داستانک : شیرینی یک عیادت

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

بیماری تاب و توانش را ربوده بود. رنج و درد جسمی آزارش میداد. رنگ چهره‌اش به زردی میزد. درد را هرطور که بود، تحمل میکرد، ولی خانه‌نشین شدن و دوری از دوستان و آشنایان و مهم‌تر از همه دورشدن از امامش بیش از هرچیز دیگری روحش را می آزرد.

گاهی که تنهایی کلافه‌اش می‌کرد، کتاب می‌خواند، فرصتی بود تا اعمال روزانه و شبانه و مستحبات و مکروهات را از کتابی که یونس بن عبدالرحمان[1]نگاشته بود، مطالعه کند.
خواندن آن کتاب نیز اگرچه مورد تایید اهل بیت بود، آه و حسرتش را افزون‌ میساخت، زیرا با خود میگفت: ای کاش سلامت جسمی داشتم تا می‌توانستم این اعمال را انجام دهم.
گاهی در اوج تنهایى، دلش هوای دیدار امام زمانش را می‌کرد. حسرت استشمام عطر امامت، صبرش را ربوده و بی‌تاب کرده بود، اما با خود می‌اندیشید: من کجا و محمد بن على کجا؟! مگر می‌شود امام به دیدن من بیاید؟ نه! من چنین لیاقتی ندارم.
درد جسمی از یک‌سو، تنهایی و غربت از سویی و هجوم این افکار از دیگرسو امانش را بریده بودند که ناگاه در خانه به صدا درآمد.
تا نگاهش به نگاه امام افتاد، تمام درد و رنج خود را فراموش کرد. حضور امام، نشاط عجیبی در دلش پدید آورد.
وقتی امام جواد(ع) کنار بسترش نشست، شوق و امید به زندگى در دلش شکوفه زد. امام احوالش را پرسید و نگاه پر محبتش را به او هدیه کرد.[2]
امام جواد(ع) این کتاب را تأیید کرد و پس از مطالعه آن سه مرتبه فرمود: «خدا یونس را رحمت کند.»
____________________________
[1]. عقیقی بخشایشى، حضرت امام محمد تقى(ع)، کریم اهل بیت، ص28.
[2]. سید ابوالفضل طباطبایی و مهدی اسماعیلى، اعجوبه اهل‌بیت:، ص94.