... و راه او شیوه ای دیگر در دفاع از ولایت و گریز از دوزخ درزمانه بیداد و ستم بود. در شهر کوفه دیده به جهان گشود و آرامآرام چنان دیگر مردان حق راه سعادت پیمود کوفه زادگاه فرزانگانی بیشمار و راد مردانی فرهیخته بود که در پرتو انوارهدایت و امامت تشیع نور افشانی میکردند. آن دیار، جنب و جوشمردان بزرگی را به یاد دارد که هریک افتخارانی فراموش ناشدنی در راه حقیقت خلق کردند.
و اینک نیز به تماشای یکی از آن مردان خدایی مینشینیم.
پدرش که عموی هارون الرشید خلیفه عباسی بود، «عمرو» نامداشت. عمرو کوفی فرزندی داشت که نامش را «وهب» نهاده بود وکنیه اش «ابو وهب» نام گرفت. اما این فرزند خوشنام کوفی، درمیان مردم به «بهلول» معروف شده بود.
آری، «بهلول عاقل» همان مردی است که برخی دشمنان کم خرد، ویرا «بهلول دیوانه» نام نهاده بودند.
دل آن عاقل اندیشمند، برغم اینکه خود از عباسیان به شمار میرفت، همچون برخی دیگر از کوفیان حق طلب، جلوهگاه نور ولایت وتشیع گردید.
در آن زمان، امام صادق(ع) از شهر مدینه نورافشانی میکرد و هدایت امت پیامبراکرم(ص) را بر عهده داشت.
کوفه نیز یکی از آن شهرهایی بود که مردان بسیاری از آن برخاسته، با حرکت به سوی مدینه، چونان پروانه های عاشق بر گردصادق آل محمد(ع) میچرخیدند.
در عصر امام صادق(ع)
بهلول کوفی نیز بسان دیگر همشهریان خویش، در جرگه این عاشقان در آمده ودر زمره شاگردان خاص آن خورشید صداقت جای گرفت.
علامه شهیدقاضی نورالله شوشتری، با استناد به کتاب «تاریخ گزیده» پساز بیان مطالب فوق آورده است:
«او (بهلول) در زمره متقیان عصر خویش قرار داشت.» مولف کتاب«روضات الجنات»، در معرفی بهلول عاقل چنین آورده است:
«عالم عارف کامل، کاشف از لطایف اسرار و فنون، بهلول بن عمروعاقل عادل کوفی صوفی (صیرفی) معروف به مجنون ... از شاگردان برگزیده امام صادق(ع) است. وی در فنون حکمت، معارف و آداب اسلامی، فردی تکمیل است.» سپس چنین مینویسد:
«بهلول در ردیف فتوا دهندگان به شیوه مذهب تشیع بود و دردوران خویش، دارای مقبولیت عمومی بود.»
بهلول عاقل به ترویجو نشر معارف اهلبیت(علیهم السلام) پرداخت. فراگیری و سپس بازگویی و نقل روایات و احادیث معصومین از جمله فعالیت هایی است که هریک از راویان و شاگردان مکتب ائمه(علیهم السلام) بدانهمت میگماردند.
بهلول، از افرادی همچون «عمر بن دینار» که خود نیز ازشاگردان امام صادق(ع) بود، روایت نقل کرده است.
علاوه بر وی«ایمن بن نابل» و «عاصم بن ابی النجود» از دیگر محدثانی هستند که بهلول به واسطه آنان، احادیثی را نقل کرده است.
او همواره به دفاع از مکتب تشیع عشق میورزید و در کمترین فرصت،به این رسالت دینی خویش جامه عمل میپوشید.
مناظرات بسیار او با مخالفان ولایت دلیلی گویا بر این مدعاست.
روزی، شخصی معروف به «عدوی» از نوادگان خلیفه دوم (عمر بنخطاب) در یک جلسه عمومی، به مناظره با بهلول نشست.عدوی در یکی از سوالهای خود از بهلول پرسید: اگر تو خود رااهل ایمان میدانی، بگو ایمان چیست؟
بهلول در جواب گفت: قال مولای جعفر بن محمد الصادق(ع)،«الایمان عقد بالقلب و قول باللسان و عمل بالجوارح والارکان.» یعنی مولایم امام صادق(ع) فرمود: ایمان اعتقاد قلبی است که بر زبان آورده میشود و با اعضاء و جوارح خویشتن بدان عمل میشود.
عدوی که از مخالفان تشیع و به دنبال تضعیف موقعیت امام صادق(ع) نزد مردمان بود، خطاب به بهلول گفت: تو به گونهایمیگویی «مولای صادق من» که گویا به جز وی انسان صادق وراستگویی وجود ندارد.
