متن ادبی «تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

چهل شب است که آسمان براى صورت خونین آینه مى گرید؛ درست مانند دیده مرطوب فرشتگانى که از نداى نصرت خواهى امامشان جا ماندند و حسرت حمایت از ولىّ خدا، بر سپیدى بال هایشان، گرد اندوه و بى قرارى پاشیده است.


شاید کربلا دیگر هیچ زمان قرص کامل ماه را نبیند؛ از وقتى سر بریده خورشید بالاى نیزه رفت، شرم دارد لبانش را بر جاى بوسه زینب بگذارد.
امشب، اربعین واقعه است و زمین، حزین تر از همیشه، از طنین نوحه آدم علیه السلام در خود مچاله شده است.
این شب ها مدام نغمه آدم در گوش «صفا» پرپر مى زند. گویى چهل روز است سر بر سجده توبه دارد و آهنگ غم زده مویه هایش، چهار ستون کائنات را به لرزه وامى دارد. او توبه مى کند، ولى فرزندان مطرود قابیل، سر بریده یحیى علیه السلام را در میان تشت زرین نهاده است.
او ضجه مى زند، ولى نسل شیطان زده اى ننگ کشتن سرور جوانان بهشت را بر دامن شرافت آدمى نشانده اند.
به این مى اندیشم که اگر حضرت آدم علیه السلام تنها به سبب یک لحظه وسوسه انگشتانش براى چیدن میوه ممنوعه، از بهشت خدا بیرون شد و تا چهل روز به درگاهش استغاثه برد، پس تاوان کشتن ولىّ خدا و پسر رسولش را چگونه مى توان پرداخت؟!
کاروان بى حسین علیه السلام
اربعین، موعد بازگشت قافله خوبان عالم، به آغوش مهربان مدینه است؛ همان قافله کوچکى که هفتاد و دو ستاره اش را میان دستان خالى کربلا کاشت تا نور آزادگى و شرافت، در تاریک خانه تزویر یزیدیان گم نشود.
حالا که کاروان اربعین، نه حسین فاطمه را در خود دارد و نه عباس على را، رسالت روشنگرى بر زانوان خسته زینب علیهاالسلام قد مى کشد و جان سرخ شهیدان عاشورایى، بر لبان سبز زین العابدین علیه السلام شکوفه مى زند.
از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود: «امام حسین علیه السلام گفت: من کشته اشکم، اندوهگین و دلتنگ کشته شدم، بر خدا شایسته است که هر دلتنگى که به زیارتم مى آید، دلتنگى اش را برطرف کند و او را شاد به خانواده اش برگرداند».
فاطره ذبیح زاده
اشارات :: اسفند 1386، شماره 106