تنها هشت بهار از عمر امام حسن مىگذشت كه رسول اسلام به رفيقاعلى پيوست (سال 11 هجرى). اين حادثه جانگداز در قلب امام حسنتأثير بسيارى گذارد و آتش غم و اندوه را در دل او شعله ور ساخت.
هنگامى كه حكومت، كه حقّ شرعى امير مؤمنان على بود، ازآنحضرت سلب شد، حسن اندوه و خشم بيشترى در خود احساسمىكرد. نه به آن خاطر كه پدرش از حقّ مشروع خويش يا منصبى كه وىشايسته آن بود باز داشته شد ويا اينكه دنيا از او روى برتافته و به ديگرانروى نموده است، هرگز، بلكه امام حسن به انحراف مسلمانان از جادهمستقيم حقّ مىنگريست كه اين خود به معنى سقوط در ورطه گمراهىوبازگشت به همان مفاسد روزگار جاهليّت بود، آن هم پس از مدتى كهاز گمراهى، نجات يافته و از مفاسد آزاد شده بودند. از اين رو، وىافسرده مىشد و اندوهش شدّت مىيافت.
روزى به مسجد رفت و خليفه اوّل را ديد كه بر منبر جدّش و بلكه برمنبر پدرش براى مردم سخنرانى مىكند. ناگهان دلش از درد و اندوه لبريزشد ويكپارچه به خشم و غضب مبّدل گشت. صفوف مردم را شكافت تابه منبر رسيد و سپس خطاب به خليفه گفت : از منبر پدرم فرود آى. . . خليفه خاموش ماند و حسن دوباره سخن خود را تكرار كرد و اندكى ديگرنزديكتر آمد و گفت : به تو خطاب مىكنم. يكى از اصحاب برخاستوحسن را محكم گرفت، آتش خشم وى اندكى فروكش كرد و لحظهاىسكوت حكمفرما شد، امّا خليفه با گفتار خود اين سكوت را شكستوگفت : راست مىگويى، اين منبر پدر توست و اضافه بر اين چيزىنگفت. سپس على را مورد عتاب قرار داد، زيرا گمان كرده بود كهآنحضرت، فرزندش را بر ضدّ وى تحريك كرده است، امّا علىعليه السلام براىوى سوگند ياد كرد كه چنين كارى نكرده است.
23 سال از اين واقعه گذشت تا آنگاه كه آتش انقلاب مسلمانان شعلهور گرديد و مردم خواستار بر كنارى عثمان از خلافت شدند. دامنه انقلاببه تدريج رو به گسترش مىگذاشت و مسلمانانى كه از سياستهاى نادرستخليفه و اطرافيانش به تنگ آمده بودند، دسته دسته به صفوف انقلابيونمىپيوستند. سرمداران اين حركت، بزرگان اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله و سرانمسلمانان همچون عمار ياسر، مالك بن حارث (اشتر) و محمّد بنابوبكر بودند. شمار بسيارى از مردم عراق و مصر و نيز گروهى از اعراببه اينان پيوستند. اين عدّه طبعاً نه اصول فكرى صحيحى داشتند و نه ازتجربه كافى برخوردار بودند، بلكه بسيارى از آنان را نخوت فرا گرفته بودو بيشتر به منافع خويش مىانديشيدند. آتش انقلاب شعله ور شده بود.
مسلمانان خانه عثمان را به محاصره خود گرفتند و از او خواستند يا ازخلافت كنارهگيرى كند و يا به خواستههاى آنان جامه عمل بپوشاند. عثمان نيز تنها تكيهگاهش سپاه معاويه بود و از اين سپاه در خواست كردهبود تا به كمك وى بشتابند، معاويه سپاه خود را در بيرون از مدينهنگه داشته بود تا هر گاه، كه فرمان داد به شهر داخل شوند.
روزى امير مؤمنان علىعليه السلام خواست به عثمان پيغام دهد كه اگربخواهد، وى حاضر است از او دفاع و با وى مشورت كند و در جهتصلاح جهان اسلام تدبيرى بينديشد.