بهلول گفت: آری چنین است. در این صورت این اشکال بر شما واردمیشود که جد تو عمر به گونه ای ابوبکر را صدیق نام نهاد که گویا در زمان وی، راستگویی دیگر نبوده است.
عدوی گفت: آری، بجز او کسی دیگر راستگو درست کردار نبود.
بهلول گفت: این سخن تو بر خلاف کتاب قرآن و سنت پیامبر(ص) است.
زیرا خداوند در کتابش، ایمان آورندگان به خدا و رسولش را صدیق معرفی کرده و فرموده است:
«... والذین آمنوا بالله و رسوله اولئک هم الصدیقون»
همچنین سنت نبوی چنین است که پیامبر(ص) به اصحاب خویش فرمود: هرگاه کار نیکی انجام دادی، از صدیقان خواهی بود.
عدوی گفت: ابوبکر بدان جهت صدیق نامیده شد که اولین مردی بودکه نبوت پیامبر اسلام(ص) را تصدیق کرد.
بهلول گفت: با اینکه وی اولین نفر نبود (بلکه امام علی(ع) اولین شخص بود)، آیه مورد نظر دارای معنای عام است و از نظرعلم ادبیات عرب و عبارت قرآن، اختصاص یافتن «صدیق» به یک نفر، نادرست است.
عدوی دیگر جوابی نداشت و برای فرار از این رسوایی، به سوالات دیگری روی آورد.
بهلول از یاران امام صادق(ع) شمرده میشد. امابه نظر میرسد فضای اختناق و زورگویی های سیاسی خلفای عباسی، برخی از اصحاب امام(ع) را بر آن میداشت تا حمایت و پشتیبانی خویش را به صورت کامل آشکار ننمایند و شاید همین عامل موجب گردیده است تا برخی از متون اصلی علم رجال را ثبت نکنند.البته برخی از بزرگان به گوشه ای از خصوصیات وی، اشاراتی هرچند کوتاه کرده اند. از آن جمله محقق بزرگوار، علامه مامقانی است که پس از معرفی وی، نکاتی از ماجراهای زندگانی اش را بیان کرده است. ایشان در فهرست اولیه کتاب خود، بهلول رافردی عاقل و مورد اطمنان دانسته اند.
مولف گرانقدر «قاموس الرجال» که پژوهش های رجالی خویش را با دیدی منتقدانه بر اساس کتاب «تنقیح المقال» نگاشته است، پس از ذکر نام بهلول، بخشیاز مناظرات وی با خلفای عباسی را بیان کرده است.
همچنین پژوهش گری دیگر در کتاب «منتهی المقال»، علاوه بر بیان برخی ازمناظرات بهلول درباره اش چنین نوشته است:
«از برخی کتابهای تاریخ و غیر آن، معلوم میشود که بهلول دارای فضل و جلال و مقام بزرگی بوده است.»
بهلول در عصر امام کاظم(ع)
امت اسلام، پس از شهادت امام صادق(ع) رو به سوی فرزند و جانشین شایسته او کرده، از امام موسی کاظم(ع) به عنوان هفتمین ذخیره الهی و نور آسمانی پیروی کردند.
عباسیان که همواره عظمت معنوی و اجتماعی ائمه(علیهم السلام) رامانع دنیا داری و زور مداری خویش میدانستند با حیله های مختلف،در صدد از میان برداشتن صالح ترین عناصر جامعه انسانی بودند.از این رو، هارون عباسی بر آن شد تا به هر شیوه ممکن، امام موسی بن جعفر(ع) را به قتل برساند. برای عملی کردن فکر خویش،به دنبال آن بود تا آن امام را متهم به خروج و قیام بر ضدحکومت خویش نموده، از این طریق ریختن خون ایشان را مباح وکردار زشت خویش را عمل مشروع جلوه دهد. بر این اساس، تصمیم گرفت حکم قتل امام کاظم(ع) را از فقیهان و دانشمندان با نفوذعصر خویش دریافت کند.
خلیفه عباسی به سراغ بهلول که در آن دوران، از فقیهان زبده و مورد قبول زمانه خویش بود رفته و از او در خواست کرد تا فتوای قتل امام(ع) را صادر کند. بهلول که از یک سو دلباخته امام خویش بود و از سوی دیگر بیم آن میرفت که مخالفت با در خواست هارون به قتل وی بینجامد، برای تعیین تکلیف نزد امام کاظم(ع)رفت و پس از بیان ماجرا خوستار راهنمایی از ایشان شد.
امام موسی کاظم(ع) دستور داد تا بهلول برای فرار از صدور چنین فتوایی و نیز نجات جان خویش، خود را به دیوانگی زده خویشتن رااز این ماجرا رهایی سازد.
بهلول اندیشمند نیز به دستور امام عزیز خویش عمل نمود و از آن پس، چرخ زندگی وی به گونه ای دیگرچرخیدن گرفت.
