شعر : هديه جبرئيل

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

جلوه‌گر شد بار ديگر طور سينا در غدير
ريخت از خمّ ولايت مي به مينا در غدير
رودها با يکدگر پيوست کم‌کم سيل شد
موج مي‌زد سيل مردم مثل دريا در غدير
هديه جبريل بود «اليوم اکملت لکم»
وحي آمد در مبارک باد مولي در غدير
با وجود فيض «اتممت علىکم نعمتي»
از نزول وحي غوغا بود، غوغا در غدير
بر سر دست نبي هر کس على را ديد گفت
آفتاب و ماه، زيبا بود، زيبا در غدير
بر لبش گلواژه «من کنت مولاه» تا نشست
گلبن پاک ولايت شد شکوفا در غدير
«برکه خورشيد» در تاريخ نامي آشناست
شيعه جوشيده است از آن تاريخ، آنجا در غدير
گرچه در آن لحظه شيرين کسي باور نداشت
مي‌توان انکار دريا کرد حتي در غدير
باغبان وحي مي‌دانست از روز نخست
عمر کوتاهي است در لبخند گل‌ها در غدير
ديده‌ها در حسرت يک قطره از آن چشمه ماند
اين زلال معرفت خشکيد آيا در غدير؟
دل درون سينه‌ها در تاب و تب بود اي دريغ!
کس نمي‌داند چه حالي داشت زهرا در غدير
محمدجواد غفورزاده
اشارات :: آذر 1388 - شماره 127

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page