ميثم، خبر حركت امام حسين(ع) را به طرف مكه شنيد. در همان سال، تصميم گرفت كه به قصد حج عمره روى به مكه بنهد. در مكه به ديدار امام حسين(ع) موفق نشد.
پس از حجبه مدينه رفت. در ديدارى كه با «ام سلمه» - همسر پيامبر - داشت، خود را معرفى كرد. ام سلمه گفت: پيامبر، بارها تو را ياد مىكرد و در دل شبها، سفارش تو را به على(ع) مىنمود. ميثم از امسلمه، حسينبن على را پرسيد. امسلمه گفت: به اطراف مدينه رفته است، او نيز همواره تو را ياد مىكرد. ميثم گفت: من نيز همواره به ياد آن بزرگوار هستم. امروز موفق به ديدار او نشدم. به او بگو كه دوست داشتم بر او سلام بگويم. من بر مىگردم و به خواستخدا يكديگر را نزد پروردگار، ديدار خواهيم كرد. (اشاره به شهادت قريب الوقوع امام حسين(ع) بود، زيرا بيست روز پس از اين سخن بود كه امام حسين(ع) به شهادت رسيد.)
آن گاه امسلمه با عطرى محاسن ميثم را معطر ساخت. ميثم گفت: به زودى ريشم با خون، رنگين خواهد شد. امسلمه: چه كسى اين خبر را به تو داده است؟
ميثم: مولا و سرور من!
امسلمه، در حالى كه از اندوه، بغض گلويش را گرفته بود، گريست و گفت: على(ع) فقط مولاى تو نيست، بلكه سرور من و سالار همه مسلمانان است. آن گاه امسلمه از او خداحافظى كرد.