شعر «بوي ربّنا»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

در اتاقي كه پر است از ابر و مه
دست‌هايم بوي باران مي‌دهد
عكس من در قاب مي‌خندد به من
خنده‌اش بوي دبستان مي‌دهد


بوي باد از كوچه مي‌آيد ، و من
در اتاقم چاي را دم كرده‌ام
با بخار گرم چايي ، سقف را
پر زباغ سرد شبنم كرده‌ام
قُل قُل گرم سماور در اتاق
مي‌برد من را به عصر كوزه‌ها
مي‌برد تا لحظه‌ي افطارها
مي‌برد من را به ماه روزه‌ها
لحظه‌‌ افطار وقتي مي‌رسيد
سفره پر مي‌شد ز عطر گل ياس
لحظه‌اي احساس مي‌كردم كه من
نور دارم بر تنم جاي لباس
سبز مي‌شد با پدر ، باغ دعا
نرم مي‌خواند از كتابي آشنا
با فطير تازه مادر مي‌رسيد
دستهايش داشت بوي ربّنا

-----------------------------------------
جعفر ابراهيمي ( شاهد )