امّا چه كسى بايد اين پيغام را به عثمان برساند؟ زيرا دهها هزار تن بانيزههاى برافراشته و شمشيرهاى بر كشيده اطراف خانه او را احاطه كردهبوند. اينجا بود كه حسن برخاست و داوطلب رساندن پيغام على به عثمانشد. وى صفوف محاصره كنندگان را با نهايت شجاعت از هم شكافت و بهخانه عثمان رسيد و با كمال آرامش به درون خانه رفت و پيغام پدرش رابه عثمان تسليم كرد و خود نيز به نصيحت و مشورت با عثمان پرداختوتوجّهى به سر و صداى انقلابيون وچكاچك شمشيرها و شيهه اسبانوبه هم خوردن نيزههاى آنان نشان نداد. انقلابيون حالتى تهاجمى داشتندو ممكن بود به خانه بريزند و هر كس كه در خانه مىيافتند، از جمله امامحسن را از دم تيغ بگذرانند، امّا آنحضرت محكم و استوار و با نهايتدليرى، بى اعتنا به همه اين خطرها، در آنجا نشست، زيرا او مىدانستكه اگر آسيبى به او برسد در راه خير خواهى و به خاطر خدا و فرو نشاندنآتش فتنه از بلاد مسلمانان بوده است.
بدينسان امام حسن در كنار عثمان نشست و مأموريت خود را بخوبىانجام داد و پيغام پدرش را رسانيد و آنگاه كه عزم باز گشت كرد از ميانصفوف انقلابيون به سلامت عبور كرد.
سرانجام عثمان كشته شد و حوادث بسيارى پس از قتل وى به وقوعپيوست. از يك سو معاويه مردم را به سوى خود مىخواند و از سوى ديگرناكثين )پيمان شكنان( با برافراشتن پيراهن عثمان عدّهاى را به گرد خودجمع كرده بودند و همسر پيامبر نيز همراه با عدّهاى آماده بود تا انتقامخون عثمان را بگيرند. در اين موقع باز امام حسنعليه السلام را مىبينيم، جوانىكه از تمام شايستگيهاى رهبرى و جانشينى برخوردار است و پس از پدربزرگوارش، از تواناترين مردم در تعيين سرنوشت و حل مشكلاتمسلمانان به حساب مىآمد. جهان اسلام نيز در آن روز به تدبير وسياستوى بيش از هر چيز ديگر نيازمند بود، زيرا تنها يك گام مىتوانستدنياى اسلام را زيروزبر كند.
اميرمؤمنانعليه السلام نيز بر سر دوراهى سخت و دشوارى قرار گرفته بود كهانتخاب هر يك از ديگرى دشوارتر مىنمود. يا آنحضرت مىبايستازمقابله با دشمنان سر باز زند، كه اين همان خواسته دشمنانش بود، و درنتيجه صاحبان منافع و مطامع به حكومت مىرسيدند و يا اينكه واردجنگ شود. سرانجام چنين هم شد و بديهى بود كه بسيارى از مسلمانان دراين صورت كشته خواهند شد.
در گرما گرم اين حوادث آنچه قابل ملاحظه است نقش امام حسنمىباشد كه در كنار پدر بزرگوار خود، تمام مشكلات و سختيها را تجربهمىكند. حضرت علىعليه السلام نيز به دو علّت، امام حسن را در كار خلافتخود شركت مىدهد. يكى از آن جهت كه وى از كفايت و تدبير والايىبرخوردار بود و ديگر از آن جهت كه مردم را به امام و جانشين پس ازخود راهنمايى كند تا آنان امام حسن را به عنوان رهبرى آزموده و دورانديش و حاكمى دادگر و مهربان، مدّ نظر قرار دهند.
روزى كه مردم با امام علىعليه السلام به عنوان خليفه مسلمين بيعت كردند،آنحضرت تصميم گرفت به شيوه خلفاى پيش از خود بر منبر رود و طىخطبهاى، سياستهاى خود را براى مردم تبيين كند تا آنان از خط مشى اووشيوه خلافتش آگاه گردند. بنابر احاديث موجود، آنحضرت از امامحسن خواست بر منبر رود تا مبادا قريش پس از وى بگويند كه او هيچ كارخيرى نكرد. اميرمؤمنانعليه السلام خود به اين نكته تصريح كرده است. امامحسن بر منبر نشست، خطبهاى بليغ ايراد كرد و مردم را اندرز گفت و پساز وى علىعليه السلام بر فراز منبر آمد و فضايل والاى حسنين را در برابر ديدگانتمام مردم، يك به يك بر شمرد.
