برخي از مقدمات شهادت محسن (صلوات الله عليه) در جمع عظيمي از كلام بزرگان علما

(زمان خواندن: 6 - 11 دقیقه)

عبدالله بن عبدالرحمن مي گويد:‌
عمر شلوارش را محكم بر كمر بست و بر دور شهر راه مي رفت و با صداي بلند فرياد مي زد :‌بدانيد كه با ابوبكر بيعت شده ؛‌پس بشتابيد به سوي بيعت با او ، مردم هم شتافتند كه بيعت كنند. بعد فهميدند كه گروهي در منزلي پنهان شده اند، از اين رو ، تصميم گرفتند با عده ي زيادي به آن جا بروند و آنها را دستگير كنند و به مسجد آورند تا از آنها بيعت بگيرند . با اين تصميم ، چند روز گذشت ، آنگاه تصميم را عملي كردند و همراه گروه زيادي سوي منزل علي شتافتند و از آن بزرگوار خواستند بيرون آيد ؛‌ولي آن حضرت خارج نشد . در اين حال ،‌عمر هيزم و آتش طلبيد و گفت :‌قسم به آن كه جان عمر به دست اوست يا از خانه خارج مي شويد يا خانه را با تمام افرادي كه در آن هستند به آتش مي كشم . به او گفته شد: ‌فاطمه ، دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله ) و حسن و حسين و هر چه از پيامبر باقي مانده ، در آن خانه است و دراين حال ،‌مردم از اين كار عمر بسيار بدشان آمد ؛‌به ويژه وقتي اين حرف را هم شنيدند ... .
در اين وقت ، علي (صلوات الله عليه) به آن ها پيغام داد كه من به هيچ بهانه اي خارج نمي شوم ؛‌چون در حال جمع آوري كتاب خدا هستم ؛‌همان كتابي كه از روي دشمني ،آن را دور انداختيد و دنيايتان باعث شد كه از آن فرار كنيد . من قسم مي خورم كه از خانه خارج نشوم وعبا بر دوش نيندازم تا قرآن را گرد آوري كنم.
راوي گويد :‌در اين حال ، فاطمه (صلوات الله عليها) در خانه ، در پشت در منزل ايستاد و فرمود : تا كنون افرادي بدتر از شما را نديدم ؛‌جنازه ي رسول خدا (صلي الله عليه و آله ) را نزد ما رهاكرديد و دنبال اميال خود رفتيد وخلافت را براي خود تثبيت كرديد و هيچ،نظر ما را نپرسيديد و حقي براي ما قايل نشديد . گويي نمي دانستيد پيغمبر (صلي الله عليه و  آله) در روز غدير خم چه فرمود ؟
به خدا قسم كه ولايت را در آن روز براي علي (صلوات الله عليه) محكم و ثابت فرمود تا شما از خلافت دل بكنيد ؛‌ولي شما همه ي پل ها و واسطه ها را بين خود و پيامبرتان خراب كرديد ؛‌البته خداوند براي حكم بين ما و شما در دنيا و آخرت كافي است .[1]
ابوبكر جوهري به مضمون ذيل ، روايت ديگري را چنين نقل مي كند :
وقتي فاطمه (صلوات الله عليها)  نحوه ي برخورد آن ها را با علي (صلوات الله عليه)  و زبير ديد ، بلند شد و پشت در خانه رفت و فرمود :اي ابوبكر!چه زود بر خانواده ي رسول خدا (صلي الله عليه و آله ) سركشي وطغيان كرديد ؛ ديگر با عمر سخن نمي گويم تا خدا را ملاقات كنم .[2]
در روايت ديگر آمده : فاطمه (صلوات الله عليها)  با صداي بلند مي گريست و از خانه خارج مي شد . او كه به شدت از مردم آزرده بود ، از آنها كناره گرفت .[3]
شيخ مفيد مي گويد :
وقتي بني هاشم وديگران به خاطر سرپيچي و خودداري از بيعت ، در خانه ي فاطمه (صلوات الله عليها) جمع شدند ،عمر بن خطاب قنفذ  را فرستاد و به او گفت :‌آن ها را از خانه خارج كن ؛‌اگر خارج شدند كه هيچ؛ وگرنه هيزم ها را بر درب خانه جمع كن ، و به آنها خبر بده كه اگر خارج نشوند ،خانه را با افراد داخلش به آتش مي كشي.
