نقطه عطف جنبش مكتبى

(زمان خواندن: 16 - 31 دقیقه)

از هنگامى كه آدم ابو البشرعليه السلام به زمين فتنه ها و بلايا هبوط كرد،وتا زمان بر پايى قيامت، همواره ميان نيكان كه در جستجوى خشنودى خدايند و گمراهان كه از دسيسه هاى شيطان پيروى كردند، مبارزه و ستيزبر قرار بود و هست.
با اين حال زمين هيچ گاه و در هيچ برهه اى از وجود باقيماندگان تبارپيامبران و پيروانشان كه از فساد و تباهى در زمين جلوگيرى و حجّتِ خداى را بر مردمان، اقامه مى كرده اند، تهى نبوده است.
پروردگار سبحان در اشاره به همين حقيقت مى فرمايد: )فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ(1)).
"پس چرا نبود از قرنهاى پيش از شما بازماندگانى كه از تباهكارى درزمين نهى كنند.
" او مى فرمايد اين "بقيه صالحه"، پيامبران مرسل يا جانشينان پيامبرو يا علماى ربّانى بوده اند كه درفش دعوت به سوى خدا و قيام به فرمان اورا به ميراث برده بودند.
امام هادى عليه السلام اين رهبرىِ خردمندانه را از پدر بزرگوارش، امام جواد،به ارث برده بود كه ميراث رسول خداصلى الله عليه وآله، خاتم پيامبران كه بر تمام مكاتب الهى برترى و هيمنه داشت، بدو منتهى مى شد، به ارث برده بود.
بندگان برگزيده خدا، امامت ربّانى را به ميراث بردند و علماى ربّانى وزاهدان و صالحان شيعه، حق و پيروى از خط مشى پيامبران را ميراث خويش گرفتند.
هدف اين خط مبارك، تحقّق بخشيدن به همان آرمانهايى بود كه پيامبران وصالحان در طول تاريخ براى تحقّق بخشيدن آنها كوشيدند و به عبارتى به همان آرمانهايى كه خداوند متعال در اين آيه آنها را به اختصاربيان كرده است، جامه تحقّق پوشاندند: )لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ(2)).
"همانا كه ما پيامبران خويش را با نشانيها فرستاديم و با ايشان كتاب وترازو فرو فرستاديم تا مردم به قسط قيام كنند، و آهن را فرو فرستاديم كه درآن نيرويى است سخت و سودهايى براى مردم تا خدا شناسد آن را كه اووفرستادگانش را به غيب يارى مى كند كه خداوند توانا و عزّتمند است.
" آنچه در ديگر آيات قرآنى و نيز در اين آيه بدان اشارت رفته، اهداف والاى بعثت پيامبران به شمار مى آيند كه عبارتند از: الف - دعوت به خدا با دلايل آشكار )بيّنات(.
اين نكته در اين فرمايش امير مؤمنان على عليه السلام بروشنى بيان شده است: "پس خداوند هر چند گاه پيامبرانى فرستاده و به وسيله آنان به بندگان هشدار داد تا حق ميثاق را ادا كنند و نعمت فراموش شده را يادآرند و نهفته هاى خرد را آشكار سازند".
بابيدار كردن عقل و برانگيختن وجدان از زير ابرهاى غفلت و پالايش فطرت از آلودگيها و موانع و حجب، حجّت خدا بر بندگانش، از راه بعثت پيامبران تمام مى شود! ب - تلاوت كتاب خدا كه در آن تمام نيازمنديهاى مردم تبيين شده است.
از طريق تلاوت كتاب و آيات آن، پيامبران عليهم السلام به تزكيه و تعليم مردم همّت مى گماشتند.
خداوند در اين باره مى فرمايد: )هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْاُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ(3)).
"او )خدا( است كه آن كه در بى سوادان، پيامبرى از خودشان برانگيخت تا بر ايشان آيات خدا را بخواند و پاكشان سازد و كتاب و حكمت بياموزدشان وگر چه پيش از اين در گمراهى آشكار بودند.
" ج - فراهم آوردن ميزان به اين معنى كه ولّىِ امر )حاكم( كسى است كه ميان مردم به عدل و داد فرمان مى راند.
خداوند در اين باره فرمايد: )فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً(4)).
"نه چنين است، به پروردگارت سوگند كه ايمان به تو نياورند مگر آنكه تورا به داورى بگيرند آنچه ميانشان روى داده است سپس در دل خود از آنچه توقضاوت كرده اى چاره اى نيابند و كاملاً تسليم شوند.
" پس هر كه عهده دار منصب خلافت الهى شد ميزان حق و فرقان و نورمى گردد تا اگر شيوه ها به يكديگر مشتبه شد و نظريات و آرا با يكديگرتفاوت يافتند آنها به مردم بياموزند كه كدامين راه و كدامين شيوه آنانرا به سوى پروردگار و جلب خشنودى خالق رهنمون مى شود.
د - والاترين هدف از همه اين آرمانهاى برتر، تحقّق يافتن بالاترين درجات عدالت در بين مردم يعنى "قسط" است كه جز با ايمانِ مردم به پيامبران وپيروى آنها از كتاب خداوند و تسليم در برابر ميزان ، صورت نخواهد پذيرفت و هم از اين روست كه خداوند مى فرمايد: )لِيَقُومَ النَّاسَ بِالْقِسْطِ(.
