوع براى خداوند است ؛ اما آنچه درباره اش ايراد شده استكه ، در اين صورت لازم مى آيد كه سجده بر زمين هم پرستش زمين باشد و برگشت چنيناستدلال به قياس استثنائى (136)است ؛ يعنى اگر طواف براى كعبه باشد لازم مى آيد كه سجده بر زمين نيز عبادت بر زمين باشد و اينتالى (137)ممنوع و مقدم نيز مثل تالى ممنوع است و وجه ملازمه بين مقدم و تالى همان خضوع است كه در هر دو هست . ولى اين ملازمه ممنوع است ، چرا كه سجده ، خضوع و عبادت بر زمين نيست ؛ زيرا نهادن جبهه بر خاك ، مصداق سجده است ، نه سجده در برابر خاك .سجده هيئت خاصى از خم شدن و دست ها را بر زمين نهادن و جبهه را بر خاك گذاشتن و به عبارت ديگر نهادن هفت عضو بر خاك همه مقوم مفهوم سجدهاست ، نه سجده در برابر خاك همان گونه كه نقد كننده توهم مى كند. بلكه مسجود غير خاك است ،حال آن مسجود، مسجود حق باشد يا باطل ، همان گونه كه در آيات زير مسجود را مشخص مى كند: (و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم ...) (138)و نيز از قول حضرت يوسف عليه السلام حكايت مى كند:(والشمس والقمر راءيتهم لى ساجدين) (139)و(رفع ابويه على العرش و خروا له سجدا) (140). در مصباح مى گويد: ((و سجد الرجل ؛مرد سجده كرد))به اين معناست :(وضع جبهته بالارض ؛پيشانى خود را بر زمين نهاد))و سجده در پيشگاه خداوندمتعال در زبان شريعت عبارت از هيئت مخصوصى است . (141) نقد كننده ، در روايت :((حتى تاءتوا خلقى هذا و تقروا له بذنوبكم ثم تساءلوا ذلك الخلق ...؛به پيش مخلوق من برويد و به گناهان خود درنزد او اعتراف كرده سپس حوايج خود را از اين مخلوق بخواهيد... .))ترديد كرده و مى گويد: آيا روايت از نظر درستى و استوارى در جايگاهى هست كه حاكم بر آيه قرآن باشد و بعد از اين روايت آشكار است كه از اسرائيليات است ؛ زيرااقرار و اعتراف به گناهان نزد روحانيون و پارسايان مسيحى همواره از آداب و سنت هاى رايج بين آنها بوده و مشاهده اين كار را ما در آثار اسلامىنمى بينيم كه كسى در پيش امامى اقرار به گناه كند تا او را ببخشد. در پاسخ مى گويم : آن چه ايشان در اين باره گفته اند به دو موضوع برگشت دارد: نخست اين كه ، درست بودن روايت ثابت نيست دوم ، محتواىروايت شبيه راه و رسم رايج در ميان مسيحيان است . پيش از آن كه به هر دو ايراد پاسخ گوييم مى گوييم : از فحواى سخن چنين بر مى آيد كه در حاكم بودن روايت بر آيه نوع ويژه اى از صحت رادر آن معتبر مى دانند تا بر ديگر روايات صحيح برترى داشته باشد. به نظر مى رسد در معناى كلمه((حكومت))دچار اشتباه شده كه اگر روايتىمى خواهد حاكم شود، بايد براى صحت آن مرتبه فوقى باشد تا بتواند حاكم بشود و به نظر مى رسد غفلت از معناى حكومت است ؛ زيرا حكومت بهمعناى شرح است همان گونه كه در جاى خود بحث و در گذشته نيز گفته شد و در روايت شارح ، بيش تر از صحت معتبر كه در هر روايتى لازم است، به چيز ديگرى نياز نيست . بنابراين ، مى گوييم : سند روايت در كتاب شريف كافى از گروهى : از احمد، از ابنفضال ، از حكم بن مسكين ، از اسحاق بن عمار، از امام جعفر صادق سلام الله عليه روايت شده است . مراد از احمد، احمد بن محمد بن ابى نصر معروفبه بزنطى به قرينه روايت او از حسن بن على فضال ، كه او خود در مرتبه اى بلند و مورد اعتماد قرار دارد و از اصحاب اجماع (142)است . اما حسن بن فضال كسى است كه نجاشى از او ستايشى بس بزرگ به عملآورده است . آرى ، او به فطحى بودن مشهور است . ليكن علماى علم رجال به برگشت او به مذهب حق (شيعه اثنا عشرى ) تصريح كرده اند. اما حكم بن مسكين ، وى