اشارات :: بهمن 1381، شماره 45
حسین هدایتی
نخلها، کل میکشند، خورشید پا برخاک میگذارد و بهار، با پیراهنی از شکوفه از راه میرسد.
زمان، از حرکت میایستد و زمین، زیباترین لحظات را پایکوبی میکند.
فرشتهها، با بالهایی از بلور، زیر گامهایشان نور میپاشند و کوثر در جاریِ جریان زمان، از بهشت، مشتاقانه سرازیر میشود.
پروانهها، به پنجرههای بسته بال میکوبند تا راهی به نور، به پرواز و به روشنایی بیابند و هزار فانوس در دستهای ملایک، مسیر عبورشان تا افلاک را روشن میکند. ذوالفقار جوانه میزند و هزار شکوفه از سر شاخههای دستان تاریخ که به شکرگذاری بلنده شدهاند، بوی بهار میپراکنند.
یاسهای کبود بر نیام ذوالفقار میپیچند و بالا میروند و آسمان با همهی عطش، در چشمهایشان خلاصه میشود. بوی سرشار سیب و یاس، فضا را پر میکند و شهر، دست افشانِ زیباترین اتفاق ممکن است.
حس میکنم در آسمانم ماه میخندد انگار چشمانِ رسول اللّه میخندد
روشنترین تلاقی آیینه و آب، در آوازهای روشن شهر زمزمه میشود و دو بهار، توأمان، در فصلی گم شده در تاریخ، از راه میرسند و باهم پیوند میخورند.
فاطمه علیهاالسلام دستان ابرمردی را در دست میفشارد که شبها در کوچههای بیپناهی، پشت درهایی که گل میخ غربتش را بانویش خوب میفهمد، نان و رطب پخش میکند.
و علی علیهالسلام دست بانویی را در دست دارد که دستهی دستاس رنج را میچرخاند و گهوارهی خالی فرزندش را در نظر مجسّم میکند که در ابرها کمرنگ میشود.
پیوند خجستهای که سالهای درد را در سر میپروراند و هنوز نخلهای سوخته، کل میکشند و چاه با دهانِ راز دارش هزار سلام و صلوات میفرستد و هنوز ملایک، دست افشان این واقعهی زیبایند.
متن ادبی «روشنترین تلاقی آب و آیینه»
(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)