متن ادبی «غريب، حتى در خانه»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

اشارات :: آذر 1386، شماره 103
هيچ غروبى به غمرنگى غروب وجود مردان خدا نيست؛ آن‏گاه كه سر آسوده بر روى خاك مى‏گذارند و شام تيره‏اى براى آدميان، مى‏سازند.
هنوز زمين، جان نگرفته بايد بى‏تابى كند و غروب خون رنگ خورشيد را به نظاره پردازد. اى حجت نهم! افسوس كه روزگار، تنها بيست و پنج سال با تو سر سازگارى داشت و بيست و پنج بهار از عمر تو را برتابيد. تقدير آن بود كه حتى در خانه‏ات نيز غريب باشى و با هم‏دستى «ام‏الفضل» ـ همسرت ـ زهر بنوشى و مسموم شوى.
ولى نه آن غربت دردناكى كه برايت درست كرده‏اند و نه آن زهرى كه به تو داده‏اند، هيچ كدام نتوانست، امتداد خط سبز تو را كه بر صحيفه هستى كشيده‏اى، پاك كنند. گرچه زمين، حوصله بزرگى تو را نداشت و ظرف روزگار، گنجايش حضور دريا گونه‏ات را؛ سربردار و ببين عاشقان پاك باخته‏ات را كه دل‏هاشان، تنها با رسيدن به دريا، آرام مى‏گيرد. كدام جان است كه تو را بشناسد و اينك در هواى كاظمين تو نسوزد؟!
سيد محمود طاهرى