شيخ صدوق از ابن عباس نقل مي كند :
روزي پيغمبر (صلي الله عليه و آله) نشسته بود كه حسن (صلوات الله عليه) آمد ، وقتي او را ديد ، با گريه فرمود :پسرم ، سوي من بيا ، نزديكم بيا .. بعد حسين (صلوات الله عليه) آمد ..
بعد فاطمه(صلوات الله عليها) ..آنگاه امير المومنين (صلوات الله عليه) آمد . اصحاب از سبب اين رفتار پرسيدند .. اين مقدار ، بخشي از پاسخ حضرت به آنهاست :اما دخترم فاطمه (صلوات الله عليها) ؛او بانوي زنان جهانيان است از اولين و آخرين ... و هر گاه او را مي بينم ، به ياد مي آورم كه بعد از من چه بر سر او مي آورند، گويي مي بينم ذلت را داخل خانه اش كردند ؛حريم حرمتش هتك و مقامش را پاس نداشتند ؛حقش را غصب و از ارث ، منعش كردند ؛پهلويش را شكستند و باعث شدند بچه اش سقط گردد .
او فرياد مي زند :اي محمد ،كمكم كن ! ... ولي هيچ كس جوابش را نمي دهد ؛او ياري مي خواهد ،ولي ياري اش نمي كنند؛از آن پس ، هميشه غمگين و مصيبت زده و گريان خواهد بود ...
تا جايي كه مي فرمايد :او كه خود را در روزگار پدر ، گرامي و عزيز مي ديد ، آن جا خود را خوار و ذليل مي بيند ...
حضرت در ادامه مي فرمايند :او اولين فرد از خاندانم است كه با حزن و غم و اندوه به من خواهد پيوست ، در حالي كه شهيد شده است .
من در آن حال مي گويم :پروردگارا ! لعن فرما و عقاب كن هركه حقش را غصب كرد ، و ذليل فرما هركه او را ذليل شمرد ، و هر كه به پهلوي مباركش صدمه زد و بچه اش را كشت ،او را براي هميشه در آتش جهنم قرارش ده ؛در اين حال ، ملائكه مي گويند ، آمين .[1]
-----------------------------------------------------
[1] : امالي صدوق 176 ، بحار 43 : 172 / ح 13 ، و 14 : 205 / ح 22 و 28 : 38 / ح 1 .
اِخبار پيغمبر (صلي الله عليه و آله) به شهادت محسن (صلوات الله عليه)
- بازدید: 2611