شعر «چشمه ‏ى جود»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

از من گرفته همسر من خورد و خواب را
زهر جفا ز جان و دلم برده تاب را
واى از عناد دختر مامون که از جفا
مسموم کرد زاده‏ ى ختمى ماب را
افکنده است شعله به جان من و هنوز
از من دریغ مى‏ کند یک جرعه آب را
من مى‏ کنم به العطش از او سوال آب
او مى‏ دهد به هلهله بر من جواب را
جان میدهم به غربت و عطشان که خون من
تضمین کند تداوم اسلام ناب را
پى مى‏ برد به سوختن جسم و جان من
هر کس که دیده سوختن آفتاب را
باشد ز فیض دوستى ما اگر به حشر
آسان کند خدا به موید حساب را
--------------------------
منبع : هیئت بلاگ