بديهى است كه تحقّق كامل اين قسط، جز با اتكابه نيروى مادّى و بازدارنده اى كه در آهن متجلّى است و فرو فرستاده از جانب خداست و درآن قوّتى است سخت، ميّسر نخواهد بود.
آهن نيز به سهم خود، اگر در دستان دلير مردانِ از جان گذشته در راه خدا وبراى يارى دين و پيامبران او نباشد، مفهومى نخواهد داشت.
اگر اين دلاوران، آهن را براى دفاع از وحى خدا و خط مشى پيامبران خدا به كار برند، يارى خدا نيز بر آنان فرود آيد كه خداوند بسيار تواناوعزّتمند است وخود فرموده است: )وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌ عَزِيزٌ (5)).
"و خدا البته يارى كند آن را كه به يارى او برخاسته كه خداوند تواناوعزّتمند است.
" اين آرمانها، خط و حركت مكتبى بود كه امام هادى عليه السلام در روزگارخويش زمام آنرا را به دست داشت.
اينك بايد پرسيد كه نقاط عطف اين خط از هنگام تشكّل آن در عصر امام على عليه السلام تا زمان امام هادى چه چيزهايى بوده است؟ پس از پيوستن پيامبرصلى الله عليه وآله به "رفيق اعلى"، امّت تازه بنياد اسلام به پيشوايى نياز داشت كه از ميراث آن حضرت پاسدارى كند و از خط اصيل وى كه از چپ وراست اماج حملات عدّه اى قرار مى گرفت، دفاع كندوارزشهاى والايى را كه توسط وحى فرود آمده بود، در ميان امّت استوارى بخشد.
اميرمؤمنان به بهترين شكل به اين وظيفه همّت گمارد و گروهى ازبرگزيدگان و پاكان امّت، كه جزو همان "بقيه صالحه" بودند به گرد اوجمع آمدند و به دفاع از خط اصيل رسالت الهى مشغول شدند.
با وقوع جنگ صفين، شكاف ميان اين خط با ساير خطوط، وضوح بيشترى به خود گرفت و ابرار كه بقيه سلف صالح پيامبرصلى الله عليه وآله نيز در ميان آنان بودند، كلاً به سوى امام على گرايش يافتند و اين خط برغم وحشت ايجاد شده از طرف حزب حاكم اموى، همچنان برجستگى و برترى خويش را حفظ كرد.
امّا آوازه اين خط در دنيا نپيچيد مگر پس از آنكه رنگ خون به خود گرفت و حرارت فاجعه را پس از واقعه طف لمس كرد.
بنابر اين اگر بگوييم اين خط در روز صفين متبلور شد، بايد بگوييم كه رشد و تكامل آن در روز عاشورا به وقوع پيوست.
در زمان امام زين العابدين اين صبغه الهى دو چندان شد و در روزگارامامت امام باقر خط مشى توحيدى تبلور يافت.
چرا كه در اوج آن عقل نيِّر با وحى منزل تلاقى پيدا كرد.
در دوران پيشوايى امام صادق ونيزجزئيّات اين خط در احكام و اخلاق و آداب و مواعظ بصورتى كامل ترسيم شد.
در دوره امام كاظم اين خط رنگى سياسى يافت زيرا مسأله طرح ريزى انقلابى مردمى در كار بود.
امّا در دوران ائمه بعدى يعنى امام رضا و سه فرزندش عليهم السلام خط مكتبى به عنوان يك نيروى سياسى و اجتماعى و نفوذيافته در هيأت حاكمه كه در تصميم گيريها و اشراف بر حيات دينىِ جامعه نيز بى تأثير نبودند، تجلّى پيدا كرد.
دوران امام هادى، به تجلّى قدرت خط مكتبى در تمام زمينه هامتمايز بود.
اگر چه نظام عبّاسى همواره و بويژه در دوران متوكّل عبّاسى به قدرت سركوب خويش متمايز بود.
شايد بتوان از برخى از شواهد تاريخى زير، به اوضاع و احوال شيعيان در دوران امامت امام هادى پى برد: 1 - در حديث مفصلى كه شيخ كلينى در مورد آنچه كه پس از وفات امام جوادعليه السلام رخ داد روايت كرده، آمده است: "چون ابو جعفر )امام جواد( درگذشت از خانه ام بيرون نيامدم تاآنكه دانستم سران طايفه )شيعه( نزد محمّد بن فرج الرخجى كه ازاصحاب موثق امام رضا و امام جواد و وكيل امام هادى بود گرد آمده درباره امر )امامت( به رايزنى مى پردازند".(6)
اين روايت بيانگر آن است كه شيعيان در آن روزگار مجالسى داشتندكه در آنها در باره امور بسيار مهم به گفتگو و رايزنى مى نشستند.
يكى ازاين امور مهم، شناخت امام و بيعت با او و پذيرفتن دستوراتش بوده است.
آنان پس از وفات امام جوادعليه السلام، به خاطر وجود اخبار صحيحى كه در دست داشتند، بر امامت امام هادى اجماع كردند.
