چراغ غدیر

(زمان خواندن: 5 - 9 دقیقه)

حادثه‌ای که تمام تاریخِ ازین پس تا به قیامت را آبستن است؛ حادثه‌ای به وسعت این صحرا، به حرمت حجةالوداع نبی و به قیمت اسلامِ از این پس.
پیامبر، نگاه‌هایش، قدم‌هایش، سخنانش بوی رفتن می‌دهد و در چشمانش تنها یک التهاب و دلواپسی موج می‌زند؛ دلواپسی امت پس از خود، دلواپسی اسلام پس از این.
وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ. (آل عمران: 144)


محمد، تنها یک رسول است که پیش از او نیز رسولانی دیگر بوده‌اند. آیا اگر عمرش به سر رسید، دوباره به سوی گمراهی و جهل گذشته خویش برمی‌گردید؟
خداوندا! مبادا امت مرا پس از من بی‌چراغ و بی‌فانوس در این کوره راه زندگانی رها کنى! مبادا قوم من بی‌ولی و بی‌سرپرست بمانند و تمام رنج‌های سالیان من بر باد رود!
و خدا از این‌رو، صدایش کرد و او را بشارت داد به هارون پس از موسى، به تکیه‌گاه آتیه دین حق، به پشت و پناه امت اسلام، به چراغ فروزانی که تا قیامت یکه و تنها، در مسیر تندباد و طوفان هستی خواهد سوخت و مشعل شب‌های تار آدمیان خواهد ماند. و خدا از این رو، کلمات شور و شعف و بشارت خویش را بر دل منزله محمد ریخت و در آن صحرای برهوت، دریایی از جمعیت گواه پدید آورد و اشک‌های شوق ملایک را بر سر و روی آن جماعت ریخت... .
محمد، دست‌های مردی را در دست گرفت و به آسمان برد. محمد، مردی را شانه به شانه خویش تا فراز قله خلافت و وصایت بالا برد و به تمام خلقت نشانش داد. محمد، مردی را به نام، صدا زد و ولایت پس از خویش را به دستان او سپرد؛ مردی که بیگانه نبود، مردی که تازه از راه نرسیده بود، مردی که نومسلمان و نوظهور نبود. آن مرد، از آغاز داستان بلند رسالت، هر لحظه سایه به سایه رسول همه جا می‌دوید. آن مرد، سپر بلای رسول خدا(ص) بود. نخستین لبیک ایمان به محمد را در میان مردان، او به زبان آورد. نخستین نماز اسلام را او به محمد اقتدا کرد. آن مرد، شیر دلاوری بود که روز و شب، گرداگرد رسول، اسلام را پاس می‌داشت. آن مرد، محرم اسرار مگویِ پیامبری، آیینه‌دار دانش و عصمت رسول خدا؛ آن مرد «علی» بود.
همه او را می‌شناسند که در تمام روزگار، هیچ‌کس در نزدیکی به رسول خدا(ص) از او پیشی نگرفت. هیچ‌کس در شباهت خلق وخوی او به محمد شکی نکرد. همه او را می‌شناسند که شانه به شانه مصطفی لحظه‌ای نیاسود و از صیانت اسلام لحظه‌ای غفلت نکرد. اینک همه گواهند، همه مسرورند، همه خوش‌دلند از این انتخاب و این انتصاب. همه قرار گرفتن آینده دین خدا در آغوش ولایت علی(ع) را دل‌خوش شده‌اند. همه امانت رسول خدا(ص) را در دستان ولی پروردگار ایمن می‌بینند.
و خدا از فراز زمین و زمان، لبخند مهر خویش را بر خاک می‌بارد و عالمیان را چنین نجوا می‌کند: «امروز دینتان را کامل ساختم و نعمتم را بر شما تمام کردم».
آه! خدا چه نیکو منّت نهاد بر انسان، به‌واسطه ولایت على. خدا چه مهربان بود با ما که علی را به پیشوایی‌مان برگزید. آه، علی چه نام برازنده‌ای است امروز که از لبان محمد شنیده می‌شود. علی چه کلمه مقدسی است که اینک تمام عالمیان به تبرک نجوایش می‌کنند. علی چه راز بلندبالایی است که امروز سر می‌گشاید و آشکار می‌شود. على، معمای عاشقانه هستی است که اینک، از اسرار قدسی خویش پرده برمی‌دارد. هستی دنیا برای بودن على است و بودن على، برای بودن این روز یگانه است. امروز على ورد زبان کائنات است. امروز على تمام علت آفرینش است. امروز على، محمد است که در ادامه تاریخ چهره می‌نماید. «نادَ عَلِیّاً مَظْهَرَ الْعَجائِبِ. تَجِدْهُ عَوْناً لَکَ فِی النَّوائِبِ».
اینک تمام گذشته و آینده زمین، از هر کجا که هست، سرک کشیده و غدیر را می‌نگرد. تمام چشم‌ها به چهره یگانه خورشید غدیر دوخته شده و گوش‌ها همه به صدای ماندگار غدیر سپرده شده است. تمام دست‌ها به بیعت با امام غدیر بالا رفته‌اند. تمام قلب‌ها به شوق جاودانگی غدیر می‌تپند و تمام لبخندها، به روی عید غدیر لب می‌گشایند و شکرانه این سرور را به درگاه خدای عزیز سجده می‌برند.
لب‌ها همه آمین‌گویان، لب‌ها همه دعاخوانند؛ چراکه رسول دردانه خلقت، دست‌های همیشه‌مستجاب را به آسمان برده و با صدایی که تا همیشه روزگار در تمام گوش‌های بیدار طنین خواهد داشت، تمام آرزویش را با خداوند در میان می‌نهد: «اَللَّهُمَّ وَ الِ مَنْ والاهٌ وَ عاد مِنَ عاداهُ...».
