شعر «آينه هاي روبه رو»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

کودکي هايت شريک سجده پيغمبري که
اوج معراجت شده از شانه اش، از منبري که
آيه آيه عشق را تفسير مي کردي تو بر آن
سوره سوره نور بودي، جرعه جرعه کوثري که ...
کودکي هاي تو بود و بوسه شوق پيمبر
در نگاهش اشک بود و بوسه هاي ديگري که
بر تنت باغ شکوه لاله هايي سرخ مي شد
لاله هاي زخم تيغ دشمنت بر حنجري که
بارها تکبير را لبريز مي کردي تو از آن
بارها تکبير تو برپا نموده محشري که
يک به يک از پاره هاي جان خود در آن گذشتي
تا بماند بعد از اين هم مکتب پيغمبري که
هر که بر ديدار او دلتنگ مي شد در مدينه
خيره مي شد بر رخ ماه علي اکبري که ...
کفر در جنگ علي اکبر مردّد بود و در ميدان
اشبه الناس پيمبر مانده بود و لشکري که
زخم تيغ و نيزه هاشان بر تنش از حد گذشت و
بوسه شمشير بود و زخم بود و پيکري که . . .
کربلاخون گريه مي کرد از عبايت قطره قطره
خيمه خيمه اشک بود و ماتم پيغمبري که . . .

علي اصغر شيري