كسى است كه ابن ابى عمير و حسن بن محبوب كه هر دو از اصحاب اجماع هستند از او روايتنقل كرده اند، هم چنين به جز آنها از بزرگان علما مانند: ابن فضال و محمد بن الحسن بن ابى الخشاب از اونقل روايت نموده اند. نه يك ، بلكه تعدادى از علماى علم رجال گفته اند: او زياد روايتنقل كرده و مورد قبول واقع شده است و وحيد بهبهانى در حاشيه مدارك از محققنقل كرده كه او (محقق ) به درستى رواياتش حكم كرده است . بنابراين ، با توجه به مطالب فوق رواياتمنقول از او در شمار روايت هاى صحيح خواهد بود. اما اسحاق بن عمار موسوم به((اثنان))اولى عبارت است از: محدثى به نام اسحاق بن عمار بن حيان كوفى الصيرفى ، و دومى اسحاق بن عماربن موسى الساباطى . اولى ثقه و داراى آيينى درست است ، همان گونه كه نجاشى به اين مطلب تصريح كرده و گفته است :((او از بزرگان اصحاب است و دومى نيزچون او در شمار راويان ثقه مى باشد. شيخ الطائفه طوسى در كتاب الفهرست از او نام برده گفته است : اين راوى نيز صاحباصل است . گر چه فطحى مذهب بوده ، ليكن مورد اعتماد و ثقه مى باشد. علامه بحرالعلوم معتقد است كه :((فطيحه درنقل روايات مورد اعتماد (ثقه ) هستند و به گفته آنها مى توان اعتماد كرد)). علماى علم رجال همان گونه كه فساد عقايد آنان را نكوهش كرده اند ثقه بودنشان را نيز تاءييد و تصريح نموده اند و آنها از بزرگان فقها مىباشند. واقعيت درباره روايت مورد بحث اين است كه به قرينه حكم بن المسكين ، منظور راوىاول ، يعنى اسحاق بن عمار بن حيان الكوفى الصيرفى است ، پس وضع سند مشكلى ندارد و روايت صحيح يا موثق است . اما اشكال در دلالت و مفهوم روايت : ما هيچ گونه مشكلى در اين روايت نمى بينيم و آن چه به عنوان شبهه ذكر كرده اند سندى بر آن نيست و پيدا نكردنايشان دليل بر نبود مى باشد، نفس اقرار به گناه در جاى جاى دعاهاى وارده از ائمه عليهم السلام زياد است . همين دعايى كه از امام ابى الحسنموسى بن جعفر صلوات الله عليهما درباره سجده شكر وارد شده براى شما كافى است كه : رب عصيتك بلسانى و لو شئت لا خرستنى ...؛ پروردگارا! من به وسيله زبانم گناه مرتكب شدم و اگر تو مى خواستى سوگند به عزت و شوكتت ، مرالال مى كردى . پس چرا دور بدانيم كه خداوند سبحان بعضى از بندگان خود را گرامى و عزيز بدارد و برخى ديگر را امر فرمايد تا به يكى از چنين بندگانمقرب درگاهش روآورند و اقرار و اعتراف در پيش آنها را چون اقرار در پيشگاه مقدس خودشقبول نمايد و بخشش آن بنده مقرب را در حكم بخشايش خويشتن محاسبه فرمايد.
خدايا! اين جايگاه و رتبت جانشينان و برگزيدگان توست كه به زور گرفته اند تويى تقدير كننده بر اين)). و اين دلالت بر عدم جواز و عدم مشروعيت نماز جمعه نمى كند، بلكه آنان آن را با نيروى خود ازاهل آنها گرفته اند، اين همان است كه مسيحيان انجام مى دهند. انتقاد كننده حرف خود را چنين توجيه و مى گويد:((پناه جستن و كمك طلبيدن در اينقبيل از دعاها عبارت از اين است كه ، ما از امامان عليهم السلام بخواهيم كه ما را شفاعت نمايند يا به وسيله آنانمتوسل به خدا مى شويم كه توسط آنها و به خاطر آنها ببخشايد و اين عمل جايز و به آن در قرآن تصريح شده است)). مى گويم : چگونه معناى پناه جستن و كمك خواستن تبديل به درخواست شفاعت گرديده است ؟ زيرا اين از آن جا كه درك معناى طلب شفاعت از((استغاثه؛ پناه خواستن))مثل اين كه پناه جو كه مى گويد: پناهم دهيد، يا از((استنصار؛ مدد جستن))مثل سخن كسى كه استمداد مى كند و مى گويد:((انصرنى ؛ كمكم كنيد))بر دو صورت مى تواند باشد:اول دلالت پناه بردن و مدد خواستن در معنا و مفهوم لغوى عبارت از شفاعت است . دوم ظهور و فهم عرفى ، گر چه معناى لغوى هم آن را يارى نكند. هر دو به دور از تحقيق است ؛ زيرا اگر كسى به شخص معينى كه صاحب قدرت و توان باشد بگويد: اى فلان ! پناهم ده و يارى ام كن عرفا و دراصطلاح از سخن گوينده جز طلب مدد و پناه چيز ديگرى فهميده نمى شود. آرى ، اگر بهدليل هراس از گناهان ، برگشت و توبه و يارى خواستن منظور باشد، در اين صورت در هر دو مورد مى توان معناى شفاعت از آن استنباط كرد، با اينحال پناه جستن و كمك طلبيدن از معنا و مفهوم لغوى خود خارج نمى شود، بلكه منطبق بر شفاعت مى گردد و نه اين كه مفهوم و يارى به معناى شفاعتباشد. پس آن چه ايشان ذكر كرده اند به نظر مى رسد كه از باب اشتباه مفهوم به مصداق است . درباره گفته ما كه :((عبادت و پرستش سنگ مثل عبادت خدا مى شود.))اعتراض نموده و مى گويد:((تعبير به عبادت در برابر سنگ يا كعبه يا اماماين گمان و فكر را پيش مى آورد كه آن عبادت و پرستش غير خداست ، ولى ماءذون و اجازه داده شده است در حالى كه اين اصولا عبادت نيست و ما تاكنون اطلاق عبادت را جز به خداوند، نه به كعبه و نه به امام ، در جايى پيدا نمى كنيم . نتيجه آن كه ، بزرگداشت كعبه ، يا امام ، يا پيامبر بادستور خدا جايز است ؛ هم چنان كه سجده بر زمين جايز مى باشد. بحث در اين است ؛ آيا اينعمل عبادت آنهاست و براى آنها اذن صادر شده ؟ تا چون استثنا از كل آن چه دلالت بر حرام بودن عبادت غير خدا باشد قرار گيرد؟ يا اين كه آناعمال اطاعت و عبادت خداوند است و كافى مى باشد؟ و من جواز اطلاق عبادت را جز در جايى كه ارتباط با خداوند پيدا مى كند نمى بينم . پس عبادتهمان گونه كه در تعريف آن ، على رغم اختلاف در تعبيرها، تصريح شده عبارت است از:كمال و نهايت خضوع و فروتنى در برابر كسى كه انسان آن را خدا قرار داده است . بدين ترتيب ، خضوع و فروتنى درمقابل احدى بدون اعتقاد به خداوندى او اصلا عبادت نمى باشد)). پاسخ : حاصل سخن اين است كه بزرگداشت خانه كعبه ، امام يا پيامبر، چون سجده بر زمين جايز است .حال آيا اين بزرگداشت عبادت آنها بوده و عبادتى باشد كه اجازه داده شده باشد، پس در اين صورت مشروعيت آنحاصل شده و خود دليل است كه :((عبادت جز براى خداوند جايز نيست))تخصيص خورده پسدليل در اين جا مخصص است . يا اين كه بزرگداشت عبادت محسوب نمى شود؛ چرا كه معنا و مفهوم عبادت ،كمال خضوع همراه اعتقاد به الوهيت (خدا بودن ) است ، در اين صورت ، بزرگداشت كعبه عبادت نخواهد بود، زيرا از موضوع عبادت خارج شده واصطلاحا به آن تخصص مى گويند. در اين جا ما در صدد بيان اين نكته نيستيم كه اين دعا؛ يعنى توسل و كمك طلبيدن و كافى شمردن عبادت است يا نه و حتى مى گوييم ، اين بااستدلال و دليل خارج شد، بلكه مى گوييم : انتقاد كننده گمان دارد اين كارها ويژه خداوند است و بس ومتوسل شدن به غير خداوند مطلقا شرك و از دايره توحيد الهى بيرون است . از اين رو به آن بزرگوار پاسخ داديم :((موضوع نهى درتوسل و كمك خواستن در مورد عبادت كسى است كه خداوند به او چنين اذن و اجازه نداده ، يا اذن از طرف غير خداوند و نظاير چنين تعبيرات در قرآنكريم صورت گرفته است . حال اگر فرض كنيم اذنى وارد شده ، در اين صورت نه تنها موضوع نهى از بين مى رود، بلكه خضوع و فروتنى حتى سجده نيز جايز مى شود؛زيرا به امر و دستور خداوند عمل انجام شده است و چنين سجده اى خضوع در برابر غير خداوند نمى باشد همان گونه كه امام صادق صلوات اللهعليه چنين فرموده است . اما اين كه عمل ، عبادت محسوب مى شود يا نه ، موضوع ديگرى است كه ان شاءالله درباره آن گفت وگو خواهيم كرد. اما جواب سؤال اين است كه : عبادت و پرستش به معناى خضوع و فروتنى نمى باشد، همان گونه كه استاد علامه طباطبايى قدس سره در اين باره اشارهصريح دارد و مى فرمايد: عبادت خود متعدى است ، ولى خضوع لازم است و با لام متعدى مى شود و خضوع لازم به معناى عبوديت است و نه خود عبوديت ولازم چگونه مى تواند به معناى خود عبادت باشد؟ بلكه ماءخوذ از ريشه عبد است و عبد يعنى مملوك انسان است ، يا از هر صاحبعقل و شعور كه خود را در مقام مملوكيت خدا قرار دهد و به اين دليل است كه عبادت با استكبار و خود بزرگ بينى مغايرت پيدا مى كند و اين است تفسيراستاد بزرگوار ما از مفهوم عبادت و در معنا و مفهوم آن همان گونه كه ملاحظه مى فرماييد چنين نيست كه تنها براى خدا باشد، بلكه قرار دادن خودانسان يا هر صاحب شعور و عقلى به صورت بنده ، تفاوت نمى كند براى خدا باشد يا غير خدا. پس نتيجه مى گيريم كه عبادت با شرك جمع مىشود، ولى با استكبار جمع نمى گردد و به همين معنا نيز صراحت دارد. شايد چيزى كه موجب شده انتقاد كننده به دخول معناى الوهيت بينديشد اين باشد كه عبادت در عرف عموم مردم ، بدون قرينه و نشانه اى مطلق است وفكر انسان را به معناى تاءله (بندگى و پرستش ) همان گونه كه در گفتار خداوند(قل انما اءمرت ان اعبد الله و لا اشرك به ) (143)نمايان است مى كشاند. خلاصه ، معناى الوهيت را (پرستيده شدن و بندگى ) از كلمه عبادت نمى توان دريافت كرد، بلكه اين كلمه در قرآن گاهى به معناى پيروى و طاعتآمده است چنان كه در آيه :(الم اعهد اليكم يا بنى آدم الا تعبدوا الشيطان ) (144)در اين جا عبادت به معناى اطاعت كردن و پيروى كردن است ؛يعنى شيطان را پيروى و اطاعت نكنيد. هم چنين به معناى تذلل ، خضوع ، فروتنى و تواضع آمده است(و قومهما لنا عابدون ) (145)اين جاعبادت به معناى اظهار كوچكى و بندگى است ؛ يعنى بردگان در برابر ما اظهار بندگى وتذلل مى كنند و از اين جاست كه اصطلاح((الطريق المعبد))گرفته شده است ؛ يعنى راهى كه در اثر كثرت عبور و مرور هموار و صاف شدهاست . حال ما نمى توانيم آن چه را ايشان به طور مطلق از معناى عبادت در نظر گرفته است تصديق و تاءييد كنيم و شايد تحقيق بهتر آن باشد كهببينيم راغب در مفردات چه گفته است . راغب در معناى عبوديت و عبادت مى گويد: عبوديت بيان و اظهار تواضع و افتادگى و رام شدن است و معناى عبادت بالاتر از آن است ؛ زيرا عبادت ،نهايت و اوج فروتنى است و سزاوار آن نيست مگر كسى كه نيكى و فضيلت را به حدكمال رساند و آن كس خداوند متعال است و به اين دليل است كه خداوند مى فرمايد:(الا تعبدوا الا اياه ) (146)و در تفسير راغب نيز الوهيت درمفهوم عبادت اخذ نشده جز مفهوم كلى ؛ يعنى غايت خضوع كه نهايت آن بايد درمقابل كسى باشد كه داراى نهايت كمال باشد. پس پندار نقد كننده در مفهوم عبادت صحيح به نظر نمى رسد. از نظر وجدان ، شك و ترديدى نيستكه طواف به دور چيزى از مصاديق نهايت خضوع است ، پس چنان چه كعبه محل طواف كنندگان باشد، خود اين خضوع درمقابل كعبه است ، ولى چون به امر خداست ، خضوع در برابر خداست ، همچون امر مولى به دست بوسيدن بنده خدا دست ديگرى را، ترديدى نيست كهاين كار خضوع است و از اين رو مى بينيم بعضى خود را بالاتر از آن دانسته و خوددارى مى كند، ولى بالاخره چون به امر مولى است ، اطاعت از مولىمحسوب مى شود. در توسل هم اگر به اذن خدا باشد، ديگر شرك نخواهد بود. ملاك رسيدن اذن است . نقد كننده ، در قبال جوابى كه داده ام چنين مى گويد: (ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤ وك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول ...)