پس از آن ،خودش  با افرادي همچون مغيره بن شعبه ي ثقفي ؛‌و سالم ، آزاد شده ي ابي حذيفه ، جلو در خانه ي علي (صلوات الله عليه)  رفت و فرياد زد :‌اي فاطمه ! دختر رسول خدا!هر كه را به خانه تو پناه آورده است ، براي بيعت بيرون كن تا خواسته ي همه ي مسلمانان را بپذيرد ؛‌و گرنه به خدا قسم ، خانه را با افرادش به آتش مي كشم ... .[4]
كنجي درباره ي سقط جنيني كه نامش محسن (صلوات الله عليه) بود ، بياني را به شيخ مفيد و ابن قتيبه نسبت داده است ؛‌و از شيخ مفيد چنين نقل مي كند :‌
(.. وزاد علي الجمهور :‌إن فاطمه (صلوات الله عليها) أسقطت بعد النبي ذكراً و كان سمّاه رسول الله (صلي الله عليه و‌آله ) محسناً .و هذا شيء‌لم يوجد عند احد من اهل النّقل الا عند ابن قتيبه)[5]
« به نظر بزرگان اين را افزوده است كه : فاطمه بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آْله) پسري را سقط كرد كه پيامبر او را محسن (صلوات الله عليه) ناميد.
او ميگويد :‌اين مطلبي است كه محدثين آن را نقل نكرده اند ، به جز ابن قطيبه».
محمد بن جرير بن رستم طبري به نقل از واقدي به نقل از ابي حنيفه به نقل ازداودبن حصين روايت مي كند :
گروهي از مهاجرين و انصار از بيعت با ابوبكر بسيار ناراحت بودند و گفتند :‌اين كار بدون مشورت و رضايت ما انجام شده است .علي (صلوات الله عليه) و زبير هم بسيار ناراحت شدند و به خانه ي فاطمه (صلوات الله عليها) رفتند و بيعت نكردند ؛‌پس عمر با گروهي از جمله :‌اسيد بن حصين ، و سلمه بن اسلم بن جريش اشهلي آمد و نعره زد :‌
خارج شويد وگرنه خانه را با افرادش به آتش مي كشم . آن ها بيرون نيامدند . فاطمه (صلوات الله عليها) فرياد برآورد و آنها را به خدا سوگند داد كه رهايشان كنند . سلمه بن اسلم ، طبق دستور عمر بر آن دو حمله كرد و شمشير يكي از آنها را گرفت و به ديوار زد و شكست . آن گاه آن دو را بيرون آورد و سوي ابوبكر     مي كشاندشان تا از آنها بيعت ستاند
در ادامه طبري به نقل از اسحاق بن ابراهيم به نقل از سلمه بن فضل ، به نقل از محمد بن اسحاق ، به نقل از عبدالله بن اعين ، نقل مي كند كه حرب فرزند ابي الاسود الدؤلي گفت :
پدرم مرا به سوي جندب بن عبدالله بجلي فرستاد كه از او سوال كنم وقتي ابوبكر و عمر ، علي را دعوت به بيعت كردند ، چه اتفاقاتي افتاد؟ جواب داد آن دو خلافت را از علي (صلوات الله عليه) ستاندند . پدرم براي او نوشت :‌نظر تو را نمي خواهم بدانم . هر چه را حاضر بودي و ديدي ، بنويس . او نوشت :‌به دنبال علي (صلوات الله عليه) فرستادند و آنها او را با طنابي كه به گردنش انداخته بودند ، مي كشيدند وقتي حاضرش كردند ، به او گفتند :‌بيعت كن . فرمود :‌اگر بيعت نكنم چه ؟ گفتند :‌كشته مي شوي . فرمود :‌شما بنده ي خدا و برادر رسولش (صلي الله عليه و اله) را مي كشيد؟ گفتند :‌اما بنده ي خدا درست ؛‌ولي برادر رسول خدا ،‌نه . باز گفتند :‌بيعت كن . فرمود : اگر بيعت نكنم چه ؟ گفتند :‌در كمال بي احترامي كشته مي شوي .