ماجرای فوق که از علامه قاضی نورالله شوشتری نقل شده است.بخوبی نشان خواهد داد که موقعیت اجتماعی و مقبولیت عمومی ومقام فقهی بهلول به اندازه ای بود که هارون الرشید چنین میپنداشت که چنانچه بهلول، ریختن خون آن امام معصوم(ع) راجایز بداند، دیگر هیچ خطری ازناحیه مردم او را تهدید نخواهدکرد و به اصطلاح بیانیه فقهی و سیاسی بهلول در این باره، حکومت عباسیان را مصونیت سیاسی و دینی خواهد بخشید.
چرا دیوانگی؟
در باره اینکه چرا بهلول خود را به دیوانگی زد و از آن پس درمیان جامعه به «بهلول مجنون» معروف شد، داستانی دیگر آمده است:
هارون الرشید خلیفه عباسی تصمیم گرفت تا شخصی را به عنوان قاضی بغداد منصوب کند. از این رو با اطرافیان خویش مشورت کردو به رای آنها، بهلول را شایسته منصب قضاوت دانست. بهلول که تا آن زمان در کوفه بسر میبرد، از سوی هارون به بغداد دعوت شد. هارون به او گفت: درامر خلافت به کمک تو نیازمندم.
بهلول گفت: چگونه باید تو را یاری کنم؟
هارون گفت: منصب قضاوت بغداد را بپذیر.
بهلول که خلافت عباسیان را غاصبانه میدانست به هیچ وجه حاضر به همکاری با حکومت آنان نبود، جواب داد: من شایسته این مقام نیستم. هارون در جواب گفت: مردم بغداد تو را شایسته این مقام میدانند.
بهلول گفت: سبحان الله، من خویشتن را بهتر از دیگران میشناسم.
اگر در گفته خود (که شایسته قضاوت نیستم) راستگو باشم، پس همان است که گفتم. و چنانچه در این گفته خود، دروغگو باشم،انسان دروغگو شایسته تصدی قضاوت نیست.
هارون عباسی همچنان برنظر خویش اصرار و پافشاری میکرد تا وی قضاوت را بپذیرد. هربارجواب و عذر بهلول را به گونه ای رد میکرد. بهلول که حاضر به همکاری با دشمنان اهلبیت: نبود، ناچار جواب داد: امشب را به من مهلت دهید.
هارون آن شب را به او مهلت داد و صبحگاهان مردم مشاهده کردند که بهلول سوار بر چوبی شده و چون اسب سواری دربازار حرکت میکند و میگوید: کنار بروید و راه را باز کنید که اسب من شما را لگد نزند.
زندگی با درد و رنج
اگر چه این داستان، نیز چون ماجرای قبل، بیانگر صلاحیت علمی وفقهی بهلول است اما از سوی دیگر نشان از غمی جانکاه در میانشیعیان و زندگی سخت و درد آور آنان در دوران حاکمیت ودیکتاتورهای عباسی است.
فقیهان و فرزانگانی چون بهلول، هریک باید به گونه ای غیرمتعارف به زندگی خویش ادامه میدادند و این همه تنها به جرمعشق به اهلبیت(علیهم السلام) بود و بس. شاید پیشنهاد قضاوت ازسوی هارون، برای اجرای همان نیت قتل امام(ع) بوده است و گویا بهلول بخوبی میدانست که با توجه به اوضاع سیاسی آن دوره،چنانچه در جایگاه قضاوت بغداد بنشیند، پس از چندی دو راه بیشنخواهد داشت. فتوای قتل امام کاظم(ع) و یا کشته شدن.
شیوه پیشنهادی امام کاظم(ع) نسبت به بهلول نیز بهترین ومناسب ترین راه حل مشکل بوده است.
تجربه ای دیگر
البته اینگونه مسائل در عصر امام کاظم(ع) تازگی نداشت. چه اینکه قبل از آن در دوران امامت امام محمد باقر(ع) اوضاع زمانه به گونهای شد که جابر بن یزید جعفی که از شاگردان ویژه و بسیار صمیمی امام باقر(ع) بود، به سفارش امام خویش، شیوه ای همچون شیوه زندگانی بهلول در پیش گرفت. جابر که از ارادتمندان خاندان پیامبر(ص) بود، در کوفه به ارشاد مردم میپرداخت.
فعالیتهای فرهنگی و تبلیغات مذهبی جابر، خلیفه و دستاندرکاران حکومت را به خشم آورد تا جایی که وجود وی را برایبقای سیاسی خود خطرناک میدانستند. از این رو هشام بن عبدالملک، توطئه قتل وی را طرح ریزی کرد.
امام باقر(ع) برای نجات جان جابر، نامهای به او نوشت و دستورداد تا وی خود را به دیوانگی زده تا از این شر رهایی یابد. واو به دستور امام عمل کرد و از گزند خلیفه مصون ماند.
