اشارات :: بهمن 1382، شماره 57
امیرز مرزبان
اینجا خانه کیست که این قدر بوی خُلود میدهد؟ فرشتگان از کدام واقعه بزرگ به وجد آمدهاند؟ اینجا جشن کدام آفرینش دوباره است که فرشتگان سجده بردهاند؟
خانه نور است، خانه وحی، خانه محمد، و آن که به دامادی این خانه میآید، علی است. خورشید میآید به پیوند خورشید و ستارهها نُقل میپاشند. راه آسمان را با عطر گُل محمدی فرش کردهاند. خدیجه از بهشت میوه زیبای خود را در جامه سپید عروسی نظاره میکند. عشق به حُرمت این لحظات سکوت کرده است، و دستهای خورشید به دستهای خورشید پیوند خورده است.
فرشی از پر ملائک، از خانه نبی تا خانه علی، به یُمن قدمهای زهرا پهن میشود. آسمان بر سرِ زمین گل میپاشد، عشق میرقصد در حلقه نور، و حُسن با تمام وُجود از علی و فاطمه رو میگیرد.
پیامبر مرکبی از جلال و شور به خانه عدل روانه میکند. علی چشمهایش را به باران بیانتهای مهر فاطمه میدوزد. مدینه غرق سرور است، ماه خوشحال از اینکه نورافشان بزمی است که انبیا، میهمان آنند و اوصیا، مدیحهگوی آن.
فاطمه پا میگذارد به خانهای که پر است. از عشق و سفال و ظرفهای گِلی، خانهای که نه دیبای روم دارد، نه طلای هند و حبش و جز دو پوست پاره، فرشی در آن نیست؛ امّا عرش، فرش آن خانه خواهد بود؛ و علی میماند و ودیعتی به بلندای عصمت، به عظمت شهادت.
دستهای خورشید با دستهای خورشید پیوند میخورد و آسمان جلوه دو خورشید را میبیند که تا ابدیت میدرخشد! و آسمان چه خوشبخت بود آن شب!
خانهای به اندازه آسمان، میهمان گامهای مرد و زنی میشود که تمام جهان، بسته گامهای صبورشان خواهد شد! و تاریخ تازه از همین لحظه آغاز خواهد شد و ملایک تا ابد در سجده جاودان خود خواهند ماند! حالا لحظه آغاز ابدیت است.
متن ادبی «پیوند با خورشید»
- بازدید: 6769