باز فرمود :‌آن وقت بنده ي خدا و برادر رسولش را كشته ايد .
او نوشت :‌در آن روز برگشت و بيعت نكرد ... .[6]
عماد الدين طبري كه از علماي قرن هفتم است ، چنين مي گويد :‌
«‌ .. و در همين بين ، عمر همراه با برخي كينه توزان منافق آمد و گفت : يابن ابي طالب ، در را باز كن و گرنه در خانه ات را با خودت به آتش مي كشم . فاطمه (صلوات الله عليها) فرمود :‌اي عمر ! از خدا بترس و داخل حريم رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مشو ، كه بر تو حرام است ؛‌اما عمر اصرار كرد و همراه هوادارانش داخل خانه شد . در اين لحظه ، فاطمه (صلوات الله عليها) فرياد زد:اي پدر جان ! ببين ابوبكر و عمر بعد از تو چه بر سر ما مي آورند ؟ آن گاه ، عمر شمشيرش را گرفت و با – غلافش – بر پهلوي فاطمه زد ؛‌قنفذ هم با شلاق – تازيانه – بر پهلو و .. زد.
فاطمه (صلوات الله عليها) فرياد برآورد :‌اي پدر جان ! ببين ابوبكر و عمر، بعد از تو چه بر سر خانواده ات مي آوردند ! او از تدفين فاطمه (صلوات الله عليها) بدون خبر ابوبكر ، و اين كه وقتي عمر خبر دفت او را شنيد ، از ناراحتي مقداد را كتك زد ، سخن مي گويد :‌مقداد به او گفت :‌دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله ) در حالي كه خون از كمر و پهلوهايش جاري بود ، از دنيا رفت ؛‌و آن به خاطر همان ضرباتي بود كه تو با شمشير و تازيانه بر پشت و پهلوي او زدي[7] . تا جايي كه مي گويد :‌
به نزد علي (صلوات الله عليه) آمدند و ديدند كه او بر در خانه اش نشسته است و اصحاب در اطرافش هستند ، عمر به او گفت :‌اي پسر ابي طالب !‌شما هنوز حسادت قديمي خود را رها نكرديد ؛‌ديروز بدن رسول خدا را بدون حضور ما غسل دادي و امروز بدون ما بر فاطمه نماز خواندي .
عقيل گفت :‌به خدا قسم كه شما حسودترين مردم ، و اولين دشمن رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و خانواده اش هستيد . همين ديروز چنان او را كتك زديد كه وقتي از دنيا مي رفت ، خون از بدنش جاري بود ؛‌و به هيچ عنوان از شما راضي نبود.[8]
خواجويي مازندراني (و در روايت كلبي از ابن عباس)در حديث زهري به نقل از ابي اسحاق ابراهيم ثقفي ، به نقل از زائده بن قدامه مي گويد :‌
عمر با گروهي كه تقرباً شصت نفر بودند ،‌جلو خانه ي فاطمه (صلوات الله عليها) رفتند و اجازه ي ورود خواستند ؛ ولي به او اجازه ندادند . پس با گستاخي ، زبان به تهديد گشود . در اين حال ، زبير با شمشير برهنه به سوي او خارج شد ؛ اما دومي از دست او گريخت ، چنان كه عادتش بود ؛‌زبير به دنبالش رفت ، پس به سنگي كه در راه بود ،خورد و به زمين افتاد ؛‌عمر فرياد زد :‌اين سگ را بگيريد . پس اطرافش ريختند و سلمه بن اسلم شمشيرش را گرفت ، و بر سنگي زد و آن را شكست ، و زبير را با توهين فراوان نزد ابوبكر بردند ؛‌تا اين كه با اكراه از او بيعت گرفتند .