در پايان اين روايت آمده است: همه كسانى كه در آن مجلس بودند به امامت امام هادى تسليم شدند.
شيخ مفيد همچنين مى افزايد: "اخبار در اين باره بسيار فراوان است بطورى كه اگر بخواهيم همه اين اخبار را در اينجا بيان كنيم كتاب طولانى شود.
همين كه شيعيان پس از امام جواد بر امامت امام هادى اجماع كرده اند و كسى در آن زمان جز خود آن حضرت ادعاى امامت نكرد، ما رااز ايراد اخبار و نصوص صريح بر امامت آن حضرت بى نياز مى سازد".(7)
بنابر اين مى بينيد كه شيخ مفيد، امامت امام هادى را به اجماع سران شيعه مربوط مى داند.
چرا كه آنان برگزيدگان امّت و از فقهاى بزرگ بودند و معرفت آنان به امامى كه با وى و پدر و جدّ بزرگوارش زيسته بودند، راهى عقلانى براى شناخت امام به حساب مى آيد.
سخن شيخ مفيد و حديثى كه او روايت كرده، فقط بيانگر اوضاع واحوال طايفه شيعه در آن دوران است.
2 - فتح بن خاقان وزير متوكّل بود امّا به امام هادى مهر مى ورزيدوعلّت اين مهر ورزى يا گرايش شخصى او بود و يا اينكه وى در حقيقت يكى از ياران نفوذى آن حضرت در دستگاه حاكمه به شمار مى آمد.
امّا درروايت آمده است كه آن حضرت به خاطر حفظ جان فتح بن خاقان او رامورد نكوهش قرار داده است.
اجازه دهيد به حديث زير كه بيانگرگوشه اى از كرامات امام هادى و در عين حال نمودار بخشى از اوضاع واحوال شيعه در آن دوران است، گوش بسپاريم: روزى نزد امام عليه السلام رفته عرض كردم: سرورم! اين مرد مرا طرد كرده وروزى ام را بريده و ملولم ساخته است و نزد او به چيزى متّهم نيستم مگر به اين جرم كه ملازم شمايم و اگر شما چيزى از او درخواست كنيدقبول آنرا از شما لازم مى داند، بنابر اين بر من منّت نهيد و از او درخواست كنيد.
امام فرمود: اگر خدا خواهد كفايت شوى.
چون شب فرا رسيد، پيغام رسانان متوكّل يكى پس از ديگرى نزد من آمدند.
من نزد متوكّل رفتم.
فتح بن خاقان كه بر در ايستاده بود، پرسيد:اى مرد شبانه در خانه ات چه چيزى نهان داشته اى، اين مرد از بس كه تورا طلبيده مرا به ستوه آورده است! درون رفتم و متوكّل را ديدم كه بر بسترش نشسته است.
پرسيد: اى ابوموسى! ما از تو غافليم و تو نيز ما را به فراموشى سپرده اى، چه چيزى ازتو پيش من است؟ گفتم: فلان انعام و فلان رزق و چيزهايى نام بردم و اودستور داد آنها را دو برابر به من دادند.
سپس از فتح پرسيدم: آيا امام هادى عليه السلام بدين جا آمد.
پاسخ داد: نه.
گفتم: يادداشتى نوشته بود؟ پاسخ داد: نه.
آنگاه من بازگشتم.
فتح مرا دنبال كرد و به من گفت: شك ندارم كه تو از او خواستى برايت دعا كند.
پس از ايشان براى من نيز دعايى خواهش كن.
چون نزد امام رفتم، به من گفت: اى ابو موسى! اين آبروى رضاست.
عرض كردم: به بركت شما سرورم! امّا به من گفتند كه شما نه پيش متوكّل رفتيد و نه از او درخواستى كرديد.
فرمود: خداوند مى داند كه ما در امور مهم جز بدو پناه نمى بريم و دركارهاى دشوار جز بر او توكّل نمى كنيم و ما را عادت داد كه چون از اودرخواست كنيم، اجابتمان كند و مى ترسيم از اين شيوه منحرف شويم كه او نيز از ما روى گرداند.
عرض كردم: فتح وزير متوكل به من چنين و چنان گفت.
امام فرمود:او به ظاهر، ما را دوست دارد و در باطن از ما كناره مى گيرد.
دعا براى كسى است كه پروردگارش را مى خواند: چون در طاعت خدا خود راخالص كردى و به رسول خداصلى الله عليه وآله و به حقّ ما اهل بيت اعتراف نمودى واز خدا چيزى در خواست كردى، تو را بى بهره نگذارد.(8)
3 - امام هادى در سامرّا كه مركز خلافت بود سكونت داشت و نزدمتوكّل مى رفت.
راويان در باره نحوه ورود آن حضرت بر متوكّل گفته اند: زمانى كه امام هادى به كاخ متوكل نزديك مى شد هيچ يك از كسانى كه بر در كاخ متوكل منتظر ايستاده بودند، از هيبت و جلال امام چاره اى جز پياده شدن از مركبهاى خويش نداشتند.
محمّد فرزند حسن فرزنداشتر علوى، يكى از اين صحنه ها را چنين نقل مى كند: با پدرم بر در كاخ متوكّل بوديم.
