141 - میخواستم او را موعظه كنم، او مرا موعظه كرد

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

مرحوم شیخ مفید با ذكر سند از امام صادق علیه السلام  روایت كرده است كه ‏فرمود: محمد بن منكدر (یكى از علماى اهل ‏تسنُّن) میگفت: من به نظرم ‏نمى‏ آمد على بن الحسین علیه السلام كسى را همانند خود در فضل و برترى بر دیگران جایگزین كند، تا وقتى كه برخورد به فرزندش محمد بن علی علیه  السلام نمودم، پس خواستم وى را موعظه كنم كه او مرا موعظه كرد - و او را همانند پدرش یافتم -.
رفقایش گفتند: به چه چیز تو را وعظ نمود؟
گفت: در ساعتى بسیار گرم به برخى نواحى مدینه رفتم، پس محمد بن على را، كه مردى تنومند بود، دیدم با تكیه بر دو غلام سیاه یا دو برده ‏آزاد شده در حال حركت است، با خود گفتم شیخى از شیوخ قریش درین ‏ساعت گرم با چنین حالتى در طلب دنیا برآمده و باید وى را موعظه و پند دهم.
آنگاه به نزدیك او رفتم و سلام كردم، پس در حالتِ نفس زدن ازروى خستگى و عرق‏ ریزى پاسخ سلام را داد.
گفتم: خداوند تو را به صلاح آورد، شیخى از شیوخ قریش درین‏ ساعت با این وضع (سنگینىِ هیكل و نفس ‏زنان و عرق ‏ریزان در حال تكیه ‏بر دوش دو غلام) در طلب دنیا برآمده، راستى اگر در این موقع مرگ به ‏سراغت آید چگونه خواهى بود؟
محمد بن منكدر گفت: محمد بن على دست از دوش غلامان‏ برداشت و با تكیه بر دیوار یا درخت، گفت: واللَّه اگر درین حالت مرگ به‏ سراغ من آید، در وقتى آمده كه من مشغول به طاعتى از طاعات خداوند متعال مى‏باشم تا نَفْسِ خود را از توجّه و كمك خواهى از تو و از مردم ‏بازدارم، و بدون شكّ، من وقتى از آمدن مرگ می‏ترسم كه در حال ‏معصیتى از معاصى و نافرمانى خدا باشم.
پس گفتم: خداى رحمتت كند! خواستم تو را پند و اندرز دهم، پس‏تو مرا موعظه كردى و پند دادى.(191)

|_|_|_|_|_|_|_|_|_|_|_|_|_|_|_|_|_|_|_|_|_|_|

191)  ارشاد مفید، ص284؛ مناقب ابن‏ شهرآشوب، 288/2؛ نیز بحارالانوار،ج10ص157، ج46، ص287،