امامحسن در جنگ جمل بازوىاستوار پدر بزرگوارشمحسوبمىشد.
در فتنه جمل، حضرت على فرزند بزرگوارش را در رأس هيأتىمتشكّل از عبداللَّه بن عبّاس و عمار ياسر و قيس بن سعد بن سوى كوفهروانه كرد تا كوفيان را از جنگ خيانت بار اصحاب جمل آگاهى و پرهيزدهد. در اين مأموريت امام حسن حامل نامهاى از اميرمؤمنانعليه السلام بود. آنحضرت در اين نامه به صورت فشرده به ماجراى قتل عثمان و حقيقتآن اشاره كرده بود.
امام حسن به كوفه وارد شد. وى مىخواست كوفيان را كه از همراهى باامام علىعليه السلام خوددارى كرده بودند، به جنگ تهييج كند. از اين رو نخستبه نكوهش ابوموسى اشعرى، آن مرد نيرنگ باز، زبان گشود، زيراابوموسى كه در آن روز والى كوفه بود، مردم را از پيوستن به علىعليه السلام منعمىكرد. سپس امام حسن نامه اميرمؤمنان را خطاب به مردم كوفه قرائتكرد. آنحضرت در اين نامه فرموده بود :
"من بدين گونه براى جنگ بيرون آمدهام، يا ستمگرم يا ستمديده، ياسركشم و يا بر من سركشى شده است. پس اگر اين نامه من به دست هركسى رسيد به خدا سوگندش مىدهم كه به سوى من حركت كند. تا اگرستمديدهام، ياريم كند و اگر ستمگرم مرا به پوزش وادارد".
آنگاه امام حسن خود مردم را مخاطب قرار داد و آنان را به جهاد،ترغيب كرد. وى در اين سخنرانى پر شور به مردم گفت :
"اى مردم ما آمدهايم تا شما را به خدا و قرآن و سنّت پيامبرش و بهآگاهترين و دادگرترين و برترين مسلمانان و وفادارترين كسى كه با اودست بيعت دادهايد، فرا بخوانيم. كسى كه قرآن بر او عيب ننهاده و سنّت،او را فراموش نكرده و از سابقان در اسلام بوده است. به كسى كه خداىتعالى و پيامبرش اورا بهدو پيوند نزديك كردهاند : يكىپيوند دين وديگرىپيوند خويشى. به كسى كه از ديگران به هر نيكى سبقت جسته است. بهكسى كه خدا و رسولش به يارى او از ديگران بىنياز مىگشتند. به كسى كهبه پيامبرصلى الله عليه وآله نزديك مىشد در حالى كه مردم از وى دورى مىگزيدند. بااو نماز مىگزارد در زمانى كه مردم مشرك بودند و در ركاب رسول خداجهاد مىكرد. در وقتى كه مردم از پيش روى آنحضرت مىگريختند، و بااو به نبرد مىآمد در حالى كه ديگر مردمان از يارى وى باز مىايستادند. اوپيامبر را تصديق مىكرد در حالى كه ديگران وى را دروغگو مىشمردند. به او كه سابقه كسى در اسلام همسنگ سابقه او نيست
او اينك از شما يارى مىطلبد و به سوى حقّ فرا مىخواند و شما رافرمان مىدهد كه به سويش رهسپار شويد تا او را در برابر مردمى كهپيمانشان را با وى زير پا نهادهاند و ياران صالحش را كشته و عاملانش رامثله كرده و بيت المالش را به غارت بردهاند، حمايت و يارى كنيد. خداوند شما را مرحمت كند، به سوى او حركت كنيد. پس به معروف امركنيد و از منكر جلوگيرى نماييد و در صحنهاى كه صالحان حاضرمىشوند، شما نيز حضور يابيد. . . ".
بدين سان قسمت نخست خطبه امام حسن پايان مىپذيرد. وى در آغازاين خطبه نخست دستور صاحب حكومت (علىعليه السلام) را از روى نامهاىكه امام بدو سپرده براى مردم مىخواند و سپس خود شخصيّت بر جستهخليفه را مورد شرح و توضيح قرار مىدهد تا بدين وسيله مردم خليفه راامين دين و دنياى خود قلمداد كنند. آنگاه به بررسى فتنه اصحاب جملمىپردازد تا روح انسانى كه آنان را به دفاع از مقدّسات وامىدارد،برانگيزد و در پايان از بُعد دينى با آنان سخن مىراند و بدين ترتيب بهكمال مقصود خويش دست مىيابد.