در آن هنگام من بچه بودم و در ميان عدّه اى از خاندان ابو طالب وبنى عبّاس و سپاهيان قرار داشتم.
چون امام هادى عليه السلام وارد شد همه مردم از مركبهاى خود پياده شدند تا آن حضرت به درون رفت.
يكى از حاضران به ديگران گفت: چرا به خاطر اين بچّه پياده شويم در حالى كه او نه شريفتر از ما و نه بزرگتر و سالخورده تروداناتر از ما است؟ آن عدّه گفتند: به خدا سوگند براى او پياده نمى شويم.
ابو هاشم به آنها گفت: به خدا قسم چون او را ببينيد به خاطرش باحقارت و ذلّت از مركبهايتان پياده مى شويد.
مدّتى نگذشته بود كه امام به طرف آن جمع آمد و تا چشم حاضران به او افتاد همگى از مركبهاى خودفرود آمدند.
سپس ابو هاشم از آنها پرسيد: مگر ادعا نمى كرديد كه به خاطر او فرود نخواهيد آمد؟ آنها پاسخ دادند: به خدا قسم ما اختيار دارخويش نبوديم كه فرود آمديم.(9)
هر گاه امام هادى بر متوكّل وارد مى شد، پرده ها را برايش كنارمى زدند و با تمام وقار آن حضرت را مورد احترام قرار مى دادند.
درروايت آمده است: يكى از اشرار، روزى به متوكّل گفت: هيچ كسى با توبيشتر از آن نمى كند كه تو با هادى مى كنى.
در خانه كسى نمى ماند جز آن كه او را خدمت مى كند وزحمت بالا زدن پرده و باز كردن درب را بعهده مى گيرند حال آنكه اگر مردم اين مسائل را بفهمند خواهند گفت: اگرخليفه از شايستگى وى براى خلافت بى خبر نبود بااو چنين رفتار نمى كرد.(10)
از اين حديث مفصّل كه گوشه اى به بحث ما مرتبط بود نقل كرديم، برمى آيد كه آن حضرت حتّى در كاخ ستمگرترين خليفه عبّاسى در عصرخودش يعنى متوكّل، از چه شكوه و جلالى برخوردار بوده است.
آن حضرت چون بر خليفه وارد مى شد، با وى به حق به موضع گيرى وگفتگو مى پرداخت.
به عنوان مثال روزى آن حضرت نزد متوكّل رفت.
متوكّل از او پرسيد: اى ابو الحسن! از ميان مردم چه كسى در شاعرى تواناتر است؟ امام در پاسخ، نام شاعرى علوى را ذكر كرد و فرمود: چون اين ابيات را سروده است:
•    لقد فاخرتنا من قريش عصابة فلما تنازعنا القضاء قضى لنا عليه بما فاهوا نداء الصوامع(12)
•    بمط خدود و امتداد اصابع(11) عليه بما فاهوا نداء الصوامع(12) عليه بما فاهوا نداء الصوامع(12)
متوكّل پرسيد: نداء الصوامع چيست؟ امام عليه السلام فرمود: أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً.
جدّ من ياجدّ شما است.
متوكّل از اين سخن بسيار خنديد و گفت: او جدّ توست و ما تو را از اونمى رانيم.(13)
يك بار ديگر متوكّل، امام را به مجلس باده نوشى خويش داخل كردواز او خواست كه وى را در آنچه بدان مشغول بود، همراهى كند.
ولى امام او را موعظتى بليغ فرمود.
اجازه دهيد اين ماجرا را آنچنان كه مسعودى در تاريخ خود آورده است، نقل كنيم.
وى گويد: از امام هادى پيش متوكّل بدگويى كرده و گفته بودند در خانه اش نامه ها وسلاحهايى از پيروان قمى اش دارد و بر اين قصد است كه به حكومت دست يابد.
متوكّل عدّه اى از تركها را به خانه آن حضرت روانه كرد.
آنها شبانه به خانه حضرت يورش بردند امّا چيزى در آنجا نيافتند وخود آن حضرت رادر اتاقى در بسته پيدا كردند، او جامه اى پشمين بر تن داشت و روى ريگ و خاك نشسته و توجهش به خداى تعالى معطوف بود و آياتى از قرآن رامى خواند.
مأموران او را در همان حال نزد متوكّل برده گفتند: در خانه اش چيزى نيافتيم و او را ديديم كه رو به روى قبله نشسته است و قرآن مى خواند.
متوكّل آن لحظه در مجلس باده گسارى نشسته و جام شراب به دستش بود.
امام عليه السلام را نزد او بردند.
چون متوكّل چشمش به امام افتادهيبت وبزرگى امام در وى كارگر شد.
او را در كنارش نشاند و جامى راكه در دست داشت، به طرف آن حضرت گرفت.
امام فرمود: به خدا گوشت و خون من هرگز خمر ننوشيده اند، مرا عفوكن.
متوكّل آن حضرت را معاف كرد و آنگاه گفت: برايم شعرى بخوان.
امام پاسخ داد: من اندكى شعر مى دانم.
متوكّل گفت: گريزى نيست.
