ارتباط مردم قم و مدائن با امام حسن عسكري(عليه السلام)

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

چند روز قبل از شهادت امام يازدهم حضرت حسن عسكري(عليه السلام)، آن حضرت، به خادم خود"اَبْو الْاَديان" نامه هايي داد و به او فرمود: اين نامه ها را به مدائن ببر، و به فلان و فلان و...برسان، پس از پانزده روز كه به شهر سامرا بازگشتي، صداي گريه از خانه من مي شنوي و خواهي فهميد كه من از دنيا رفته ام.
ابوالاديان مي گويد: عرض كردم:"اگر چنين اتفاقي رخ داد، به چه كسي به عنوان امام مراجعه كنم؟!
فرمود:"آن كس كه جواب نامه ها را از تو مطالبه مي كند، امام بعد از من است."
گفتم: نشانه ديگري ذكر كن.
فرمود:"آن كس كه بر جنازه من نماز مي خواند."
گفتم: نشانه ديگر ذكركن.
فرمود:"آن كس كه از محتواي هميان،‌خبر مي دهد."
شكوه ملكوتي آن حضرت، مانع شد كه نشانه هاي ديگر بپرسم، به سوي مدائن سفر كردم، و نامه امام حسن عسكري(عليه السلام) را به صاحبانشان دادم و جواب نامه ها را گرفتم و روز پانزدهم به سامرا بازگشتم، صداي گريه از خانه امام حسن(عليه السلام) شنيدم، به آنجا رفتم، ناگاه جعفر كذاب(برادر امام حسن عسكري) را ديدم كه شيعيان به گرد او اجتماع كرده اند و به او به عنوان امام بعد از امام حسن(عليه السلام) تبريك مي گويند. با خود گفتم، اگر اين شخص، امام شود، مقام امامت لكه دار مي گردد، زيرا من جعفر كذاب را مي شناختم كه شرابخوار و قمار باز بود و همواره با آلات لهوسرو كار داشت، نزد او رفتم و تسليت و تبريك گفتم، هيچ سؤالي از من نكرد.
سپس خادم خانه به نام"عقيد" نزد جعفر‌ آمد و گفت: اي آقاي من، بر جنازه برادرت، كفن پوشيده شد، بيا بر آن نماز بخوان.
جعفر با جمعي از همرهان، كنار جنازه براي نماز آمدند، همين كه جعفر آماده شد، ناگاه كودكي از درون خانه بيرون آمد، ورداي جعفر را گرفت و به عقب كشيد و فرمود:"اي عمو! عقب بيا كه من سزاوارتر به نماز بر جنازه پدرم هستم!"
جعفر كنار آمد،‌و آن كودك، بر جنازه نماز خواند، بعد از نماز به من فرمود: جواب نامه هارا به من بده، آنها را به آن حضرت دادم، با خود گفتم: اين دومين نشانه صدق امامت اين كودك، ولي يك نشانه ديگر(اطلاع از محتواي هميان) باقي مانده بود... در همان ايام كه ما در سوگ امام حسن عزادار بوديم، ناگاه ديدم جمعي از مردم قم به سامرا آمدند، و جوياي امام حسن(عليه السلام) شدند، فهميدند كه امام حسن(عليه السلام) از دنيا رفته است، حاضران، آنها را به جعفر كذاب، راهنمايي كردند.
گروه قمي نزد جعفر آمده و سلام كردند و تسليت و تبريك گفتند سپس گفتند:"همراه ما اموال و نامه هايي است بگو اين اموال و نامه ها از كيست؟!"
جعفر، عصباني شد واز شدت ناراحتي، لباس هايش را تكان مي داد و مي گفت:"اينها از من مي خواهند كه از غيب خبر بدهم."
در اين هنگام، خدمتكار از درون خانه(از نزد حضرت مهدي(عليه السلام)) بيرون آمد و به گروه قمي گفت: در نزد شما نامه هاي فلاني و فلاني و... است، و در ميان هميان هزار دينار وجود دارد، آنان امام راستين را شناختند، و نامه و پول ها را به آن خدمتكار دادند و گفتند:"آن كسي كه تو را نزد ما فرستاد، تا به سؤال ما پاسخ بدهي، امام بر حق همان است."(1)
---------------------------------------------------
(1) ـ كمال الدين شيخ صدوق، ج 1، ص 150ـ 152.
------------------------------------
محمد محمدي اشتهاردي

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page