متن ادبی «السلام علیک یا شمس العطشان»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

آسمان چه خون رنگ است! زمین چه بى تابانه چونان گهواره کودکى گریان، زیر پایمان تکان مى خورد و مى لرزد! اینک، هنگامه اى شگرف است. ندیده بودیم مرغان هوایى را که این گونه دردمندانه در این آسمان سرخ، پر و بال بزنند و ناله شان به گوش همه تاریخ برسد.


فریادى بلند از فراسوى زمان به گوش مى رسد. کسى انگار بر مرگ فرزند آدم مى گرید...!
بمان تا ابد!
نینوا! هم دردى کن با کودکانى ناآرام؛ با زنانى که به خود مى پیچند از درد فراق؛ با زینب علیهاالسلام ، که در این چهل روز، مرگ را هزار باره، با چشم خود دید و صبورى پیشه کرد.
نینوا! امانت دارى کن. خون مقدسى از شاهرگ هستى، بر خاک تو ریخته است.
بدن مقدسى از عرشى ترین پاکان، بر خاک تو، زیر سم سنگى اسبان، لگدمال شده است. امانت دارى کن و مگذار طوفان فراموشى و مرگ، خاطراتت را برباید!
نینوا! فریادت را آزاد کن؛ بگذار همه آدمیان بدانند این، کاروان حسین علیه السلام است که پس از چهل روز، آمده است به زیارت مولا؛ آمده است تا شکایت خود را در گوش تو زمزمه کند.
نینوا! از این پس تو خاک خونین و رمزآلودى هستى که پرچم جاودانگى را بر آن نصب کرده اند... بمان تا ابد!
جاى رقیه خالى
جاى رقیه خالى. نیست که به هواى بابا، سرتاسر بیابان تفتیده کربلا را بدود و «بابا بابا» بگوید.
نیست که روى خاک تشنه بیفتد و یاد عموى سقا، سینه اش را بخراشد. دخترک نازنین حسین، کبوتر سپید «ارجعى» را زودتر از دیگران دید و به دنبالش پرید... و چه خوب! حالا که کاروان، به نقطه صفر زمین برگشته، نیست که از غصه نبودن بابا، دوباره دق کند!
چه خوب که نیست تا صداى ناله زمین و زمان را بشنود و دوباره آتش به جان شود!
سیده زهرا برقعى
اشارات :: اسفند 1386، شماره 106