؛ (147) و اگر اين مخالفان هنگامى كه به خود ستم مى كردند به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد ... آيه جز براى جواز درخواست آمرزش پيامبر از خدا براى گناهكاران دلالت ديگرى ندارد و اين همان شفاعت است و اما بر اين كهرسول خدا خود بخشنده گناهان باشد آن چنان كه ادعا همين است دلالتى ندارد و اين معنا (طلب مغفرترسول خدا) با آيه ديگر كه مى فرمايد:(و من يغفر الذنوب الا الله ) (148)مخالفت و منافاتى ندارد و نيز با فرموده خداوند:(يا ابانااستغفر لنا ذنوبنا) (149) نتيجه اين كه ؛ طلب دعا و آمرزش از آن بزرگواران ، چه در حال زندگى و چه پس از آن جايز است همان گونه كه از هر مؤ منى كه در درگاه خداوندتقرب و منزلتى دارد جايز مى باشد، اما درخواست اين كه خود ببخشد آيات قرآنى اين معنا را اثبات نمى كند. در پاسخ مى گوييم : ظاهر مطلب چنين مى نمايد كه انتقاد كننده گرامى امعان نظر و دقت در آن چه ما گفتيم نكرده اند؛ زيرا نگفتيم كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خود بخشنده گناهان است و هم اكنون در صدد اثبات آن نيستيم بلكه همان گونه كه گفتيم در صدد اثباتاين هستيم كه طلب آمرزش از پيامبر، نه شرك محسوب مى شود و نه مخالف توحيد و يگانگى ذات احديت است .دليل آن هم آيه :(ومن يغفر الذنوب الا الله )است ، و نيز اين كه بخشش خواستن از پيامبر و قرار دادن او به عنوان واسطه در طلب آمرزش ازخداوند ملازم با شرك نيست . هم چنين آيه :(ولو انهم جاؤ وك ...)دليل ديگرى است . جناب ايشان طلب بخشايش از خداوند را به وسيله پيامبربراى گناهكاران شرك محسوب كرده و به فرموده خدا در قرآن كه :(و من يغفر الذنوب الا الله )استدلال كرده است و ما پاسخ آن را، چنان كه در متن گذشت داده ايم . ما نگفتيم بين دو آيه مخالفت يا منافاتى وجود دارد، بلكه انتقاد كننده گمان كرده اند كه محدود و منحصر بودن بخشايش به خداوند سبحان لازمه اش اين است كه ، بخشايش طلبيدن از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و واسطه و وسيله قرار دادن او شرك محسوب خواهد شد و در اين باره چنينگفته اند: آيه مورد استناد در طلب بخشايش از پيامبر به معناى واقعى آن كه طلب مغفرت باشد نيست ، بلكه خداىمتعال با دستور استغفار از رسول مى خواهد او را بزرگ داشته و تعظيم كند و انگيزه چنين تعبيرى ، نماياندن مقام عظيم نبوى صلى الله عليه و آله وسلم است . ما گفتيم محدود بودن مغفرت و بخشايش و بودن آن در دست قدرت خدا با طلب بخشايش ازرسول خدا منافاتى ندارد. اما اين كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خود آنان را ببخشايد يا نه ؟ گفتيم كه درحال حاضر ما در صدد اثبات آن نمى باشيم ، و اگر هم چنين باشد، باز با اختصاص مغفرت به خدا منافات نخواهد داشت ! زيرا موضوع كاملا شبيهآن است كه كسى مستقلا و تماما مالك چيزى باشد و هيچ مالكيتى براى ديگرى نباشد، و اين منافات ندارد كه همان ديگرى با اذن آن مالك حقيقىتصرف كند؛ زيرا برگشت تصرف او به مالك حقيقى است . سپاس خداى را كه پروردگار عالميان است . بار الها! اگر اين كوشش ناچيز از اين پير غلام آستان ملائك پاسبان رضوى عليه السلام موردقبول ذات مقدست قرار گيرد؛ اگر اين ترجمه چراغى فرا راه گمشده اى گردد و در پرتو آن جست وجوگرى ، شاهراه حقيقت را بيابد و در نتيجه : اگر لبخند سرورى بر لبان مبارك صديقه طاهره عليها السلام بنشيند؛ مترجم ذخيره اى