امام كه در كنار متوكل نشسته بود، آغازبه خواندن اشعار زير كرد:
•    باتوا على قلل الأجبال تحرسهم و استنزلوا بعد عز من معاقلهم ناداهم صارخ من بعد دفنهم اين الوجوه التى كانت منعمة فافصح القبر عنهم حين ساءلهم قد طال ما اكلوا دهراً و ما شربوا و اصبحوا اليوم بعدالأكل قد اكلوا(19)
•    غلب الرجال فلم تنفعهم القلل(14) و اسكنوا حفرا يابئسما نزلوا(15) اين الأساور و التيجان و الحلل(16) من دونها تضرب الأستار والكلل(17) تلك الوجوه عليها الدود تنتقل(18) و اصبحوا اليوم بعدالأكل قد اكلوا(19) و اصبحوا اليوم بعدالأكل قد اكلوا(19)
متوكّل از شنيدن اين ابيات چنان گريست كه محاسنش به آب ديدگانش تَر شد، حاضران نيز.
گريستند.
آنگاه چهار هزار دينار به امام هادى عليه السلام داد و او را در كمال احترام به خانه اش باز گرداند.(20)
بنابر آنچه كه در منابع تاريخى مى خوانيم بسيارى از نزديكان ومحرمان اسرار خليفه، پيرو امام هادى بودند.
البته ممكن است اين پيروى حقيقى بوده و يا به اين خاطر بوده است كه شيعه را وزنه اى سياسى مى دانستند.
به عنوان نمونه فتح بن خاقان كه يكى از بزرگترين وزيران متوكّل بود و به هنگام كودتاى تركها عليه خليفه با او كشته شد، پيوسته مى كوشيد به امام تقرّب جويد و از برخى روايات هم پيداست كه متوكّل او را متّهم به شيعى گرى مى كرد كه اين امر خود نشانگر آن است كه متوكّل تا حدودى به وضع او پى برده بود.(21)
در باره فتح آمده است كه متوكّل به او گفت: اى فتح اين )امام هادى(دوست توست و در صورت فتح خنديد، و فتح هم در چهره خليفه خنديد.
همچنين از داستان زير آشكار مى شود كه برخى از فرماندهان سپاه نظام، مهر آن امام و چه بسا ولايت او را در دل نهان داشتند.
از طرفى اين ماجرا گوشه اى از انتشار دوستى امام و احترام او در بين عموم مردم،بخصوص در حرمين شريفين )مكّه و مدينه(، پرده بر مى دارد.
از يحيى بن هرثمة، فرمانده سپاه عبّاسى، نقل مى كنند كه گفت:متوكّل مرا به مدينه فرستاد تا امام هادى را به خاطر مطلبى كه در باره اوشنيده بود، به نزدش ببرم.
چون به مدينه رفتم، مردم آنجا چنان بناى بانگ و شيون نهادند كه تا آن هنگام همانند آن را نشنيده بودم.
من شروع به تسكين دادن آنها كردم وسوگند خوردم كه در باره وى به انجام كارناپسندى مأمور نشده ام، آنگاه به بازرسى منزلش پرداختم و در آنجاچيزى جز قرآن و دعا و همانند اينها نيافتم.
سپس او را حركت دادم وخودعهده دار خدمتش شدم و با وى خوشرفتارى كردم.
يكى از روزها در حالى كه آسمان صاف بود و خورشيد هم مى درخشيد، بر مركبش سوار شد در حالى كه بارانى در بر كرده و دم مركبش را گره زده بود، من از كار او در شگفت شدم امّا ديرى نپائيد كه ابرى در آسمان پيدا شد و بارانى تند با ريدن گرفت و كار ما بسيار دشوارگشت.
در اين هنگام امام هادى رو به من كرد و گفت: من مى دانم آنچه راكه ديدى )بستن دم مركب( غريب شمردى و پيش خود پنداشتى كه من دراين كارها از تو داناترم.
امّا اين گونه نبود كه تو گمان كردى بلكه من درصحرا پرورش يافته ام و بادهايى را كه دنبال خود باران دارند، بهترمى شناسم از اين رو خود را براى بارش باران آماده كردم.
چون به مدينة السلام رسيدم، ابتدا نزد اسحاق بن ابراهيم طاهرى كه والى بغداد بود، رفتم.
او گفت: اى يحيى! اين مرد زاده رسول خداصلى الله عليه وآله است ومتوكّل هم همان كسى است كه او را مى شناسى اگر او را عليه اين مرد بر انگيزى او را خواهد كشت و آنگاه رسول خداصلى الله عليه وآله خصم تو خواهدبود.
به او پاسخ دادم: به خدا سوگند از او جز كردار نكو نديدم.
آنگاه به سمت سامرّاء روانه شدم و در آغاز نزد وصيف تركى كه ازياران او بودم، رفتم وصيف به من گفت: به خدا قسم اگر يك مو از سراين مرد )امام هادى( كم شود با من طرفى! من از گفتار اين دو )اسحاق ووصيف( تعجب كردم.
آنگاه از آنچه از امام هادى ديده بودم، متوكّل را آگاه كردم و او رابسيار تمجيد گفتم.
متوكّل نيز پاداش خوبى به امام هادى داد و به وى بسيار احترام گذاشت و خوبى كرد.(22)
روزگار امام هادى عليه السلام به واسطه وجود تحولات سياسى، دوره ممتازى بود.