بهلول عاقل سرانجام چنین سرنوشتی پیدا کرد و بناچار تا آخرعمر خویش، به همان شیوه رفتار میکرد. بطوری که در میان مردمبه «دیوانه» معروف شد.
شیوه به ظاهر دیوانگی او تنها و تنها در برخی از رفتارها وبرخوردها بوده است. و الا در هیچ یک از گفتارها و کلمات وعبارات بهلول، کوچکترین نشانی از ضعف عقلی و یا اختلال روانیوجود ندارد بلکه گفته ها و نظریات وی سرشار از زیرکی، عقل وفراست کامل است که هر شخصی با خواندن مناظرات و مباحثاتبهلول، خود بدین نتیجه خواهد رسید.
بهلول در همین موقعیت به ظاهر دیوانگی اش، مناظره های بسیاری بامنکران اهلبیت و مخالفان مذهب تشیع ترتیب داد که در لابلای آنها، سخنانی نغز و شیرین از او نقل شده است.
بهلول و ابو حنیفه
قاضی نورالله شوشتری یکی از مناظرات بهلول را چنین بیان کردهاست.
روزی بهلول از کنار خانه ابوحنیفه (از پیشوایان اهل سنت) عبور میکرد. در این هنگام شنید که وی به شاگردان خویش میگوید:
امام جعفرصادق(ع) سه مطلب گفته است که من آن را دوست نداشته و نمیپسندم. اول آنکه میگوید: شیطان با آتش جهنم عذاب میشود.
چگونه شیطان که خود از آتش است، با آتش عذاب میشود؟
دیگر آنکه میگوید: خدا را نمیتوان دید. چگونه چیزی را که موجود باشد نمیتوان دید؟
سوم آنکه میگوید: انسان در کارهای خویش، فاعل مختار است و حالآنکه نصوص و متون دینی برخلاف آن است. (و خداوند خالق و پدیدآورنده همه چیز است.) بهلول کلوخی برداشت و به طرف ابوحنیفه پرتاب کرد و گریخت. کلوخ به پیشانی ابوحنیفه خورد و او را آزرد. پس از دستگیری بهلول، برای شکایت وی را نزد حاکم بردند.
بهلول به او گفت: چه آزاری از سوی من به تو رسیده است؟
ابوحنیفه گفت: کلوخی به پیشانی ام زده و سر من را به دردآورده ای.
بهلول گفت: درد را به من نشان بده؟
ابوحنیفه گفت: درد را چگونه میتوان دید؟
بهلول گفت: پس چرا (بر امام صادق(ع) اعتراض میکردی و میگفتی چگونه میتوان گفت که خداوند موجود است ولی نمیتوان او را دید؟
علاوه آن کلوخ خاک بود و تو نیز از خاک هستی پس نمی بایست خاک از خاک آزار ببیند وعذاب شود. همچنین من تقصیری ندارم و بایداز خدا شکایت کنی، زیرا تو خود میگفتی انسان فاعل کارهای خویش نیست و همه کارها به ستخداست.
پس چرا تو مرا نزد حاکم آورده و ادعای قصاص میکنی؟
ابوحنیفه با شنیدن سخنان منطقی و عاقلانه بهلول شرمنده شد و ازشکایت خویش منصرف گشته، جلسه دادگاه را ترک کرد. پژوهشگر معاصر، علامه شوشتری، پس از نقل ماجرای فوق، نظر علامه مامقانی را تایید کرده مینویسد:
سزاوار است که ابوحنیفه برای شکایت از بهلول، نزد منصور عباسی رفته باشد نه نزد هارون. زیرا ابو حنیفه، قبل از خلافت هارون وفات کرده است. ارادت بهلول به پیشوایان معصوم و مخالفت سرسختانه با مخالفان ایشان، همواره محور فعالیت های وی بود.
حتی پس از دیوانه نمایی اش این رفتار را نیز از خود بروز میدادو از کمترین فرصتبرای تحقیر و تضعیف دشمنان میکوشید. داستانهای زیر نمونه ای از آن است. روزی وزیر هارون الرشید(خلیفه عباسی) به بهلول گفت: خوشا به حالت که خلیفه تو راسرپرست و فرمانروای خوک ها وگرگ ها قرار داده است. بهلول بدونفاصله به وزیر گفت: پس مواظب باش که از اطاعت و فرمانروایی منخارج نشوی. پس از این جواب، وزیر خجل و شرمنده شد. هنگامی که بهلول در بصره بود، برخی دور او را گرفته گفتند: ای بهلول دیوانگان بصره را برای ما بشمار؟ بهلول گفت: شمارش دیوانگان بسیار بطول می انجامد ولی میتوانم عاقلان را بشمارم.
کوثر :: فروردین 1378، شماره 25