متن ادبی «زلال قلم»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

بغضِ غريبي گلوي عالم را ميفشارد و سنگيني داغي جان‌سوز بر قلب زمين زخم ميزند. ملائك، كوچه پس‌كوچه هاي مدينه را در پيِ مرد بي نظيري ميگردند كه محضرِ مباركش، منبع فيض آسماني بود؛ اما چه سود كه اينك خوشه هاي زهرآگينِ كينه منصور،‌قلب سپيدش را هزارپاره كرده است.
به ستاره ها بگوييد ديگر ماه صادقانه شان طلوع نخواهد كرد!
شبهاي تيره عراق آرام بگيرد كه ديگر مأمورين سياه دلِ عباسي، از ديوارهايِ خانه ولايت بالا نميروند و جانشينِ خدا را از سجاده نماز، با سر و پاي برهنه به دربارِ جور نمي برند!
بار ديگر امامي در سوگِ پدر شهيدش مينشيند و لحظه هاي تلخِ وداع آن دو، بر شانه هاي تاريخ هجوم مي آورد. ثانيه هاي واپسين است. تمام فرزندان و نزديكانِ امام صادق(ع) گرداگرد بسترش حلقه زده اند. امام براي آخرين‌ بار چشم ميگشايد. تن رنجورش، براي همراهي‌ِ ملائك بي تاب است؛‌اما زبانش براي گفتنِ آخرين وصيتِ پدرانه بي تاب تر! لب ميگشايد و ميفرمايد:‌«به شيعيان ما بگوييد شفاعت ما به آنان كه نماز را سبك ميشمارند، نخواهد رسيد».
لقبش صادق بود و تمام گفتار و احاديثش صادقانه. وقتي بزرگواري و صداقتش مثل آفتابِ اول صبح مي درخشيد، حتي كوردل ترين دشمن اهلبيت هم به سپيدي صفاتش گواهي ميداد. وقتي چشمه علم و دانش جعفري، بيامان ميجوشيد، خواه مسلمان يا مجوس و مسيحي، از گرداگردِ عالم به محضر درسش مي شتافتند. رؤساي مذاهب در محضرش زانوي ادب ميزدند و سركش ترين دشمنانِ خدا، به مقام شامخ او اعتراف مي-كردند. اينك چگونه شيعه به رئيس مذهب خود مباهات نكند؛ حال آنكه وسعت اين مكتب الهي، شرق و غرب عالم را در زير پرچم حقانيت خود گرد آورده است.
امشب، موسي بن جعفر(ع) بر بالين پدر، سر بر خاك يتيمي مينهد و شالِ سياه عزا بر گردن شاگردانِ «مكتب جعفري»‌حلقه ميزند. كوچه هاي مدينه داغدارند و بقيع، چشم‌انتظار آخرين مسافر خويش است. بقيع، بقعه اي خاموش و تاريك؛ بقيع، آشنايي غريب؛ بقيع، مزار بي چراغ و فانوسي كه مظهر مظلوميت هزار و اندي ساله است. در بقيع، روضه لازم نيست، خودش مرثيه مجسم است.

اشارات :: آبان 1387، شماره 114