متن ادبی «بازگشت دوباره»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

کاروان بازگشته است؛ با تمام دردها و داغ ها.
کاروانى که اشک هایش عطش على اصغر علیه السلام را تازه مى کند؛ کاروانى که خیمه هاى سوخته اش را به بادها سپرد تا شعله بیدارى همیشگى جهان باشد.
کاروانیان، بازماندگان آن حادثه تلخ اند. از شام رسیده اند تا جراحت گلوهاى بریده شده را با فریادهاى بیدارگرشان مرهم شوند؛ تا با قامتى خمیده، استوارى کوه را به سخره بگیرند در زمینى که چهل روز است طعم تازیانه، لب هاى ترک خورده اش را به خون کشیده.


چیزى عوض نشده است
هنوز از خاک، صداى شیون کودکان زخم خورده مى آید.
هنوز شیهه اسبان بى سوار، از زیر سنگ ریزه ها به گوش مى رسد.
زمین، رقص خون بر شمشیر را از یاد نبرده است.
خاک، عَلَم هاى افتاده را بر دوش مى کشد؛ با سینه اى گدازان از داغ هفتاد و دو بهار در خون تپیده.
اینجا سرزمین لاله هاى سیلى خورده آفتاب است؛ سرزمین دشنام هاى پیاپى، فرود آمده در تاروپود خاک.
صداى «هل من ناصر ینصرنى»، هنوز در گوش ریگ هاى بیابان جارى است.
حماسه هنوز به پایان نرسیده است.
دنبال گمشده
وادى به وادى، گستره صبر را دویده و چهل روز رنج آوارگى و اسارت را به دوش کشیده است.
بازگشته است تا گمشده اش را از بین نیزه ها، از میان خیمه هاى خاکستر به تاراج داده، از لابه لاى بدن هاى به سم اسبان کوبیده شده بیابد.
آمده است تا مظلومیت چهل ساله اش را بر سینه کبود دشت مویه کند با قامتى از کمان خمیده تر و چهره اى از مصیبت درهم شکسته.
زینب علیهاالسلام است که این چنین گودال ها را جست وجو مى کند.
بانویى که چهل غروب، زخم هزار ساله اش را ضجه زده است و اکنون با اشک هایش، فرات را به تکاپو درآورده. بغض فریادهایش، سکوت را به فراموشى مى سپارد و خواب تاریخ را مى آشوبد.
هر چند دیگر نایى برایش باقى نمانده است، آمده تا عاشورا را با خطبه هاى همیشه جاویدش ماندگار کند. مى خواهد از تمام شمشیرها، از تمام نیزه هاى در گلو رفته انتقام بگیرد.
کربلا مى مرد، اگر زینب نبود
وقتش رسیده است که حقیقت آشکار شود؛ با رساترین فریاد.
چهل روز از خاموشى لب هاى عطشناک مى گذرد و اکنون وارثان آن داغ را باید که منادى حق شوند.
خاطره اى تلخ، روى دست تاریخ شعله مى کشد و حرف هاى ناگفته، گلوى لحظه ها را در هم مى فشارد. اکنون باید پیراهن چاک چاک خورشید را علم کرد، تا قلب ها را بسوزاند، تا چشم هاى به خواب غفلت رفته را بیدار کند.
زینب علیهاالسلام برمى خیزد و غبار فراموشى از شانه عاشورا، به زمین مى ریزد.
فاطمه سلیمان پور
اشارات :: اسفند 1386، شماره 106