شعر «شاهد غدير»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

باده بده ساقيا، ولى ز خُم غدير
چنگ بزن مطربا، ولى به ياد امير
تو نيز اى چرخ پير، بيا ز بالا به زير
داد مسرت ستان، ساغر عشرت بگير
بلبل نطقم چنان، قافيه پرداز شد
كه زهره در آسمان، به نغمه دمساز شد
محيط كون و مكان، دايره ساز شد
سرور روحانيون هو العلى الكبير
نسيم رحمت وزيد، دهر كهن شد جوان
نهال حكمت دميد، پر ز گل و ارغوان
مسند حشمت رسيد، به خسرو خسروان
حجاب ظلمت دريد، ز آفتاب منير
فاتح اقليم جود، به جاى خاتم نشست
يا به سپهر وجود، نير اعظم نشست
يا به محيط شهود، مركز عالم نشست
روى حسود عنود، سياه شد مثل قير
صاحب ديوان عشق، زيب و شرافت گرفت
گلشن خندان عشق، حُسن و لطافت گرفت
نغمه دستان عشق، رفت به اوج اثير
به هر كه مولا منم، على است مولاى او
نسخه اسما منم، على ست طغراى او
يوسف كنعان عشق، بنده رخسار اوست
خضر بيابان عشق، تشنه گفتار اوست
كيست سليمان عشق، بردر جاهش فقير
اى به فروغ جمال، آينه ذو الجلال
«مفتقر» خوش مقال، مانده به وصف تو لال
گر چه بُراق خيال، در تو ندارد مجال
ولى ز آب زلال، تشنه بود ناگزير
محمدحسين اصفهاني

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page