شعر : خداحافظى

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

مسجد کوفه، دگر وقت خداحافظى است
که اجابت شده ذکر سحر و يا رب من
دگر اي ماه تو را همدم و همرازي نيست
آمد از کثرت اندوه، نفس بر لب من
سينه‌ام تنگ شد و بغض گلويم نشکست
کس نفهميد ز اسرار دل و مطلب من
منِ مظلوم دگر بار سفر مي‌بندم
که رسيده است به پايان همه تاب و تب من
بگذاريد که با پاي خودم خانه روم
تا نبيند به چنين حال مرا زينب من
وه چه شب‌ها که غذا بردم و نفرين ديدم
ناشناسانه گشودند زبان بر سب من
اي حسين! اي حسن! اين است وصيت ز پدر
فقرا را برسانيد سلام از لب من
چشم ويرانه‌نشينان عرب در همه شب
منتظر مانده به راه من و نان شب من
نگذاريد شود حق ضعيفان پامال
که حرامست به فتواي من و مذهب من

اشارات :: تير 1388 - شماره 122
محمد نعيمى