پيرزن روشندل

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

سليمان اعمش ، از دانشمندان معروف عرب ، مى گويد: سالى به قصد زيارت خانه خدا، به مكه مى رفتم كه در سر راه به پيرزنى نابينا برخورد كردم ، او همچنانكه به سوى مكه در حركت بود، دعا مى كرد و چنين گفت : ((خدايا به حق محمد و آل محمد، چشمهايم را بينا گردان .))

از دعاى او متغير شده و بعنوان اعتراض به وى گفتم : ((محمد و آل محمد چه حقى بر خدا دارند؟ بلكه خداوند متعال بر آنان حق دارد.)) پاسخ داد: ((ساكت باش ‍ اى نادان ! خداى مهربان آنان را آنقدر دوست دارد كه به حقِشان سوگند ياد كرده !)) گفتم : ((در كجا؟)) جواب داد: ((در آنجا كه مى فرمايد: (لَعَمْرُكَ اِنَّهُمْ لَفى سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونْ)(1):(به جان تو سوگند، اينها در مستى خود سرگردانند.) و عُمْر در زبان عرب ، جان را مى گويند.)) اين مكالمه گذشت و من بعد از اعمال حج ، دوباره آن زن را در همان جاى قبلى خويش ديدم كه چشمهاى خود را بازيافته است و با صداى بلند مى گويد: ((اى مردم ! على را دوست بداريد، زيرا دوستى او شما را از آتش دوزخ نجات مى دهد.)) رفتم جلو، سلام كرده و از چگونگى شفا يافتن اش پرسيدم ، گفت : ((حضرت محمدصلّى اللّه عليه و آله و على عليه السّلام آمدند و حضرت محمدصلّى اللّه عليه و آله دست مبارك خويش را به چشم من كشيد و بينائى خود را باز يافتم و فرمود: در همينجا بنشين تا مردم از مناسك حج بازگردند و به آنان ابلاغ كن كه دوستىِ على عليه السّلام شما را از آتش جهنم مى رهاند.))(2)و ما هم مى گوئيم :
زمانه بر سر جنگ است يا على مددى
كمك ز غير تو ننگ است يا على مددى
گشاد كار دو عالم به يك اشارت توست
به كار ما چه درنگ است يا على مددى
عبدالكريم پاك نيا
-----------------------------
1-حجر / 72.
2-سفينه البحار، 2 / 21 ماد حبب .