چرا كه در اين دوره، بازگشت تركان به كاخ عبّاسى فزونى گرفت و هر يك از فرماندهان آنان به طرف يكى از نامزدهاى خلافت گراييده بودند و در پى فرصت مى گشتند تا نامزد مورد نظر خود را به حكومت بنشانند و با خليفه ناميدن او و به نام وى امور و مصالح كشور راهر طور كه خواهند به بازى بگيرند.
پس از وفات معتصم، فرزندش الواثق باللَّه عهده دار حكومت شدوابن الزيات را به وزارت خويش برگزيد و بر برادر خود جعفر خشم گرفت.
امّا حكومت او ديرى نپاييد كه با مرگ وى پايان پذيرفت ومتوكّل جانشين او شد وابن الزيات را كشت.
دوران حكومت متوكّل تا حدودى روى ثبات و آرامش به خود ديد.
اندكى پيش از مرگ واثق از وى در باره جانشينش پرسيد و او پاسخ داد: خدا مرا نبيند كه خلافت را زنده و مرده به گردن خويش بندم! از اين سخن معلوم مى شود كه خلافت در عصر او حاوى چه مفهومى بوده است.
آيا مگر اين واژه بجز سركوب و فريب و توطئه و غوطه ورى درشهوتها مفهومى ديگرى هم داشت؟ بعلاوه مگر او خود برادرش متوكّل راپس از آنكه اِمارت حج را بدو سپرد، به اين خاطر كه پى برد او بر سرخلافت با وى به رقابت پرداخته، روانه زندان نكرد و شفاعت هيچ كس را هم در باره او پذيرا نشد؟ پس از وفات الواثق باللَّه، متوكّل به حكومت رسيد و چنان كه گفتيم عصر او تا حدودى شاهد ثبات و آرامش بود.
امّا اين آرامش و ثبات برپايه ظلم و گمراه سازى مردم استوار گشته بود.
برجسته ترين نمودهاى سياستِ وحشت آفرين او، در اقدامات وى درقبال علوى ها تجلّى مى يابد.
او دستور داد قبر سيد الشهداءعليه السلام را به همراه خانه هاى اطرافش ويران كنند و به جاى آن زمين را شخم زنند و تخم بكارند و آبيارى كنند كه تمام آثار آن محو شود و مردم هم از زيارت آن قبر منع شوند و ندا داد هر كه پس از سه روز در اطراف قبر ديده شود گرفتار و به زندان "مطبق" سپرده خواهد شد.
مردم هم از ترس اينكه مبادا دستگير شوند، گريختند، در واقع متوكّل با پيش گرفتن اين سياست حميّت و خشم مسلمانان و بويژه بغداديان را كه به سب علويها در مساجد و خيابانها اعتراض كرده بودند، برانگيخت.(23)
همچنين در دوران خلافت متوكّل خشكسالى وحشتناكى در عراق روى داد و بسيارى از مردم جان خود را از دست دادند.
در اين اثنا روميان، با ديدن ضعف حكومت عبّاسى در بلاد اسلام طمع كردند و از نو حملات خود را به شهر قاليقلا واقع در جنوب آسياى صغير،آغاز كردند و مردم آنجا را شكست سختى دادند.(24)
از داستان زير مى توان به طبيعت حكومت متوكّل و مراتب دشمنى وسركوب وى بر ضدّ علويان و ترس او از شورش آنان بخوبى پى برد.
بخترى نقل كرده است: در منطقهاى به نام منبج نزد متوكّل بودم كه يكى از فرزندان محمّد بن الحنيفه بر او وارد شد.
او چشمانى زيبا داشت وجامه اى نيكو در بر كرده بود.
پيش متوكّل در باره او بدگويى كرده بودند.
جوان رو به روى متوكّل ايستاد و متوكّل رو به فتح بن خاقان وزيرخود كرده بود و با وى سخن مى گفت.
چون زمان ايستادن به درازا كشيد و جوان ديد كه متوكّل به اونمى نگرد، خطاب به او گفت: "اى اميرالمؤمنين! اگر مرا احضار كرده اى تا تأديبم كنى قطعاً بى ادبى كرده اى و اگر احضارم كرده اى تا اوباشى كه درمحضر تو گرد آمده اند مرا بشناسند بايد بگويم اينان از اهانت تو نسبت به خانواده من آگاهند".
متوكّل گفت: به خدا قسم اى حنفى اگر آن پيوند خويشى ميان من و تونبود و حلم من مرا به مهربانى بر تو وادار نمى كرد، هر آينه زبانت رابيرون مى كشيدم و با شمشير سرت را از بدن جدا مى ساختم حتى اگرپدرت محمّد به جاى تو بود.
آنگاه به فتح بن خاقان وزير خود روى كرد و گفت: مى بينى از دست خاندان ابو طالب چه مى كشيم؟ يا حسنى كه مى خواهد تاج عزّتى را كه خداوند پيش از او به ما داده، به سوى خود بكشد يا حسينى كه مى كوشدآنچه را كه خداوند پيش از او در باره ما نازل فرموده نقض كند و يا حنفى كه به جهل خويش مى خواهد شمشير ما خونش را بريزد.