امام حسنعليه السلام پس از اين سخنرانى، خطبه ديگرى نيز ايراد كرد كهشور وحماسه در آن موج مىزد. وى طىّ اين خطبه مردم را به جهاددعوت مىكرد وسرانجام در پس سخنرانيهاى آتشين وى، شمار بسيارى ازكوفيان به قصد يارى اميرمؤمنان به گرد وى جمع شدند. نا گفته نماند كه بهدنبال اين سخنرانيها اقدامات و تدابير ديگرى نيز اعمال مىشد تا اينسخنان اثر خود را از دست ندهند.
سپاه امام علىعليه السلام به سوى بصره آمد. هر دو سپاه رو در روى يكديگربه صف ايستادند. اميرمؤمنان پى برد كه پرچم سپاه دشمن، نقطهاى استكه بايد مورد هجوم قرار گيرد. اگر اين پرچم بر زمين مىافتاد، دشمنمىگريخت و اگر بر جاى خود استوار مىماند شمار بسيارى از هر دو سپاهبه خاك و خون مىغلتيدند و البته اين چيزى بود كه امام بدان تمايلنداشت. از اين رو به فرزند شجاع خود محمّد بن حنفيه كه در دليرىزبانزد خاص و عام بود، رو كرد و وى را به حمله فرمان داد و بدو گفتكه بايد به قصد انداختن پرچم يورش برد، زيرا پيروزى يا شكست دشمندر گرو اين پرچم بود و سپاه دشمن نيز به همين خاطر با تمام نيرو از پرچمخود محافظت مى كرد.
محمّد بن حنفيه با عزمى پولادين روانه ميدان شد، امّا هنوز اندكىجلو نرفته بود كه دشمن از قصد وى آگاه گشت و او را در زير باران تير،گرفتند. محمّد كه راهى براى پيشروى در برابر خود نمىديد، به مركزفرماندهى سپاه، نزد اميرمؤمنان بازگشت. علىعليه السلام بر وى نهيب زد، امّامحمّد گفت منتظر است تا از شدّت تير باران دشمن اندكى كاسته شود تاوى هجوم خود را دو باره از سر گيرد. در اينجا يكى از راويان نقل مىكندكه امام خود تصميم گرفت اين مأموريت را به انجام برساند، امام حسنبرخاست و گفت كه وى داوطلب انجام اين مهم است. علىعليه السلام پس ازاندكى ترديد كه شايد از مراقبت بسيار او بر جان سبطين كه نسلرسول خداصلى الله عليه وآله از آنان منشعب مىشد، نشأت مىگرفت و در صورتشهادت آنان، هيچ كس نبود كه نسل رسول و خط او را امتداد ببخشد،فرمود : به نام خدا روانه شو.
حضرت به ميدان نبرد گام نهاد. باران تير بر وى باريدن گرفت. امامعلى از فراز تپهاى در حالى كه محمّد حنفيه نيز در كنارش بود، امام حسنرا زير نظر گرفت. ايشان در درياى سپاه دشمن گاه فرو مىرفت و گاه پيدامىشد تا آنكه به نقطهاى رسيد كه پرچم سپاه دشمن در آنجا متمركز بودوآن پرچم را بر زمين انداخت و در نتيجه سپاه دشمن پا به فرار نهادوبدين ترتيب با دست خود پيروزى را به ارمغان آورد.
. . . اگر ما بخواهيم رويدادهايى را كه در زمان خلافت اميرمؤمنانواقع شده به خوبى دنبال كنيم تا از ابعاد شخصيّت بر جسته امام حسنآگاهى يابيم اين كار به درازا مىكشد، زيرا آنحضرت در اين حوادث مهمپس از امام علىعليه السلام، دوّمين كسى بود كه درخشندگى شخصيّت وىچشمها را خيره و خردها را شگفت زده مىساخت.
---------------------------------------------
نويسنده : آية الله سيد محمد تقى مدرسى
مترجم : محمد صادق شريعت