شعر : غوغا در غدير...

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

دشت غوغا بود، غوغا بود، غوغا در غدير
موج مى‏زد سيل مردم، مثل دريا در غدير
***
تشنگي ها بود و توفان بود و شن بود و غبار
محشرى از هر چه با خود داشت صحرا، در غدير

كاروان آرام و بى تشويش لنگر مى‏گرفت
تا بگيرد كاروان سالارشان جا در غدير
***
گردها خوابيد كم كم، كاروان خاموش شد
تا پيمبر خود چه خواهد گفت آيا در غدير!
***
تا افق انبوه مردان صحارى بود و دشت
و سكوتى، تا كند آن مرد لب وا در غدير
***
مرد اما با نگاهى گرم در چشمان شوق
جستجو مى‏كرد محبوبش على را در غدير
***
پس به مردان عرب فرمود: «بعد از من على است
هر كه من مولاى اويم اوست مولا در غدير»
***
گردها خوابيده بود و كاروان خاموش بود
خوانده مى‏شد انتهاى قصه ما در غدير
***
در شكوه كاروان آن روز با آهنگ زنگ
بى گمان بارى رقم مى‏خورد فردا در غدير
***
اى فراموشان باطل! سر به پايين افكنيد!
چون پيمبر دست حق را برد بالا در غدير
***
حيف! اما كاروان منزل به منزل مى‏گذشت
كاروان مى‏رفت و حق مى‏ماند تنها در غدير!

علیرضا سپاهى لائین