براى دهشت سراى قبرش و دستمزدى بس گران نصيبششده است . بار خدايا! به فرموده رسول گرامى است :((احسنوا الظن الى الله)) (150)چشم اميد و انتظارم به راه است ، تا چهقبول افتد و چه در نظر آيد. سپاس : در پايان مقال بر خود بايسته مى دانم از كمك هاى بى دريغ آية الله زاده ، برادرزاده عزيز و دانشمندم حضرت آقاى حاج سيد محمد حسينى موسوىسپاس گزارى كنم كه اگر يارى شان نبود، اين كار ديرگاهى مى كشيد و شايد انجام نمى گرفت . از خداوند منان عاجزانه و ملتمسانه خواستارمكه توفيقات ايشان را در خدمت به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام روز به روز بيش تر و افزون تر نمايد. انه قريب مجيب نويسنده نامه معتقد است : دعا چون از مستحبات است ، از ديدگاهى حايز اهميت نمى باشد و حضور زائر در زيارت گاه و اداى سلام يا قرائت آيه اى ازقرآن كافى و وافى است . طالبان دعا و مناجات بايد دعاهايى را بخوانند كه اسناد صحيح داشته و از پيامبر يا ائمه اطهار عليهم السلام رسيدهباشد. مانند: دعاى كميل ، صحيفه سجاديه و زيارت امين الله كه مفاد آنها بر گرفته از قرآن و متون شان اظهار عجز و بندگى و توحيد خالص است. در برابر اين دعاها، دعاهايى است كه سند ضعيف دارند و منقول از امام معصوم نيستند كه دشمنان از آنها براى ضربه زدن به اسلام استفاده مى كنند. نگارنده نامه نمونه هايى از اين قبيل دعاها را از كتاب هاى قديم و جديد گرد آورده و نوشته است : بر شيعيان واجب است تا چهره راستين اسلام را بر اساس قرآن و معرفى ائمه اطهار عليهم السلام و دور از خرافات به جهانيان بشناسانند. نويسنده هم چنين در موضوع واسطه قرار دادن پيامبر و ائمه اطهار عليهم السلام بهدليل علو شاءن و مقام آن بزرگواران نزد خداوند، با استناد به آيات قرآن مى گويد:((براى اين كار در قرآن و سنت دليلى وجود ندارد، بلكهدلايلى ، بر خلاف آن هست)). از اين رو، آياتى از قرآن مطرح نموده و بر اساس برداشت خود آنها را تفسير كرده و توضيح داده است . وصول نامه شما را كه مشحون از آيات قرآنى و شواهدى از سنت نبوى بود اعلام مى كنم و از تاءخير پاسخ پوزش مى طلبم . چون هدف روشن كردنحقيقت است ، انجام كار به عنايت الهى آسان خواهد بود. در آغاز مى گويم : هر نوع مباحثه و تنازل ، در صورتى كه دشمن لجوج باشد، مفيد فايده نيست . مصداق اين سخن احمد امين مصرى وامثال او از نويسندگان هستند. با اينان هرگونه سخن بگوييم باز در اعتراض خود باقى خواهند بود و اگر سكوت هم پيشه كنيم باز ما را رهانخواهد كرد. پس بهتر است با تكيه بر خداى لايزال رهايشان كنيم تا با گفت وگوهاى بى ثمرشان بازى كنند. و به مآخذ و منابعى چون : كتابكافى ، توحيد و نهج البلاغه ، كه بويى از قرآن و نسيمى از نبوت دارند استناد نماييم . اگر اين مآخذ نبودند، اسلام به مستشرقان منسوب مىگرديد و از آنان بايد اخذ مى شد. پيشواى مذهب ما (امام صادق عليه السلام ) به ما توصيه فرموده :((مايه زينت مكتب اسلام باشيم و نه موجب سرافكندگى .))با برادراناهل تسنن حسن سلوك و زندگى مسالمت آميز داشته باشيم . معناى اين سخن اين نيست كه به سخنان و آراى آنها كه اغلب ريشه در هواهاى نفسانى دارد،تمايل و اعتماد كنيم . همه كوشش ما براى نجات مستضعفان و آنانى است كه اميد خير در آنان مى رود. بنابراين ، هرگز روا نيست كه خداى ناكردهبراى جلب خشنودى آنها حق را رها كنيم . مولاى ما اميرمؤ منان صلوات الله عليه حقيقت و مفهوم جهاد را گفت وگوى علنى و نااميد كردن آنان معرفى فرموده است و در روايتى ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم كه ، دو قبيله بنى تيم و بنى عدى اسلام را به قهقرا سوق مى دهند، پس چه قهقرايى از پيروىاينان از گذشتگانشان بدتر است ؟ آرى ، اشاعره را بنگريد كه فخر رازى ، طبق نقل فيض كاشانى مى گويد: نصارى به سه خدا (اقانيم ثلاثه ) ولى اشاعره به نُه قديم اقرار واعتقاد دارند و چه زشت برگشتى به نياكانشان است . پس اى دانشمند! از طريق حق بهدليل كمى طرفداران و خودنمايى دشمنان نبايد وحشت زده باشيم ، بلكه به امير المؤ منين عليه السلام اقتدا كنيم كه مى فرمايد:((اگر من بهتنهايى در برابر آنها (دشمنان ) قرار مى گرفتم و آنها پهنه كره زمين را پر كرده بودند، نه اهميت مى دادم و نه وحشت مى كردم ؛ زيرا به حقانيتراه خود يقين دارم)). شرك بر اساس قرآن كريم بر دو نوع است : شرك واقعى يا شرك عرضى ؛ و شرك طولى . شرك عرضى مانند عقيده مجوسان آتش پرست است كهبه يزدان منشاء خيرها و اهريمن منشاء بدى ها در عرض هم و مساوى در تمام شئون الوهيتقائل هستند. در شرك طولى ، بدون صدور اذن از جانب الهى در توجه به سوى او شريك قرار مى دهند. خداوند در قرآن (151)بااستدلال هاى گوناگون با شرك نوع اول احتجاج فرموده و پاسخ داده است . در شرك طولى اعتقاد بر يكتايى آفريدگار جهان وجود دارد، ليكن دراوصاف براى ذات مقدسش شريك قائل مى شوند؛ به اين معنا واسطه هايى كه به عقيده آنها مرتبت والا نزد خداوند دارند قرار مى دهند در حالى كهبراى اين كارشان هيچ اجازه اى از جانب خداوند نداشته اند و اين كار منجر به تراشيدن بت ها و پرستش آنها گرديده است .عمل گروه دوم نيز از دو ديدگاه باطل است ؛ زيرا اولا بت هاى پرستش شده جماداتى بودند كه مشركان به دست خود مى تراشيدند و اصولا سود وزيانى نمى توانستند داشته باشند. در اين باره خداوند در قرآن (152)اين گروه را مورد توبيخ قرار داده است . ديدگاه دوم ، كه ديدگاه اصلى و محورى است اين است كه : براى پرستش بت ها اصولا اجازه و اذنى از طرف بارى تعالى صادر نشده بود و اگر احيانا صادر مى شد برگشت آن به عبادت خداوند بود. پيامبران با شرك نوع دوم روبه رو بوده اند. كتب تاريخ و تفسير دلالت بر اين معنا دارد و مشركان در قرآندليل پرستش بت ها را با استدلال باطل و سست پيروى روش پدرانشان ذكر مى كنند. (153)قرآن سخن از امت حضرت ابراهيم مى گويد كه به بتها آثار الوهيت قايل هستند و زندانيان بت پرست هم بند حضرت يوسف به پرستش آبا و اجدادشاناستدلال مى كنند. در زمان پيامبر اسلام نيز طبق شواهد قرآنى ، بت پرستان به آفريننده جهان اعتقاد داشته اند (154)، ليكن اعتقاد ناخالص و آميخته با شرك بوداز اين رو پيامبر آنان را به ترك پرستش بت ها دعوت مى فرمود. (155) توبيخ مشركان در قرآن نه از جهت توجه به چيزى كه نه سود و زيان دارد، بلكه بهدليل نداشتن اذن و عدم صدور اجازه مى باشد. اگر فرض كنيم اجازه از جانب خدا داشتند توبيخ نمى شدند، زيرا عبادت آنان با اجازه و رخصتخداوند بود. در حقيقت مشركان خالق جهان را خداى يگانه مى دانستند و بت ها را وسيله تقرب براىنيل به منزلتى در پيش خدا مى شمردند، نه اين كه آنها را خدا بدانند و عبادتشان كنند و برايشان آثارىقايل باشند. خلاصه ، مشركان جزيرة العرب معتقد بودند كه آفريننده جهان يكى است و آن الله بى شريك است . جز اين كه آن چه را خود تراشيده و ساختهبودند وسيله تقرب خداوند قرار مى دادند و عبادتشان مى كردند در حالى كه پروردگار چنين اجازه و اذنى صادر نفرموده بود. امت هاى گرفتار دوگانه پرستى به وحدانيت خدا قايل بودند. ليكن دليل توبيخ آنها در محورقائل بودن به آثار خدايى در آن