شعر «پرده آخر»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

اشارات :: دی 1384، شماره 80
خدیجه پنجی
صحنه تاریخ، آماده؛ شروع داستان
تک تکِ نقش‏آفرینانش عزیز و مهربان
یک نمایشنامه زیبا و جالب، خواندنی
کارگردان توانایش، خداوند جهان
پرده اول: صدای مبهم یک قافله
می‏شکافد سینه خشک کویری ناتوان
بوی باران، بوی ناب اتفاقی بی‏نظیر
عطر آواز ملایک در سکوت کاروان
منبری بسیار ساده، پله پله تا خدا
ایستاده قلب عالم بر بلندای جهان
چشم‏ها خاموش، سرشار از سؤالاتی شگفت
هان! چه می‏خواهد بگوید خاتم پیغمبران
می‏گشاید لب، به «بسم اللّه الرحمن الرحیم»
می‏برد بالای سر، دست ولایت ناگهان...
پرده دوم: صدای همهمه، باران نور
رقص و آواز و شمیم هلهله در آسمان
روزگار از شوق فریاد «علی» سر می‏دهد
با ولایت بیعتی جاوید می‏بندد زمان
پرده آخر: کسی از نسل تاریخ غدیر
می‏رسد با ذوالفقاری انتهای داستان

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page