شعر «بوی خراسان»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

کنار سفره که بودیم حرف مشهد شـد *** وزید بوی خراسان و ناگـهان رد شد
دوباره یـاد غریب آشـنا و شـوق حرم *** و سیل اشک که پشت پلکها سد شد
و دخترم که به دل حسرت زیارت داشت *** درست هم نظر مرتضـی و احمـد شد
دو سـال هست که تو قـول داده ای بابا *** بـرای مـا که نـرفتیم واقعـآ بـد شد
تمام بودنـم آوار شـد و یـک لحظــه *** زمان برای عبور از خـودش مردد شد
دو روز بـعد بلیـط و شـروع یک پروار *** کبوترانـه دلـم بـی قـرار گنبـد شد
قطار تهران،مشهد درست ساعت هشت *** و ایستگاه که سرشار بـوق ممتد شد
و چند ساعت دیـگر به صحـن أزادی *** نگاه منتظرم گـرم رفـت و آمـد شد