اي در غرور نفس به سر برده روزگار
برخيز ، كاركن ، كه كنونست وقت كار
اي دوست ! ماه روزه رسيد و تو خفتهاي
آخر زخواب غفلت ديرينه سر برآر
سالي دراز بودهاي اندر هواي نفس
ماهي ، خداي را شو و دست از هوا بدار
پنداشتي كه چون بخوري ، روزه تو نيست
بسيار چيز هست جز آن شرط روزهدار
هر عضو را بدان كه به تحقيق روزهاي است
تا روزه تو روزه بود نزد كردگار
اول نگاه دار نظر ، تا رخ چو گل
در چشم تو نيفكند از عشق خويش خار
ديگر ببند گوش زهر ناشنيدني
كز گفتوگوي هرزه شود عقل تار و مار
ديگر زبان خويش كه جاي ثناي اوست
از غيبت و دروغ فرو بند استوار
ديگر بسي مخسب كه در تنگناي گور
چندانت خواب هست كه آن هست در شمار
ديگر ز فكر آينه دل چنان بكن
كز غير ذكر حق نشيند برو غبار
اين است شرط روزه اگر مرد روزهاي
گرچه ز روي عقل يكي گفتم از هزار
--------------------------
شيخ فريدالدين عطار