شفاي مرد نصراني

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

مرحوم محدّث نوري نقل فرمودند كه : " در بغداد مردي نصراني به نام"يعقوب" مبتلا به مرض استسقاء بود كه از معالجه آن نااميد شده بودند و به طوري بدنش ضعيف شده بود كه توان راه رفتن نداشت. او مي گويد : مكرّر ازخدا مرگم را خواسته بودم تا آنكه در سال 1280 هـ .ق درعالم خواب سيّد جليل القدر نوراني را ديدم كه كنار تختم ايستاده ، و به من گفت : اگر شفا مي خواهي بايد به زيارت كاظمين بيايي . از خواب بيدار شدم و خوابم را به مادرم گفتم . مادرم كه مسيحي بود گفت : اين خواب شيطاني است . دو مرتبه خوابم برد . اين مرتبه زني را در خواب ديدم با چادر و روپوش كه به من گفت : برخيز كه صبح شد آيا پدرم با شما شرط نكرد كه او را زيارت كني و ترا شفا بخشد ؟ گفتم پدر شما كيست ؟ گفت : " موسي بن جعفر ". گفتم شما كيستي ؟ فرمود : من معصومه خواهر رضا هستم . از خواب بيدار شدم و متحيّر بودم كه به كجا بروم ؛ به ذهنم آمد كه بخدمت " سيّد راضي بغدادي بروم . به بغداد رفتم تا به در خانه او رسيدم ، درزدم ، صدا آمد كيستي ؟ گفتم در را باز كن . همين كه سيّد صدايم را شنيد به دخترش گفت : در را باز كن كه يك نفر نصراني است كه آمده مسلمان شود. وقتي بر او وارد شدم گفتم : از كجا دانستيد كه من چنين قصدي دارم ؟ فرمود : جدّم در خواب مرا از قضيّه خبر داد . او مرا به كاظمين نزد شيخ عبدالحسين تهراني برد ؛ داستان خود را برايش گفتم ، دستور داد مرا به حرم مطهر حضرت كاظم (ع) بردند و مرا دور ضريح طواف دادند عنايتي نشد ؛ از حرم بيرون آمدم احساس تشنگي كردم ؛ آب آشاميدم ، حالم منقلب شد و روي زمين افتادم ، گويا كوهي بر پشتم بود و از سنگيني آن راحت شدم . ورم بدنم از بين رفت و زردي صورتم به سرخي مبدّل شد و ديگر اثري از آن مرض نديدم . خدمت شيخ بزرگوار رفتم و به دست ايشان مسلمان شدم ... ". (1)
---------------------------------------------
(1) دارالسّلام , ج 2, ص 169 .
-----------------------------
الياس محمد بيگي

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page