اشارات :: دی 1386، شماره 104
محمدكاظم بدرالدين
لحظههاى معصوم عشق، بر شنزارهاى تشنه حجاز باريده است. صحراى سوزان شوق است و بر مأذنههاى امروز، پيغام تازه نور روييده است. همراه با كاروان سرنوشت، حادثهاى سپيد، زير آفتاب مىايستد. ازدحام قافله نياز را غزلستانِ «حجةالوداع» به خوبى سروده است: ناگاه دستهاى غدير، به تكبير بالا رفت و دلها به بشارتى بارانى فراخوانده شدند. گويا همه ملكوت، تذهيبى بوده است براى نگارش خطِ نورانىِ «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ... .» زمان، دوست داشتنىتر پيش رفت و بركه آن حوالى كوچك شد در برابر حريقى از محبت كه در دل عشاق افتاد. شادى جهان به تكثير رسيد و تجلى رشيدترين قامت دين، در آينه غدير تماشايى شد.
دلهاى غديرى
آرى! امروز، غدير است. امروز، ترجمه طواف بالهاى فرشتگان، سپاس از غدير است. نعمت والايى است غديرى كه بر لبان متبسمش، قصيده خوشآهنگ هدايتگرى و راهگشايى است. هنوز در اطراف يادهاى قدسى ايّام، گرمترين صدا، «أَلْيَومُ أَكْمَلْتُ لَكُم دينكُم» است.
نوروز روح
باريده است رؤياى خيس شاعرانگى. تابيده است حس ماهتابِ پرشعف. لحظههاى امروز، يكى پس از ديگرى، همچون عابرانى دقيق به ديدار غدير مىآيند. واژههاى شاعرانِ ستايش نيز يكى پس از ديگرى، به غدير و تمامت زيبايىاش احترام مىگذارند. غدير، تنها يك بركه نيست؛ كه اقيانوسى از زلالى است و همه اعياد، تشنه آنانند.
امروز، غدير است، كه تاريخ بر گونه آن بوسهها زده است.
غدير آمده است تا فرسنگها فاصله را براى رسيدن به نوروز كامل روح، كوتاه كند.
ميمنتى براى هميشه
اينكه تنها يك روز براى احترام به غدير كنار بگذاريم، مانند آن است كه بخواهيم تمامى تصاوير عاشقانه دنيا را در يك جمله خلاصه كنيم كه هرگز نمىشود. دنيا، ديارى دلگشاتر از بوستان غدير به ياد ندارد كه از چتر خورشيدش، اين همه سپيدى فروزان عشق ببارد. رازى است در غدير كه شكفتن آن، همه آفرينش را از لذت دلباختگى سرشار مىكند.
بايد هميشه و هرگاه از غدير و غديريهها، محراب دل را گلباران كرد. شناخت هويت غدير، از سفرِ آفاق پربارتر است. هر چشمى كه در غدير تأمل كند، به فرزانگى منتسب مىشود.
بايد بهره بُرد از اين همه رنگ وصال.
متن ادبی «شرح ماجراى سبز»
(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)
- بازدید: 4541