شعر «هنوز حرف دلش را نگفته مى ‏دانى»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

پرنده ‏اى که تن از تنگنا در آورده است
شکسته بالش و موجى شناور آورده است
به جز تو کیست به پروازشان برانگیزد؟
کبوتران دلش را که پرپر آورده است
هنوز حرف دلش را نگفته مى‏دانى
غمى از آنچه بگوید فراتر آورده است
کسى که خفته در این نقطه خوب مى‏بینم
خضوع سبز جهان را به بستر آورده است
مسیر رویش جنگل به سمت خورشید است
چه دست‏ه اى فقیرى به محضر آورده است!
زمان دوباره از اینجا شروع خواهد شد
جهان به دست خودش رو به آخر آورده است
نمى‏پرد مگر از روى دست‏ هاى شما
پرنده‏ اى که تن از تنگنا در آورده است

محمدعلى کعبى