تمام جن و انس و ملک، تمام آب‌ها و خشکی‌های زمین، تمام ستاره‌های آسمان و ماهیان دریاها همه آمین می‌گویند. برگ برگ درختان و ریگ ریگ صحراها آمین می‌گویند. ماه و خورشید و فلک همه آمین می‌گویند و تمام عرش به چشم خویش می‌بیند که در دَم، پروردگار، استجابت دعای رسولش را فراهم می‌کند و از همان‌گاه، رستگاری دوست‌داران على تا به قیامت رقم می‌خورد.
چه مبارک لحظه‌ای است. چه فرخنده و خجسته است این سرزمین؛ چه خوش‌بخت است این برکه غدیر؛ برکه‌ای که چون آیینه‌ای مقدس و چون جام جهان‌نما، تصویر عظیم‌ترین حادثه روزگار را در سینه خویش قاب گرفت و به تمام تاریخ انعکاس داد. برکه‌ای که نامش به نام مردی گره خورد که تا پایان عمر زمین، جاده‌های نجات و هدایت، همه به نام معصوم او ختم می‌شوند و مسیر نیک سرانجامی خلقت، تنها پشت سر گام‌های ولایت او قدم برمی‌دارد.
«وَلَوْ لا اَنْتَ یا عَِلیَّ لَمْ یُعرَفِ الْمُؤْمِنوُنَ بَعْدِى...».
ای على! ای تجسم والای حقیقت! ای معیار سنجش آفرینش! ای لوح محفوظ اسرار خلقت! ای سایه خداوند بر زمین! اگر تو نباشى، پس از من، پس از رسالت محمد، هیچ مؤمنی شناخته نخواهد شد. هیچ نشانی از دین خداوند نخواهد ماند. دینی که من با ذره ذره جانم، با نفس نفس هستی‌ام چون بذری شکننده و زودرنج، در خاک بی‌رونق حجاز کاشتم و از او درختی برآوردم که شاخساران تنومندش تا قیامت بر سر تمام زمین سایه می‌اندازد.
اگر تو نباشى، شجره طیبه اسلام در بهار عمر خویش، به برگ‌ریزانی شتابان روی می‌آورد و هیچ دستی پاسبان برگ و بار نوباوه‌اش نیست. ای على! امتم را به تو و تو را به پروردگار می‌سپارم. ای على! میراث گران‌مایه اسلام را چون امانتی پربها در دستان ولایت تو می‌نهم. پاسدار دین پروردگار باش؛ پاسدار امت پیامبر آخرالزمان، پاسدار کتاب و عترت محمد تا روزی که در فردوس برین، امانتم را به من بازگردانى!
ای على! ای که همزاد والای منى! ای که روح مرا در جسم مبارکت دمیده‌اند! ای که موسای رسالت مرا تنها تو هارونى! سرزمین علم لایتناهی پروردگار منم و تو دروازه این سرزمینى. وصی و میراث‌دار من تویى، آمیخته با گوشت و خون تو منم. ای که ایمان به تو، ایمان به من است! ای که ستیز با تو ستیز با محمد است! در آن روز که پایان عمر زمین فرا می‌رسد و هرکس به منزلگاه ابدی خویش روانه می‌شود، در آستانه کوثر بهشت، تو در کنار منى؛ همراه و رفیق من.
ای على! وعده‌های مرا تو محقق می‌کنى. علم بی‌پایان مرا تو در سینه داری و در بهشت جاودانه خداوند، پیروان حقیقی تو بر منابر روشن فردوس جای خواهند داشت و آنان همسایگان منند در جنّت همیشه ماندگار.
غدیر، فلسفه آفرینش مبارک تو بود؛ آنجا که قله سرفراز شانه‌هایت را همه بر بام تاریخ ایستاده دیدند و دستان محمد، دست ولایتت را بر فراز روزگار بالا برد و تو را فانوس راه‌های پس از خویش نامید؛ آنجا که تمام دست‌های بشر به تأیید و تصدیق تو به اهتزاز درآمدند و نام تو را بر لب اقرار کردند؛ آنجا که همه از نو اسلام آوردند و تو را شهادت دادند تا به سوی تکمیل ایمانشان ره‌سپار شوند.
سلام بر تو ای امام غدیر! ای خورشید بی‌غروب ولایت! سلام بر تو که آفتاب وجودت از پس کوه شانه‌های رسول خدا(ص) در غدیر سربرآورد و دیگر هرگز به غروب ننشست. سلام بر تو که ولایتت قصه مستدام تاریخ است و حقیقت امامتت، اعتراف لب‌های تسلیم‌گوی و پرهیزکاری است که در قفای قافله رستگاری راه می‌پویند و پا بر جای پای رسول می‌نهند. تو را نمی‌توان نادیده گرفت، تو را نمی‌توان از خاطر برد؛ نمی‌توان تو را به گوشه ذهن‌ها راند؛ که تو حقیقت همواره در عرصه اسلامى، که تو ادامه محمد در سرنوشت سعادت انسانى؛ که رسول، دست‌های لرزان امت خود را در دست‌های اقتدار تو نهاد و تو، انسان بعد از محمد را چون کودکی بی‌‌پناه در آغوش کشیدی و پابه‌پا بردی تا شیوه راه رفتن بیاموزد. ای سرچشمه ولایت! شهادت می‌دهم که تو وارث راستین هدایت خاتمى.
سودابه مهیجى
اشارات :: آذر 1388 - شماره 127

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page