جوان به اوگفت: "آيا باده گسارى و شراب و نى ها )موزيك( و غلام بچه ها براى تو حلمى باقى گذاشته؟ و چه وقت توبه خانواده من مهربان بودى در حالى كه فدك را كه ارث آنان از رسول خداصلى الله عليه وآله بود از آنهاچاپيدى و اينك ابو حرمله آن را وارث شده است.
و امّا اينكه نام پدرم محمّد را ياد كردى بايد بدانى كه تو مى خواستى )با بردن نامش( از عزّتى كه خداى و رسولش او را بالا برده بودند پايين بكشانى و به شرفى دست يازى كه از رسيدن به بلنداى آن نا توانى و بدان نمى رسى.
تو چنانى كه شاعر گفت:
•    فغض الطرف انك من نمير فلا كعبا بلغت و لا كلابا
•    فلا كعبا بلغت و لا كلابا فلا كعبا بلغت و لا كلابا
تو از آنچه از دست حسنى و حسينى و حنفى مى كشى به من شكايت مى كنى پس چه بديارى و چه بد خاندانى! آنگاه جوان پاى خويش را دراز كرد و گفت: اين دو پاى من براى زنجيرت و اين گردن من براى شمشيرت.
پس به گناه من مبتلا شو و ستم مرا به گردن گير كه اين نخستين كار ناشايستى نيست كه تو و پيشينيانت آن را به اجرا در آورده ايد.
خداوند متعال مى فرمايد: )قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى ( پس به خداى سوگند كه تو درخواست رسول خداصلى الله عليه وآله را پاسخ نگفتى و به كسانى جز خويشان او مهربانى كردى.
پس به همين زودى بر حوض كوثر وارد مى شوى و پدرم و جدّم عليهما السلام تو رااز آن دور مى رانند".
متوكّل از شنيدن اين سخنان گريست و سپس برخاست و به قصركنيزانش رفت و فرداى آن روز همان جوان را به حضور طلبيد و به وى انعام گرانمايه اى داد و آزادش كرد.(25)
پنجه آهنين ستم متوكّل و ظلم فراوان او موجب دشمنى مردم با وى شد.
ظلم و بيداد وى حتّى سپاه او را فرا گرفت تا آنجا كه ارتش او به رهبرى افرادى به نامهاى بغاى صغير وباغر بر ضد او سر به شورش برداشتندو در نتيجه متوكّل ووزيرش فتح بن خاقان كشته شدند وفرزندش منتصردر ماه شوال سال 247ه به جاى او به خلافت نشست و برادرانش معتزومؤيد را از ولايت عهدى خلع كرد و در تمام امور و بويژه مسائلى كه باعلوى ها در ارتباط بود شيوه اى مخالف با روش پدرش اتخاذ كرد.
دوران خلافت منتصر كه برخى از مورخان از آن به خوبى يادكرده اند، چندان به درازا نكشيد.
مورخان منتصر را شخصى بردبار،خردمند، بخشنده، اهل كار خير، بسيار منصف، خوشرفتار و.
معرفى كرده اند.(26)
منتصر پس از گذشت 6 ماه از خلافتش در سال 248 ه از دنيا رفت ومردم با احمد فرزند محمّد معتصم بيعت كردند و به او لقب المستعين باللَّه دادند.
به نظر مى رسد كه مستعين در نظر داشت جلوى نفوذ تركها راكه نيروى نظامى آنها به نيروى سياسى فزاينده اى در كشور مبدل شده بود،بگيرد امّا از طرف آنها وبويژه از سوى "بغاى صغير" با مخالفت سرسختانه اى رو به رو شد.
آنان با معتز بن متوكّل دست بيعت دادندوميان ياران و هواداران اين دو خليفه كه مقر اوّلى در بغداد و مقر دوّمى در سامرّاء بود جنگ خونبارى در گرفت.
اين جنگ در شرايط اقتصادى كشور بسيار تأثير گذاشت.
با به خلافت رسيدن معتز، مستعين به واسطتبعيد شد و سر انجام به دست گروهى كه سعيد خادم رهبرى آنها را برعهده داشت، به قتل رسيد.(27)
امّا معتز نيز همواره از ناحيه تركان كه پدرش را كشته و پسر عمويش را از خلافت خلع كرده بودند احساس ترس و نگرانى مى كرد.
بالاخره خلافت براى او نيز پايدار نماند و بطرز فاجعه آميزى به قتل رسيد.
ماجراى كشته شدن معتز بنابه نقل مورخان اين گونه بود:.
گروهى ازتركان بر او وارد شدند و پاى او را گرفتند و او را روى زمين كشيدند و تادر اتاق آوردند و با گرز، بر سر او زدند وجامه اش را دريدند و او را درآفتاب نگه داشتند او از شدّت گرما يك پا بر زمين مى نهاد و پاى ديگر برمى داشت.
بعضى هم به او سيلى مى زدند و او با دست خويش روى خود رامى گرفت تا از ضربه هاى آنها جلوگيرى كند سپس گروهى از علماى كاخ حكومتى را شاهد خلع او گرفتند و آنگاه وى را در سردابى داخل كردندودر سرداب را با آجر گرفتند و او در همانجا محبوس بماند تا از دنيارفت.(28)
پس از مرگ معتز، مهتدى پسر واثق در سال 255 ه به خلافت رسيد.
