متن ادبی «عالِم آل محمد صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله‏ وسلم»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)


چشمانم را برق می‏ اندازد، طلائی گنبدت؛ نگاهم از روی آن سُر می‏خورد و مناره‏ ها را صعود می‏کند و در کشاکش لغزیدن، آویزانِ ریسه ‏ها می‏شود.
از فراز ایوان طلا، تا گلدسته‏ های مسجد گوهرشاد، از وسیع صحن آزادی تا بهشت تالار آئینه.
و بعد از آن که بر مشبکِ آفتابی ضریحت فرود آمد، نرم نرمک به خود می ‏آید و در جشن یازدهمین روز ذیقعده، صحن گونه‏ هایم را چراغانی می‏کند.
صد و چهل و هشت سال پس از هجرت پیغمبر خاتم صلی ‏الله‏ علیه ‏و ‏آله‏ وسلم ، سالی که گردش دوران را محور است و روزی که لحظه ‏های رو به شب را متوقّف می‏کند، مدینه طیّبه، رنگ تازه ‏ای بر اندام خود می‏ بیند و برای هشتمین بار، بر شجره طیّبه امامت، جوان ه‏ای پلک می‏گشاید که با غبانِ طبیعت، او را به شکوفه ریزانِ باغستان‏ ها، عقیقه می‏کند و پرندگان، نغمه ‏هاشان را به پرواز در می ‏آورند.
زبده اصفیا، امام اتقیا، پناه غربا و شهید زهر جفا، علی بن موسی الرضا علیه‏ السلام ؛ از دامان خاتون عفّت، قدم می‏نهد بر دیدگان خاک، و فرمایش امام صادق علیه ‏السلام به فرزندش امام کاظم علیه‏ السلام ، این‏گونه تجلّی می‏ یابد:
«اِنَّ عالِمَ آلِ محمّدٍ لَفی صُلبِکَ وَ لَیْتَنی أَدْرَکْتُهُ فَاِنَّهُ سَمِیُّ امیرالمؤمنینَ عَلیًّ علیه ‏السلام ؛ به درستی که عالِم آل محمد صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم در صلب توست، ای کاش من او را درک می‏کردم که او همنام امیرالمؤمنین علی علیه‏ السلام است».
صابر، رضیّ، وفّی، رضا؛ او که سرگردانی کورترین جهالت‏ ها را حلق‏ آویز منطق روحانی خویش می‏سازد و تکلیفِ بی‏ قراری دل‏ها را روشن می‏کند.
او که هر که را میهمان می‏دارد، به عدالت میزبان است و غریبی احوال مضطر را به اعتماد وا می‏دارد.
او که دست ضمانت بر سرم می‏گذارد و مسمّی به نام ملکوتی رضاست.

اشارات :: دی 1382، شماره 56
مهنازالسادات حکیمیان