متن ادبی «غدیر، عید می‏شود؟»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

اشارات :: دی 1384، شماره 80
حمیده رضایی
این آخرین نظاره‏های خورشید است. شلاق شن‏های روان و صدای زنگ بی‏گاه شتران؛ آخرین تصویر دست‏ها و چشم‏های داغدار.
کویر، دو زانو نشسته است، سنگ‏ریزه‏ها و شن‏های داغ ـ حجة الوداع ـ نفس‏های گلوگیر. صدایی نیست؛ سکوت، هیاهوی حوالی را می‏شکند.
سرهای آوار بر زانون، محزون و ماتم‏زده؛ «خداحافظ مکه، مدینه، شعب...»
این آخرین کلماتی‏ست که از گلوی خورشید شنیده می‏شود.
گرمای تابستان بر تن دقایق، عرق کرده است. خداحافظ، هوای نفس‏گیر مکه، خداحافظ مدینه!
چشم می‏چرخاند از زاویه وداع، دست بالا برده است و چشم‏های نظاره‏گر را شاهد می‏گیرد به پیمانی که دست‏هایش را در دست‏های علی گره می‏زند.
آرام آرام هیاهو رنگ می‏گیرد ـ لبخندها و کینه‏ها ـ . دست‏های بیعت و خنجرهای گره شده در مشت. سر بر گریبان،های‏های اشک می‏ریزند وداع با رسول را و رسول که صدایش در بیابان‏های تفتیده، خواب خاک را می‏شکافد که:
افراشتم دو دست که می‏خواهمت علی     این برکه شاهد است که می‏خواهمت علی
وقتی رسول دست علی را گرفته بود     لبخند می‏زد و دلش اما گرفته بود
بغض‏هایی تنومند، زائرانی خسته، چشم‏هایی بارانی، سر بر گریبان اندوه، آخرین نظاره‏های خورشید.
خداحافظ، رسول! پس از سال‏ها تلاش، سفرت را آغاز کرده‏ای به سوی آرامش، به سوی معبود.
خداحافظ، رسول! بیست و سه سال سکوت علی، نشانی از بیعت در این هنگامه تاریخ‏ساز است.
یک لحظه محو شد اثر سنگ‏ریزه‏ها     خاموش شد دو چشم تر سنگ‏ریزه‏ها
مرگ ستاره‏ها همه یک یک شروع شد     از آن دقیقه مرگ ملائک شروع شد
ماهِ بدون پرتو خورشید می‏شود؟!     حالا شما بگو که غدیر عید می‏شود؟!

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page