در دوران خلافت وى نا بسامانى و آشفتگى در تمام كشور حكمفرما شد.
در بغداد سپاهيان سر به شورش برداشتن و آتش انقلاب علوى ها نيز درگوشه و كنار كشور شعله ور گرديد.
بدين ترتيب خلافت عبّاسى به منزله شعارى در آمد براى هر كس كه به حكومت طمع بسته بود و توطئه و فريب شاخصه برجسته هر سياستى شد.
تمام اين حوادث فرجام طبيعى سركوب و فريبى بود كه توسط اسلاف نخستين اين خلفا به منصه ظهور رسيده بود.
چرا كه وقتى معتصم تركها رابر ديگران مقدّم داشت و نيروى نظامى كوبنده اى از آنها ترتيب داد و به نيروى آنان مردم را سركوب مى كرد و آتش انقلابها و شورشها رافرومى نشاند، طبيعى بود كه اين نيرو روزى به قوّه اى تبديل شود كه خاندان او را مورد تهديد قرار دهد و خلافت را دستخوش نا بودى سازد.
تا آنجا كه يكى از مورخان مى نويسد چون معتز بر تخت خلافت نشست،خاصان او بيامدند و منجمان را احضار كردند و به آنها گفتند: بنگريد كه اين خليفه چند سال زندگى مى كند و تاكى بر تخت خلافت مى نشيند؟يكى از نكته سنجانى كه در مجلس حضور داشت، گفت: من از منجمان به عمر خليفه و نيز مدّت خلافت او آگاه ترم! حاضران از او پرسيدند: پس بگو خليفه چند سال زندگى و چند سال خلافت مى كند؟ مرد پاسخ داد: تاهر وقت كه تركان بخواهند! تمام كسانى كه در مجلس بودند، از پاسخ اين مرد خنديدند.(29)
آرى انحراف ظاهراً در آغاز كار اندك مى نمايد امّا بعداً بسرعت همه مصالح و منافع را زير پوشش خود مى گيرد! در اين ميان ائمه عليهم السلام و يارانشان از ارزشهاى حق و عدالت و آزادى دفاع مى كنند تا مبادا مصالح دين و امور ملّت به چنين فجايع ناگوارى بينجامد.
_____________________________
1) سوره هود، آيه 116.
2) سوره حديد، آيه 25.
3) سوره جمعه، آيه 2.
4) سوره نساء، آيه 65.
5) سوره حج، آيه 40.
6) چنان كه گفته شد اين حديث مفصل است و ما تنها به نقل قسمتى كه در اينجاضرورى مى نمود پرداختيم.
بحار الانوار، ج 50، ص 120.
7) بحارالانوار، ج 50، ص 121 به نقل از ارشاد مفيد، ص 308.
8) بحارالانوار، ج 50، ص 127.
9) بحارالانوار، ج 50،ص 137.
10) همان مأخذ، ص 128.
11) گروهى از قريش با بر چيدن ابروها )از روى تكبر( و دراز گردانيدن انگشتان با مابه مفاخرة برخاستند.
12) چون با يكديگر منازعه كرديم، قضا به نفع ما و بر زيان ايشان حكم داد بدانچه بانگ صومعه ها گفتند.
13) بحار الانوار، ج 50، ص 129.
14) بر فراز قلّه هاى كوههايى كه آنان را نگاهبانى مى كرد خفتند و مغلوب شدند و قله هاآنها را سودى نرساند.
15) پس از دوره اى از عزّت و سر فرازى از دژهايشان پايين كشيده شدند و در گودالى مسكن گرفتند اى واى كه درچه جاى بدى فرود آمدند! 16) بانگ دهنده اى پس از دفن آنها فرياد زد: كجا رفت آن دستبندها و تاجها وجامه هاى فاخر ابريشمين؟ 17) كجا شد آن چهره هاى به ناز پرورده كه در برابر آنها پرده ها مى زدند و سايبانها؟ 18) پس قبر، چهره آنان را نشان دهد هنگامى كه بدشان آيد: اين است چهره هايى كه كرمها )براى خوردن آنها( بر روى چهره شان رفت و آمد مى كنند.
19) دير زمانى كامرانى و عيش و نوش كردند و امروز چنان شده اند كه پس از آن همه خوردن و كامروايى كردن، خورده مى شوند.
20) بحارالانوار، ج 50، ص 212 - 211.
21) بحارالانوار، ج 50، ص 196، حديث هشتم.
22) بحارالانوار، ج 50، ص 208 - 207.
23) تاريخ الإسلام السياسى - حسن ابراهيم حسن، ج 3، ص 5.
24) تاريخ الإسلام السياسى - حسن ابراهيم حسن، ج 3، ص 5.
25) بحارالانوار، ج 50، ص 214 - 213.
26) همان مأخذ به نقل از ابن اثير، ج 7، ص 29.
27) بحارالانوار، ج 50، ص 8 به نقل از ابن اثير، ج 7، ص 61 - 60.
28) همان مأخذ، ص 10.
29) بحارالانوار، ج 50، ص 9.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page