عمر به سوي د رخانه برگشت و اجازه خواست ؛‌فاطمه (صلوات الله عليها)  فرمود :‌اگر خدا را قبول داري ، تو را سوگند مي دهم داخل خانه ي من نشوي ؛‌من چادري بر سر ندارم . عمر توجهي نكرد و به خانه هجوم برد . صديقه ي كبري (صلوات الله عليها)  فرياد برآورد :‌اي پدر جان ! ببين ابوبكر و عمر بعد از تو چه بر سر ما مي آورند ؟ و يارانش هم به دنبال او وارد شدند . علي (صلوات الله عليه) را گرفتند كه از خانه بيرون بكشند ؛‌او نيز به خاطر وصيتي كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به او فرموده بود ، خارج شد ؛و با اين كارش ، نگذاشت بين مسلمانان فتنه اي بر پا شود . – تاجايي كه – گفت :‌وقتي علي را بيرون راندند ، فاطمه هم دنبال او بيرون رفت و از او جدا نمي شد ؛ او از سويداي دل فرياد زد :‌اي فرزند سياهي و پليدي ! چه زود ذلت را به خانه ي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) وارد كردي !
راوي گويد :‌زني از بني هاشم باقي نماند ؛‌مگر اين كه همراه بانو خارج شد . وقتي ابوبكر ديد كه به سوي او مي آيند ، از اين صحنه وحشت كرد ؛‌بلند شد و ايستاد و گفت :‌اي دختر رسول خدا ! چه شده كه خارج شدي ؟! فرمود :‌تو و اين فرزندي سياهي همراهت ، باعث شديد كه من خارج شوم .
اولي گفت :اي دختر رسول خدا ! اين حرف را نزن ؛‌او دوست پدرت بود . فرمود : ‌اگر دوست بود ، ذلت را داخل خانه اش نمي كرد ...[9]
و طبرسي حديث هجوم را ذكر مي كند ؛‌پس در روايتي مفصل مي گويد :‌
عثمان و عبدالرحمن بن عوف و ديگران بلند شدند و بيعت كردند ؛‌اما علي (صلوات الله عليه) و بني هاشم نپذيرفتند ، پس به منزل علي (صلوات الله عليه) آمدند ، زبير هم همراه آنها بود. راوي گويد :‌پس از آن ، عمر با گروهي كه بيعت كرده بودند ، از جمله : ‌اسيد بن حضير و سلمه بن سلامه ، به سوي آنها رفتند ؛‌پس همه را جمع كردند ، و گفت :‌با ابوبكر بيعت كنيد كه همه بيعت كردند . در اين حال ، زبير به سوي شمشيرش شتافت . عمر به يارانش گفت :‌اين سگ ترسو را بگيريد و شرش را كم كنيد ؛‌پس سلمه بن سلامه شمشير او را گرفت و به عمر داد ؛‌او هم آن را به زمين زد و شكست .
آن گاه تمام بني هاشم حاضر در آن جا را محاصره كردند و نزد ابوبكر بردند ، و به آنها گفتند :‌با ابوبكر بيعت كنيد ، بدين صورت از همه بيعت گرفتند .[10]   
------------------------------------------------------------------------------
[1] : احتجاج 1 – 105 ، بلاغات النساء‌4 : 114 .
[2] :شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 2:134 و 6 : 286 .
[3] : السقيفه 2 : 134 .
[4] : كتاب الجمل شيخ مفيد 117 – 118 .
[5] : كفايه الطالب 413 .
[6] : المسترشد في امامه علي (صلوات الله عليه) 66 ، اثبات الهداه 2 : 383 / ح 308 .
[7] : كامل بهائي 306 .
[8] :كامل بهائي 1 : 312 و 313 .
[9] : الرسائل الاعتقاديه خواجوئي 447 .
[10] : احتجاج 1 : 181 .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page