در جست و جوى سراب

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

يزيد به استاندار خويش « عبيد اللّه‏ بن زياد » در كوفه دستور داد كه اگر امام حسين  عليه‏السلامبيعت نكرد با او جنگ كند . به عمر بن سعد پيش از رويداد كربلا مأموريت داده شد تا فرماندارى ايالت رى را عهده دار شود . امّا قبل از رفتن ، عبيد اللّه‏ نامه‏اى براى عمر بن سعد نوشت : « امام حسين عليه‏السلام به عراق آمده است ؛ بايد به عراق بروى و با او بجنگى و او را از بين ببرى ، سپس به رى سفر كن » . عمر بن سعد پيش عبيد اللّه‏ آمد و گفت : « اى امير ، مرا از اين كار عفو كن » ! عبيد اللّه‏ در جواب گفت : « تو را عفو مى‏كنم ولى فرماندارى شهر رى را از تو مى‏گيرم » .
عمر بن سعد بين دو مسأله جنگ با امام عليه‏السلامو فرماندارى شهر رى مردّد شد و گفت : « مرا يك شب مهلت بده تا در اين كار تأمّل كنم » . عبيداللّه‏ به او فرصت داد . عصر شب را تا صبح بيدار بود و درباره جنگ يا فرماندارى رى انديشيد و بالاخره تصميم گرفت فرماندارى رى را كه نقد بود برگزيند ، و بهشت و جهنم را كه نسيه بود وانهد و با امام عليه‏السلام به كار زار برخيزد .
صبح آن روز پيش عبيداللّه‏ رفت و جنگ با امام عليه‏السلام را به گردن گرفت . عبيد اللّه‏ لشگر بزرگى در اختيار وى قرار داد تا در كربلا با امام عليه‏السلام بجنگد . امام عليه‏السلام روز دوم محرم به كربلا رسيدند و عمر بن سعد روز سوم محرم با چهار هزار سوار وارد كربلا شد و فرماندهى كلّ قواى حاضر در كربلا را به عهده گرفت و روز دهم محرم به خاطر گرفتن فرماندارى رى ، حاضر شد تا امام حسين عليه‏السلام و فرزندان و اصحابش را به شهادت برساند . اين هم نتيجه شوم خرد و انديشه نادرستى است كه پايه و اساس آن بى ايمانى و نفس پرستى است .