چه مى پرستيدند نه خود شرك و به آثار نيز هيچ گونه اذنى از طرف خداوند صادر نشده بود و اگر چنين مىشد عبادتشان شرك محسوب نمى شد؛ زيرا شرك ممنوع در قرآن اعتقاد به اين است كه بت ها يا غير آنها كه مورد پرستش قرار مى گيرند، آثارالوهيت چون خداوند يكتا دارند. آياتى در قرآن كريم آمده است كه بر اساس آنها استمداد و فرياد خواهى از پيامبران و اوصيا و نيز درخواست رفع گرفتارى در مشكلات از آنهاجايز مى باشد. براى نمونه درخواست بنى اسرائيل از حضرت موسى عليه السلام كه دلالت صريح و آشكار بر اين موضوع دارد. (156) قرآن دليل چنين درخواستى را مقام شامخ نبوت الهى و عهد و پيمان او با خدا ذكر مى كند. نكته شايان توجه در اين جا اين است : اگر سؤال قوم بنى اسرائيل سؤ ال به جا و درستى نبود يقينا پيامبر خدا نه فقط وظيفه داشت آنها را متوجه خطاهايشان بكند و تذكر لازم را بدهد، بلكهآنان را توبيخ مى كرد و بر حذرشان مى داشت . در حالى كه مى بينيم موسى عليه السلام نه تنها ايرادى نگرفته ، بلكه به هيچ وجه سخن ازاين كه سؤ الشان شرك به خدا مى باشد به ميان نياورده است . حضرت موسى عليه السلام پيامبرى صاحب كتاب است و براى زدودن شرك و كفر مبعوث شده بود، ولى مى بينيم به فرياد خواهى مرد اسرائيلىپاسخ مثبت مى دهد و با قدرت و نيروى جسمى كه داشتند به دفاع از او در مقابل مرد قبطى مى پردازد و او را از ميان بر مى دارد. پس تفكر در آياتمربوطه به ما مى آموزد كه توسل به غير خدا با اذن خدا شرك نيست ، بلكه ماءذون و جايز مى باشد. درباره اين كه خداوند كفايت كارها را مى كند باز طبق آيات قرآن (157)مى بينيم كه خداوندمتعال آنان را كه دانش قرآن دارند بر ذات مقدس خود عطف فرموده و به عنوان شاهد و گواه آنها را هم كافى مى شمارد.حال اگر ما ظاهر هر آيه اى ديگر را كه مى فرمايد:((خداوند براى محاسبه كارها كافى است))و آياتى از اينقبيل كه به ظاهر دلالت بر انحصار مى نمايد، در نظر بگيريم ، لازمه اش تناقض در گفتار خدا خواهد بود كه از ساحت كلام الهى دور است . مفاد و متون زيارت ها نيز مؤ يد سخن ماست كه پس از شكوه به درگاه الهى سخن از برگزيدگان مخلوقات الهى به ميان مى آيد كه به آنها نيزشكوه و شكايت مى كنيم و دليل آن را كرامت و فضل زيادى مى دانيم كه از جانب خدا بر آنان عطا شده است . پس اين قسمت از زيارت نيز همراه آياتقرآن هر دو به يك اصل و يك مطلب واحد اشاره دارند و آن وجود عهد و پيمان و كرامتى است كه از سوى خداوند به ذوات مقدس پيامبران و اوصياى آنانبخشيده شده است و به همين دليل ، ما به آنان متوسل مى شويم و شكايت پيش آنان مى بريم . ((سجده به غير خدا جايز نيست . سجده به حضرت آدم عليه السلام سجده به خداوند است ، چون به امر او بوده است)). اين گفتار امام صادق عليهالسلام در حقيت جواز مشروعيت طواف كعبه كه خود نمازى است مى باشد و بدين ترتيب چرخيدن به دور سنگ به امر خدا شرك نخواهد بود. امام عليه السلام داستان بانويى پرهيزكار را شرح مى دهد كه خداوند متعال شرطقبول توبه و بخشايش خود را منوط به بخشايش آن بانو مى فرمايد. در عينحال در قرآن مى خوانيم((چه كسى جز خداوند گناهان را مى آمرزد))؟ كه از اين گونه روايات فهميده مى شود بخشش كسى كه خداوند چنين اذنى بهاو داده باشد عين بخشايش الهى است . با همين دلالت و با تواتر معنوى ، چنين حكمى را درباره ذوات مقدسه ائمه معصومين عليهم السلام صادر واستنباط مى كنيم . درباره ابليس نيز مى گوييم : رانده شدن او از درگاه نه به خاطر سجده نكردن به آدم بود، بلكه بهدليل سر تافتن از امر خدا بود. |